سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: خدایا، شب‌هاى واپسین سفره الهى توست و آخر این قصه خوش زندگى نزدیک است، بر منى که این دنیاى تاریک، آوازى جز ناله نصیبم نکرد و شیرینىِ لبخند با غم عشق در گلویم شکست، دیگر مهمان چه کس بهتر از تو مى‌توانم باشم، دست‌هاى غم گسارم به شوق این شب‌ها بر خود امید ساخته‌اند، اگر در این شب‌هاى آسمانى بر من نگاهى نیافکنى، پس از این، بر دل درد آلودام که از همه جا رانده شده است، چه مى‌توانم بگویم، اى خدا، مرا در این ظلمت فلک به حال خود رها مکن که سى‌ها سال است که همچون مفلوکى ویران گشته‌ام، هر که چشم‌هایش را به رویم بست، به خود گفتم که چشم‌هاى خدا را هنوز بر خود دارم، آخر این دل گمگشته‌ام، که خود به تنهایى، حضرت عالمِ تنهایى گشته است، جز تو کسى را بر خود ندارد، خدایا، تو که بیش از ماه از غصه‌هاى بارانى شباهنگام من باخبرى، مرا دیگر در پشت درهاى بسته رویا قرار مده، که رویا هم دگر زمینى گشته و پاهایم را از خود بریده است، اما من هنوز در این ویرانگى بر آرزوهاى دل خسته‌ام از داشتن تو مى‌گویم تا با امید، مردگى را بر آن‌ها زنده گردانم و هیچ چاره‌اى بر من، جز نگاه تو نیست، مرا در این وادى مهر شیرین‌ات دریاب...