به گزارش گروه ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین میثم رشیدی مهرآبادی در شماره 246 قفسه کتاب نوشت: دکتر کاوه ذاکری بعد از فراغت از وظایف پاسداری فرصتی پیدا کرد تا تجربیاتش در نبرد بوسنی و هرزگوین را به رشته تحریر دربیاورد. وقتی آن را با استاد مرتضی سرهنگی در میان گذاشت، متوجه شد این یادداشت‌ها از ارزش زیادی برخوردار است و باید آنها را تدوین و در قالب کتاب منتشر کند. حوزه هنری برای این کار پیش‌قدم شد اما چند سال طول کشید تا این کتاب در نوبت چاپ، به دست مخاطبان برسد. با او و جمعی از علاقه‌مندان مباحث حوزه بالکان، خصوصا مهمانانی از لبنان گرد هم آمدیم تا از تجربیات این پاسدار بدون‌مرز بیشتر بدانیم. به امید آن‌که به‌زودی شاهد انتشار جلد دوم کتاب‌شان باشیم.

 

تنها دیدار رسمی یک مقام ایرانی

تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تجزیه یوگسلاوی مردم ما چندان با کشوری به نام بوسنی و هرزگوین آشنا نبودند. تنها اطلاعی که داشتند مربوط به سال ۱۳۶۵ بود که آیت‌ا... خامنه‌ای به‌‌عنوان رئیس‌جمهور وقت به کشور یوگسلاوی سفر کردند و در آنجا آقای آسایش اشاره‌ای در کتاب خود دارند که در آن زمان هر مقام خارجی به یوگسلاوی می‌رفت، به‌عنوان هدیه‌ای سیاسی او را برای بازدید به یکی از جمهوری‌های یوگسلاوی می‌بردند. در آن سفر کرواسی کاندیدا می‌شود ولی به خواسته ایشان توصیه می‌شود برای دیدار به بوسنی بروند. تنها دیدار رسمی یک مقام ایرانی از آن منطقه در دوره انقلاب، همین دیدار است؛ تا سال ۱۹۹۱ و تجزیه یوگسلاوی و جنگ خونین در بوسنی و هرزگوین که به فجایعی منجر می‌شود که قلب تمام مسلمانان را جریحه‌دار می‌کند.

   

پیش‌قراولان جهاد و شهادت

آن زمان چهار تا پنج سال از اتمام جنگ ایران و عراق می‌گذشت و هنوز روحیه شهادت‌طلبانه کم‌وبیش بین بچه‌ها وجود داشت. تیم‌های اول و دومی که رفتند هنوز با نگاه شهادت‌طلبانه و روحیه بسیجیان آن زمان درخواست حضور در آن منطقه را داشتند تا از مسلمانان دفاع کنند. بچه‌ها می‌رفتند و می‌آمدند تا زمانی که مسئولان وقت تصمیم گرفتند جمهوری اسلامی حضور داشته باشد. جواز این حضور در سال ۱۳۷۱ صادر شد. جنگ از ۱۸فروردین۱۳۷۱ شروع شد واز فروردین تا ابتدای تیرماه هیچ ایرانی در بوسنی حضور نداشت. بعد از این‌که تصمیم گرفته شد وارد صحنه شویم، سردار نقدی مسئول این کار شد. ایشان که در حال حاضر رئیس ستاد مشترک کل سپاه هستند، چگونگی حضور ایرانیان را توضیح داده‌اند که من هم در این کتاب آورده‌ام که حضور ایرانی‌ها دقیقا چگونه بوده است. آقای محسن رضایی که فرمانده کل سپاه بودند، پذیرفتند و تیمی چهارنفره برای ارزیابی رفتند که یکی ازآنها آقای‌سیدرضی موسوی بود که چند وقت پیش شهید شد. آقایان سیدرضی، نقدی، دایی ویک نفر دیگرکه جزو پیش‌قراولان بودند،رفتند تا راه‌ها را چک کنند و ببینند سروته این کشور کجاست ومرز‌هایش چگونه است؟ تمامی این برآورد‌ها باید در شرایط جنگی به دست می‌آمد و شرایط سختی بود.

