سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: اى خدا من در این تاریکى دنیا به همراه اندوه مناجات کهنه‌ام مانده‌ام، گویى این فلک بر من بیداد کرده است، امیدهایى که بر خود ساختم همه زیر و رو گشت، در انتظار دیدن نورى از امید بر راه تاریک این زندگى‌ام، گویى تمام این سى‌ها سال عمر نکرده‌ام، اکنون که آرزوى خنده را بر خود بریدم و غم عشق را دیدم، شکستم همچون درختى هزارساله، که تبر به خود ندیده بود، حال این منم و ناله‌ها و فریادهایى که تمامى ندارد، همچون مرده‌اى که زندگى ندارد با این تفاوت که روزها و شب‌ها بر من گذر مى‌کنند به سادگى، خدایا دیدن این روزها بر من وسعت یادت را همچون هفت آسمان و هفت دریا گسترده کرده است و تمام بى‌قرارى‌هاى شبانه‌ام تنها با خیال دیدن نورى از ملکوت آرام مى‌گردد، با اینکه چشمانم کور گشته اما همچنان مهتاب بر من زیباست، مرا با خبر کن از این نور مهتاب، مرا صدا کن در این تاریکی که تمام وجودم را هراس تنهایی گرفته است، آن را بیشتر از هر چیز براى خود مى‌خواهم که تا بیدار گردم در زیر نور مهتاب به همراه قنارى‌هایى که نجواهاى سحر را سر مى‌دهند.