هنرآنلاین: از اسرار ازل خبر ندارم تا خود خبر بر من بیارد، سعى بر آن دارم که به خود بفهمانم حقیقتى است که در همین نزدیکى است، حال بر واقعیتى دیرین مى‌جنگم که رویاها در این میان همچون فرشتگان سقوط کرده‌اند، دست‌هایم به امید شب‌هاى روشن در میان خاکستر رویاها در جست و جوى چیزى مى‌گردند تا شاید بتوانند این آتش خموش را دوباره بر افروخته سازند، به امید آن روزى نشسته‌ام که آتش خروشان دیروز، فراموشى را از فرشتگان سقوط کرده بگیرد و بال‌هاى خفته‌شان را بیدار کند. خود از آن خبر دارم که امیدهاى بسیار بستم بر رویاهاى رنگین دیروز و به جاى همراهی‌شان، خاکسترها را بر من بگذاشته‌اند اما از پا ننشسته‌ام، رها کردم خود را در میان زخم‌هاى دیده‌ام، و بر من بارها گفتند که وجودم خاکسترى گشته است، شکوه‌اى نیست هر که بیش‌تر بر خود زخم بیند، رمز و رازش بیش‌تر از هر لنگرگاهى است، مى‌دانم این سفرها که بر من رفته است در میان تلاطم امواج طوفانى، روزهاى تاریک را پس مى‌زند و خبر رها شدن از بارهاى سنگین را در سپیدى سحر بر من مى‌آورد. حال در این آسمان استوار شگفت‌انگیز، آوازم به گوش شنواى کبوترهاى سپید، خواهد رسید.