   

تیم‌های آموزشی و مستشاری

این ماموریت ۱۵روز طول کشید. وقتی برگشتند، پیش رهبری رفتند و برآوردشان این بود که اینها بر اثر نبود آموزش و نداشتن تجربه نظامی تلفاتی بالا دارند. آنها تجهیزاتی نداشتند و ارتش اصلی یوگسلاوی که بخشی از آن در بوسنی بود، به صرب‌ها تعلق داشت. صرب‌ها در زمان یوگسلاوی احاطه سیاسی و نظامی و همه‌جانبه‌ای بر کشور، به‌ویژه بر ارتش داشتند. از این رو وقتی جنگ اتفاق افتاد، مسلمانان چیزی نداشتند. چند پادگان وجود داشت؛ از جمله پادگان پازاریز که ما هم به آنجا رفتیم. سطح این پادگان بالا بود ولی خالی از تجهیزات. وقتی آقای نقدی برگشت، دو ضعف عمده آنجا را به مسئولان انتقال داد. یکی نبود تجهیزات و سلاح و کمبود‌های نظامی و دیگری به لحاظ آموزشی بود، چون تجربه جنگیدن نداشتند و تلفات‌شان بالا بود. تیم‌های آموزشی تشکیل شد و من نیز از همان‌جا به‌عنوان یکی از مربیان آموزش نظامی به آنجا رفتم. تیم‌های اول و دوم همه جنبه آموزشی و مستشاری داشت. 

   

لو رفتن ارسال سلاح و مهمات

همزمان با این اتفاقات سلاح‌ها و مهماتی با درخواست مسئولان ارتش بوسنی برایشان تهیه شد و با هواپیماهای نیروی هوایی ارتش ولی در قالب کمک‌های مردمی به بوسنی فرستاده شد. شرایط پیچیده‌ای بود و تنها راه رساندن سلاح و مهمات و کمک‌های مردمی فقط از طریق کرواسی بود و ما مجبور بودیم وسایل را از فرودگاه زاگرب یا فرودگاه‌های دیگر ارسال کنیم. دو پرواز اول و دوم کمک‌های مردمی شامل پتو، دارو و کمک‌های هلال احمر بود. در پرواز سوم به تشخیص مسئولان یکسری سلاح و مهمات به زاگرب انتقال دادند. آن هواپیما به‌دلیل اشتباه عناصر و نهاد‌های داخلی لو رفت. نظر برخی مسئولان بر این بود سلاح‌ها و مهمات از ابتدا انتقال پیدا کند ولی این محموله‌ها در دو پرواز اول نرفته بود.ازطریق «حسن چنگیچ»که مدتی وزیردفاع بود و در کرونا فوت کرد، اطلاع‌رسانی می‌شود که مهمات نیامد.نیروی هوایی فقط وظیفه انتقال وسایل را داشت وحتی مسیر پرواز با هماهنگی سپاه انتخاب می‌شد. تماس مستقیم برخی مسئولان باعث شده بود نیروی هوایی به‌سرعت آماده شود و بدون مسئول پرواز از طرف سپاه به سمت آنجا برود. علت لو رفتن آن پرواز، این موضوع بود. روزی که آن پرواز رفت، دو، سه روزی بود که کل فرودگاه در اختیار آمریکایی‌ها قرار گرفته بود و آنها طبق روال اختیار و مدیریت فرودگاه را داشتند. بعد از لو رفتن ماجرا تا مدتی ارسال سلاح و مهمات قطع شد.

   

index-29

دیدار با استاد مرتضی سرهنگی

همان‌طور که در مقدمه کتاب توضیح داده‌ام، وقتی رفتیم من هر روز اتفاقات و کارهای‌مان را یادداشت می‌کردم و روزنگاشت داشتم. وقتی جنگ تمام شد، روزی اتفاقی برای دیدن دوستی از زمان جنگ رفتم که عراقی‌الاصل بود و در حوزه هنری کار می‌کرد. اسم ایشان آقای عماد بود ولی کسی ایشان را نمی‌شناخت و به من گفتند آقای سرهنگی باید ایشان را بشناسد. رفتیم و ایشان را دیدیم و به من گفتند دوستم بعد از سقوط صدام به عراق برگشته است. وقتی آقای سرهنگی برای آوردن چای رفتند، توجه من به ساعتی روی دیوار اتاق ایشان جلب شد که نقشه بوسنی بود. تا آمد گفتم الحمدلله به بوسنی هم رفته‌اید و او جا خورد. از من پرسید شما هم آنجا بودید؟ گفتم یک خرده! ایشان به من گفتند که نه در حوزه هنری و نه در جای دیگری تولید محتوایی در رابطه با جنگ بوسنی نشده است. فقط مستند خنجر و شقایق آقای طالب‌زاده در زمان جنگ تولید شده بود. ایشان حدود دو سه هفته در فرودگاه بوسنی بودند. آقای سرهنگی از من خواستند اگر چیزی دارم بیاورم و روزنگار را دیدند. چون من از بیم اسیرشدن مطالب را با کد می‌نوشتم از من خواستند وقت بگذارم و کد‌ها را باز کنم و با جزئیات بنویسم.ایشان به من انگیزه داد ومن هم درفرصت بیکاری بودم ولی نویسنده نبودم و تا آن روز چیزی ننوشته بودم. ایشان به من اطمینان داد که خودش وکارشناسان درحوزه هنری هستند و اگر من بنویسم، آنها هم با من پیش می‌آیند.

