گروه تئاتر هنرآنلاین، در «شب»، سیاه دیگر صرفاً عنصری کمیک نیست؛ او به روایتی از زیست انسانی تبدیل می‌شود که می‌خواهد از قیدِ نقشِ همیشگی‌اش رها شود. روایت نمایش، بیش از آنکه بر خنده استوار باشد، بر آشکارسازی حقیقت پشت طنز تکیه دارد. مخاطب در میانه‌ی شوخی‌ها و کنایه‌ها، ناگهان با تلخی زندگیِ سیاه روبه‌رو می‌شود و این تضاد، هسته‌ی دراماتیک اثر را شکل می‌دهد.

صدف اسپهبدی در این نمایش، حضوری مؤثر و باورپذیر دارد. بازی او با لحنی کنترل‌شده و ریتمی دقیق پیش می‌رود؛ او به‌خوبی میان خنده و رنج، میان بازی و واقعیت، تعادلی هنرمندانه برقرار کرده است. نگاه، مکث و حرکات او از زبانی مستقل برخوردار است و در لحظات کلیدی، از گفتار فراتر می‌رود و به حس بدل می‌شود. این تسلط بر صحنه، از اسپهبدی چهره‌ای ساخته که در عین صمیمیت، از درون‌مایه‌ای اجتماعی دفاع می‌کند.

شب4

از منظر اجرایی، طراحی صحنه‌ی مینیمال و نورپردازی متمرکز نمایش، با مضمون آن هماهنگ است. نورها در لحظاتی خاص، چهره‌ی سیاه را از تاریکی بیرون می‌کشند و دوباره در سایه فرو می‌برند؛ استعاره‌ای از دیده‌شدن و فراموش‌شدن انسان در جامعه. موسیقی نیز با ریتمی ملایم و گاه اضطراب‌آور، فضای درونی نمایش را تقویت می‌کند و از اغراق‌های احساسی پرهیز دارد.

با این حال، نمایش در برخی مقاطع از ریتم مطلوب فاصله می‌گیرد؛ دیالوگ‌ها گاه به‌سوی توضیح مستقیم پیش می‌روند و از ظرافت نمایشی دور می‌شوند. با این وجود، پایان اثر با لحنی تلخ اما تأمل‌برانگیز، موفق می‌شود مخاطب را در سکوتی آگاهانه نگه دارد — سکوتی که از جنس تفکر است، نه ابهام.

«شب» بیش از هر چیز، نمایشی درباره‌ی هویت و رهایی از نقش‌های تحمیلی است. این اثر یادآور می‌شود که خنده نیز می‌تواند بیانی سیاسی و انسانی باشد، و گاه تنها راه برای گفتن حقیقت، پنهان شدن پشت نقاب سیاه است.

در نهایت، نمایش «شب» را می‌توان نمونه‌ای قابل‌توجه از سیاه‌بازی اجتماعی معاصر دانست؛ نمایشی که سنت را فراموش نمی‌کند، اما از آن برای بیان رنج انسان امروز بهره می‌گیرد.

نمایش «شب» به کارگردانی شهرام گیل‌آبادی و با بازی صدف اسپهبدی، یکی از آن آثاری‌ست که در مرز باریک میان طنز و حقیقت گام برمی‌دارد؛ مرزی که اگر لغزشی در آن رخ دهد، تماشاگر به‌جای همدلی، صرفاً تماشاچی خنده می‌شود. اما در «شب»، خنده تنها پوششی‌ست برای گریه‌ای پنهان‌تر.

 

در این اثر، شخصیت سیاه دیگر فقط دلقکی برای خنداندن نیست؛ او انسانی‌ست خسته از نقاب‌ها، زخم‌خورده از نگاه‌ها، و دل‌زده از ایفای نقشی که جامعه برایش نوشته است. نمایش با زبانی ساده اما پرکناایه، ما را به پشت صحنه‌ی زندگی همین «سیاه» می‌برد؛ جایی که رنگ‌ها دیگر براق نیستند و لبخند، به زحمت روی لب مانده است.

شب1

صدف اسپهبدی در این نمایش حضوری درخشان و مسلط دارد. او توانسته در بازی‌اش میان خنده و درد تعادل برقرار کند؛ لحظه‌ای که لبخند می‌زند، در نگاهش اندوهی پنهان است و همین تضاد، جان اثر را زنده می‌کند. بازی او بر صحنه نفس می‌کشد، نه در قالب دیالوگ بلکه در سکوت‌ها، در مکث‌ها و در نگاه‌هایی که ناگفته‌ترین دردها را منتقل می‌کنند.

متن نمایش اگرچه در بخش‌هایی میان روایت اجتماعی و مونولوگ فلسفی در نوسان است، اما ساختار کلی آن بر پایه‌ی افشای هویت درونی انسان پشت نقاب نقش‌های اجتماعی شکل گرفته؛ موضوعی که در جامعه امروز، بیش از هر زمان دیگری ملموس است. در «شب»، هرکس در جایی از نمایش، سایه‌ای از خود را می‌بیند.

طراحی صحنه و نور، مینیمال و هوشمندانه است؛ نورهای موضعی که گاه چهره‌ی سیاه را در مرکز قرار می‌دهند، گاه در سایه می‌برند، خود استعاره‌ای از دیده و نادیده‌شدن آدم‌ها در جامعه است. موسیقی نیز با حس درونی نمایش هماهنگ است و در لحظاتی، بار دراماتیک اثر را دوچندان می‌کند.

اما در کنار این نقاط قوت، گاهی در ریتم روایت، افت جزئی احساس می‌شود؛ بخش‌هایی که گفت‌وگوها بیش از حد توضیح‌گرند و از عمق عاطفی فاصله می‌گیرند. با این‌حال، پایان نمایش با همان تلخی شیرینی که از ابتدا وعده داده شده بود، مخاطب را در سکوتی تأمل‌برانگیز رها می‌کند.

شب5

«شب» در مجموع نمایشی‌ست درباره‌ی روشنایی در تاریکی انسان؛ درباره‌ی آدم‌هایی که از خنده برای نجات خود استفاده می‌کنند. و شاید همین است که اثر را از سطح سرگرمی فراتر می‌برد.در این شب، ما با «سیاه» نمی‌خندیم — با او می‌اندیشیم.

رزیتا اسکویی(کارشناس تئاتر)

انتهای پیام