گروه تجسمی هنرآنلاین، مؤسسان آن، حسین کاظمی،امیر هوشنگ آجودانی ومحمود جوادی پور بودند؛ مردانی اهل فرهنگ و فرهیختگی که خواستند فضایی حرفه‌ای و در شأن هنرهای تجسمی ایران بنا کنند. و چنین هم شد: گالری آپادانا، خانه‌ی نخستین نمایشگاه‌ها، نخستین جسارت‌ها، و نخستین پرسش‌ها درباره‌ی هویت هنر ایرانی در سال 1328تاسیس شد.

اما نقطه‌ی عطف این روایت، نه فقط در تولد که در خاموشی‌اش نهفته است؛ خاموشی‌ای شاعرانه و تلخ، که یک سال پس از افتتاح آن در اختتامیه چهارمین نمایشگاهش اتفاق افتاد گویی خودش یک اثر هنری بود.

 

آپادانا2در شب اختتامیه‌ی آخرین نمایشگاه گالری، رضا جرجانی – از منتقدان جدی و شناخته‌شده‌ی هنر آن روزگار، و از دوستان نزدیک صادق هدایت – دعوت شده بود تا درباره‌ی «تأثیر هنر و روح اجسام در هنر» سخنرانی کند. او سخن خود را با شعری از خیام آغاز کرد؛ همان بیت معروف:

جامی‌ست که عقل آفرین می‌زندش / صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف / می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

و پیش از آن‌که بتواند وارد بحثی جدی شود، خود همچون همان جام لطیف، بر زمین افتاد. ناگهان. سکوت در سالن پیچید. صدای افتادن او در دل تابلوها شکست. قلبش ایستاد، و با او، انگار قلب گالری آپادانا نیز از تپش ایستاد.از فردای آن شب، گالری دیگر هرگز گشوده نشد.

آپادانا

و من... سال‌هاست که بی‌خبر از این همه، هر بار که از کنار آن ساختمان می‌گذشتم، چیزی در من می‌لرزید. آن بنای سنگین و ساکت، با مغازه‌هایی که حالا طبقه‌ی همکف‌اش را اشغال کرده‌اند و طبقات بالاتر که هتل بهار شده اند، همیشه برایم معنا داشت. اما معنایش را نمی‌دانستم. تا روزی که بطور اتفاقی تاریخچه تاسیس اولین گالری تهران را خواندم .حالا که دانسته‌ام چه گذشته، همه‌چیز برایم معنا پیدا کرده. انگار خاطره‌ی آن شب، آن شعر، آن سقوط، در دیوارهای ساختمان مانده. انگار صدای شعر خیام، هنوز آرام در راه‌پله‌هایش می‌پیچد.

شاید بعضی ساختمان‌ها، فقط محل نیستند. حافظه‌اند. حافظه‌ی مرگ، شعر، و لحظه‌ای که هنر، با جان انسانی یکی شد.و شاید اصلاً از اول هم بی‌دلیل نبود که دلم بی‌قرار این بنای قدیمی بود . من، سال‌هاست بی‌آن‌که بخواهم، رد هدایت را در همه‌چیز دنبال می‌کنم. در نقاشی‌هایم، در کلاژهایم، در رنگ‌هایی که می‌ریزم روی بوم، در کافه‌های پاریس که او نشسته بود، و حتی در عبور از کنار ساختمانی خاموش که چیزی مرا در مواجه اش منقلب می کند .

آپادانا4

همه‌جا، برای من، پای او در میان است.حتی اگر به‌ظاهر ماجرا از جای دیگری آغاز شود، ابرو که بالا می‌رود، رد هدایت پیداست؛ در گوشه‌ی چشم، در کجی یک خط، در لرزش رنگ، در حس غریبی که از یک ساختمان قدیمی به دل آدم می‌ریزد.

شاید این سرنوشت من است، یا شاید میراثی نادیدنی که از او به من رسیده—که هر جا باشم، هر نقشی بزنم ، هر گامی برای ساختن بردارم، باز هم...

پای او در میان است.

حورا خاکدامن/کیوریتور و منتقد هنری