ماهِ قاصدکها
شیما اکبرزاده: یک عمر است که به نفسِ خستهِ رؤیا میگویم که در این ماه، قاصدکها فرا میرسند.
شیما اکبرزاده: یک عمر است که به نفسِ خستهِ رؤیا میگویم که در این ماه، قاصدکها فرا میرسند.
شیما اکبرزاده: الها، من با یادِ تو از تاج دارانم و چه عزیز است آنکس که تو بر سر آن تاج نهى، او به جای آن...
شیما اکبرزاده: الها، دوباره آمدهام که در این ماه، مهمانم کنى.
شیما اکبرزاده: مثل آبى روان، مشت مشت از خاکِ بیشه مىنوشم، بىآنکه کسى از آن خبردار شود.
شیما اکبرزاده: دیدم که چگونه درختان تنومند با یاد یار به خزان زرد مىروند و بر دل زخم دیده بیقرارشان صبر مىورزند
شیما اکبرزاده: دیگر مهمان چه کس بهتر از تو مىتوانم باشم.
شیما اکبرزاده: بر خود امیدوارم که روزى که به تو رسم وجودى هنوز بر من باشد.
شیما اکبرزاده: خدایا دیدن این روزها بر من وسعت یادت را همچون هفت آسمان و هفت دریا گسترده کرده است.
شیما اکبرزاده: نور ذات لطف الهى ات که از ماه هم تابانتر است، در این شب بر ما باز بتابانى.
شیما اکبرزاده: من با وسعت یاد خدا، اصرار میوزرم بر وجود سفیدیها، تا قدری بیشتر بر من بمانند