گروه سینما و تئاتر »هنرآنلاین»:  عشق عجیبی که از تنهایی طرفین شکل گرفته است.مردی در حبس و انزوا و دختر هم در برابر مشکلات خانواده‌اش تنها و سر به زیر. در این میان گره عشقی مابین آن دو زده می‌شود که چندان محکم نیست. اما در نهایت دست‌های دور از هم به هم می‌رسند.

«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها» همان چیزی است که در فیلم "ملاقات خصوصی" می‌بینیم. اما نمی‌توان این عشق را نمی‌توان باور کرد. برخلاف عده کثیری که گمان می‌کنند این فیلم یک عاشقانه است، به عقیده من عشق حلقه مفقوده آن است. فیلم، درست جایی که می‌توانست از آسیب‌های روابط "لانگ دیستنس" و یا عشق مجازی حرف بزند، ترجیح داده است تا عشق دروغین را باور کند.

این فیلم اساسش بر دروغ است. جدا از شخصیت‌های فیلم که مدام درحال فریب یکدیگرند خود فیلم هم به دنبال فریب و دروغگویی به مخاطب است و آنقدر در بسته نگه داشتن دستش و پنهان‌کاری داستان پافشاری دارد که منطق داستان زیر سوال می‌رود.

مشکل اساسی فیلم هم همین بی‌منطقی است. بی منطقی که از لحظات آغازین فیلم در شخصیت‌ها و داستان مواجه هستیم و تا پایان هم با همین بی منطقی در اَکت و تصمیمات شخصیت‌ها همراه خواهیم بود. در این بازار بی‌منطق‌ها عشق وجود ندارد. نمی‌توان شخصیت‌ها را وقتی اینقدر نیت و درونیاتشان مبهم است، باور کرد. نمی‌توان پدر، برادر و حتی همسر «پروانه» که نزدیک‌ترین‌های او هستند را باور کرد. نمی‌توان به آدم‌هایی باور داشت که برای پاک کردن اشتباهات خود آدم‌های بیشتری را قربانی می‌کنند. اما «پروانه» باور می‌کند و هربار که در باور شکست می‌خورد باز هم به خانه اول برمی‌گردد و این با ترسیم اولیه شخصیت او که شخصیتی محکم‌تر و جسور بود تفاوت دارد.

با تمام مشکلاتی که فیلم‌نامه دارد سوژه ناب است. نمایش باند مواد مخدر در زندان در بستر عشقی که در زندان گره خورده است که البته می‌شد عمیق‌تر باشد، سوژه‌ای تازه است. فیلم روان و مدیریت شده جلو می‌آید و در این سیر از بازی رنگ‌ها به خوبی یاری گرفته است؛ تصاویری رنگی و پر از گل و پروانه‌ای که در میان گل‌ها پر می‌کشد. رفته رفته این رنگ‌ها به تیرگی می‌رود تا در نهایت در سکانس آخر به رنگ‌آمیزی اولیه برمی‌گردیم که غالبا رنگ سبز است و معنای زندگی.

شما این عشقی که با دروغ و فریب و قربانی کردن افراد شروع می‌شود و در نهایت به زندگی می‌رسد را می‌توانید باور کنید؟!