سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: امیدم به ماه این شبهاى ملکوتى است که شاید بتوانم خود را همچون ابرهاى مهآلود از خیالات آشناى غرقه به خونام که کس از آن خبر ندارد، رها کنم و به دست تو بسپارم، گرچه بیش از سىها ساله کبیسه است که به بىخویشى رسیدم، اما سوز و گداز تنهایى را فقط زیست کردم که ریشههاى یأس و ناامیدى ساده را به خوبى دنبال مىکنند و رخم از هر گندمى زردتر گشته است، با وجود آن از پا نمیشینم و جوانههاى اندوه را پس مىزنم و در جستوجوى قاصدکهاى سپید مىگردم که شانه به شانه، غبار را از اندوه پاک کنیم و بر آنها بگویم از وفاهایى که بر جانها کردم و چه جفاهایى که ندیدم، از زنجیرى که بر پیمانه وجودم بستند و آن را با خون اشکم پر کردند تا در این صحرا، رنگ مرداب ارغوانى را بر خود نبینم. من که پیمان صیام را سالهاست که با او بستم، خموشان از خروشهایشان گذشتم و در گوشه صحرا که همچون باغى آب گرفته به خود مىماند در میان زخمهایم که جاى خالىاى نیست میانشان، گوش مىسپارم بر آواهاى شبانه وصلت که بر من آمد و به همراه ماهیان مرداب ارغوانى مىخوانیم تو را، که نور ذات لطف الهى ات که از ماه هم تابانتر است، در این شب بر ما باز بتابانى.
کد خبر:
83101
ماهیان به صیام رفته / یک لحظه درنگ (5)
شیما اکبرزاده: نور ذات لطف الهى ات که از ماه هم تابانتر است، در این شب بر ما باز بتابانى.