سرویس تئاتر هنرآنلاین: قرینه‌سازی برای برخی نمایشنامه‌ها و نمایش‌های معروف و شناخته شده کلاسیک که بارها و بارها اجرا، نقد و ارزیابی شده‌اند و موضوع‌شان عمده‌تاً برای همان دوره‌های زمانی خودشان جالب و نو بوده‌اند، برای دنیای مدرن که در آن روابط پیچیده، متناقض و پارادوکسیکال محوریت پیدا کرده‌اند، چندان تناسب و الزامی ندارد؛ این مقوله یکی از اصول مهم تئاتر تلقی می‌شود و سبب شده که همواره هنرمندان راستین تئاتر بر "به روز بودن" موضوع تاکید داشته باشند؛ اما گاهی حوادثی رخ می‌دهند که در روزنامه‌ها یا در افواه مردم انتشار می‌یابند، یا حتی موضوع یک داستان‌اند و نویسنده‌ای با الهام از این حوادث و شباهت‌هایی که به رویدادهای یکی از آثار برجسته تئاتر دارند، موضوع را برای اجرا در قالب نمایشنامه‌ای تدارک می‌بیند. در هر حال، شباهت ظاهری موضوع به خودی خود برای چنین اقدامی کفایت نمی‌کند و چنانچه موضوع اساساً محتوایی مهم، قابل ارائه، تاویل‌زا و تعلیق‌آمیز نداشته باشد، در آن صورت نوشتن متن و متعاقباً اجرای آن کاری عبث خواهد بود.

نمایش "ادیپ افغانی" به نویسندگی احمد مهرانفر و طراحی و کارگردانی مجتبی جدی که هم‌اکنون در تالار مولوی اجرا می‌شود، در این رابطه اجرایی قابل ارزیابی است.

از آن جایی که نمایشنامه "ادیپ شاه" اثر "سوفوکل" حاوی یک تاویل و تعبیر روانشناختی "فرویدی" هم است، احمد مهرانفر ظاهراً سعی کرده چنین رویکردی داشته باشد که البته نوشتار او تفاوت‌های بنیادینی با اثر "سوفوکل" دارد: شوهری که در اصل پدری افغانی داشته و بعد از چندین سال این موضوع را به زنش می‌گوید(!؟) و قبلاً پدرش را کشته، با زن فعلی‌اش در حال گفت‌وگو است؛ این زن و شوهر براساس تعابیر "فروید" از مقوله خواب و رؤیا که به عنوان بازتاب واقعیت‌های عینی در ضمیر ناخودآگاه تعریف شده، به موضوع خواب می‌پردازند. زن بنا به اعتقادی که به خواب و رؤیا دارد، خواب دیده است که همسرش او را با یک کارد آشپزخانه می‌کشد؛ این زن در یکی از شب‌ها بنا به خوابی که دیده است، اصرار می‌ورزد شوهرش حتماً او را بکشد (!؟) هیچ دلیلی هم برای این اشتیاق به خودکشی ارائه نشده است. مرد هم به تناوب به تملیح و خرده روایت‌های قصه‌وار می‌پردازد که هیچ ارتباطی به موضوع نمایش ندارند. آخرش چنین وانمود می‌شود که این زن به دست شوهرش که پدر افغانی خودش را هم قبلاً کشته، به قتل می‌رسد و جسدش داخل یک گونی گذاشته می‌شود؛ همزمان نیز چنین وانمود می‌شود که کشته شدن زن به دست شوهرش در گذشته انجام شده و مرد مورد نظر (شوهر) و همسرش که روی تختخواب از اول نمایش با او درباره خواب دیدن و کشته شدن حرف می‌زند، هردو، دو روح‌اند و...

حالا باید از احمد مهرانفر پرسید انعکاس دادن این موضوعات و حوادث غیرنمایشی (زیرا بخش‌های پایانی و ظاهراً تعیین‌کننده، همه در تاریکی محض صحنه و از طریق بلندگو به اطلاع تماشاگر می‌رسد) چه فایده و تاًثیری برای تماشاگران تئاتر دارد؛ ضمناً ادعای مبتنی بر "ادیپ نما" بودن شوهر زن بسیار بی‌اساس است؛ موضوع این اجرا کاملاً با داستان "ادیپ شاه" و محتوای آن تفاوت دارد.

طراحی صحنه، یک تختخواب بزرگ سفید را نشان می‌دهد که شوهر روی آن و با فاصله‌ای نسبی اغلب دراز می‌کشد و خود را به خواب می‌زند و زن هم در کناری زانو در بغل می‌گیرد و می‌اندیشد یا چهار زانو می‌نشیند و همانند اجرای "آئین ذن" چشم می‌بندد و اورادی را بسیار آهسته بر زبان می‌راند؛ سپس به تناوب سبب بیدار شدن شوهرش می‌شود و به او پیله می‌کند که خواب کشته شدن خودش به دست او را دیده است. این کار بارها و بارها با دیالوگ‌های یکسان تکرار می‌شود و حاوی هیچ کنش‌مندی نمایشی مهمی نیست و عملاً تماشاگران را خسته می‌کند. یک "در" ورودی کج (!؟) هم در پشت تختخوابی که روی آن هیچ ابراز عشقی هم شکل نمی‌گیرد، دیده می‌شود. جا به جایی بازیگران در محدوده تختخواب رخ می‌دهد و در  اصل این تختخواب تماماً جای سن و صحنه نمایش را گرفته است. ضمناً نور هم کاربری معمولی دارد.

پرسوناژ به معنای آن‌که شخصی شخصیت‌پردازی شود، در این اجرا وجود ندارد و همین موضوع، ارزیابی نوع و شیوه بازیگری بازیگران را در ابهام  قرار داده است؛ ضمن آن‌که نشستن یا دراز کشیدن روی تشک و حرف زدن با هم اساساً نمایش و بازیگری محسوب نمی‌شود: یک نمایش  دراماتیک و  خوب همواره با صحنه‌های کنش‌زا و تقابلات بیانی و روحی و روانی شکل می‌گیرد، آن هم به شرطی که گره‌افکنی‌های موضوعی تعلیق‌زا و تاویل‌داری شکل گرفته باشند تا از آن‌ها به خاطر یک یا چند نتیجه‌گیری غیرمنتظره، پس از طی روند " نقطه اوج"، گره‌گشایی شود.

در  طراحی و کارگردانی نمایش ضعف‌هایی مثل "در" کج ورودی و بی‌تحرک بودن بازی بازیگران و عدم میزانسن‌های تاویل‌دار و مخصوصاً تاکید  بسیار زیاد بر بیان و تکرار زیاد دیالوگ‌های همسان، نمایش "ادیپ افغانی" به کارگردانی مجتبی جدی را ملال‌آور و عاری از تقابلات مهیج  دراماتیک کرده است. در حقیقت میزانسن‌های "درجایی" و یکسان برآیند ضعف‌های متن اصلی نمایش است؛ زیرا هیچ قابلیت و ظرفیتی را برای فرصت‌دهی به ذهن کارگردان ندارد و هیچ کارگردانی قادر نیست از متنی بی‌فراز و فرود که ضعف‌های ساختاری دارد و در هیچ ژانر و سبکی نمی‌گنجد و همزمان در محدوده یک تختخواب شکل داده شده است، اجرایی زیبا و درخور تئاتر ارائه دهد؛ از این نکته می‌توان چنین نتیجه گرفت که انتخاب متن برجسته‌ترین و بدترین اشتباه کارگردان بوده است.