   

نام‌های مستعار و واقعی

یک‌سال‌و‌نیم وقت گذاشتیم و هر روز به کتابخانه حوزه هنری می‌رفتم و می‌نوشتم و عادت کرده بودم. کار را تحویل دادم، ولی اتفاقاتی افتاد و انتشار کار هفت سال طول کشید. من در رفت و آمد به حوزه بودم و می‌گفتم نه به آن دعوت روز اول و نه به این تاخیر این سال‌ها! در زمان چاپ کتاب هم اتفاقاتی افتاد که من بعد‌ها متوجه شدم برخی مراجع امنیتی تمایلی به انتشار این کتاب نداشته و چوب لای چرخ این کار گذاشته است. یک‌سری ازمطالب راخود من حذف کرده بودم و بخشی ازمطالب توسط آقای سرهنگی حذف شدو وقتی جلوتر آمدیم جنگ سوریه آغاز شد و من باز کتاب را بازبینی کردم چون برخی از دوستان ما به سوریه می‌رفتند و مجبور بودم اسامی را عوض کنم. در این کتاب اسم‌های کوچک نام خود افراد است، ولی نام خانوادگی افراد عوض شده و مستعار است. البته آقای نقدی و ا...‌کرم مستثنا هستند چون از افراد شناخته شده بودند. 

   

دست‌های پنهان

دست‌های پنهان مانع ازتوزیع این کتاب شده‌اند. به من گفته شد اگر بحث برخی ملاحظات امنیتی نبود، این کتاب امروز باید به چاپ دهم می‌رسید. من مرتبا به نهاد کتابخانه‌های عمومی مراجعه کرده‌ام. یک‌بار گفتم شما این همه کتاب از خاطرات جنگ می‌گذارید، ولی از جنگ بوسنی فقط همین یک کتاب منتشر شده است چطور این کتاب را توزیع نمی‌کنید؟ به من گفته شد ما گردش کاری داریم و متوجه شدیم باز دست‌هایی پنهان اجازه دیده شدن کتاب را نمی‌دهند. بر اثر رفت‌و‌آمد‌ها به من قول دادند که کتاب را بخرند و ۱۰۰عدد خریدند و گفته شد برای کتابخانه‌های اصلی‌شان می‌فرستند.

   

ماموریت اول و دوم

ماموریت اول من چهار ماه و خورده‌ای و ماموریت دومم هشت ماه طول کشید. من در ماموریت اول روزنگار می‌نوشتم، ولی وقتی به ماموریت دوم رفتم چند مسئولیت داشتم و نمی‌رسیدم هرروز بنویسم و برای نوشتن ازماموریت دوم سراغ ذهنم رفتم و خاطره به خاطره وقایع مهم را نوشتم. ملاقات من با آقای علی عزت بگویچ یکی ازخاطراتم است. ما درآن ماموریت به جای بچه‌های وزارت خارجه نیز عمل می‌کردیم چون آنجا سفارت نداشتیم.هم کارنظامی می‌کردیم،هم کارمستشاری،آموزشی،سیاسی،فرهنگی و کمک‌رسانی. 

Untitle7d

 

ساعت‌های نفسگیر محاصره در سارایوو

من مهندس انفجارات ارتش ایران هستم!

 

رفت‌و‌آمد، مشقت داشت. زمستان پربرفی بود و به دشواری رفتیم. همه کسانی را که با ما بودند، گرفتند و فقط من بودم که از دست‌شان در رفتم ودرسنگر‌ها گم‌و‌گور شدم. حتی مردم عادی را درپیست فرودگاه دستگیر کردند وسه چهار نفری که قراربود ما را برای ملاقات ببرند، دستگیر شدند و من هیچ‌ کجا را نمی‌شناختم ومسیر‌ها را بلد نبودم. درسنگری درمیانه جبهه صرب‌ها و نیروهای سازمان ملل و بچه‌های مسلمان تنها مانده بودم. دقیقا وسط باند فرودگاه بود. داستان بیرون رفتن من ازآن مخمصه مفصل است. می‌ترسیدم لو بروم و پاسپورتم را داخل جورابم پنهان کردم. هوا سرد بود و دو سه جوراب روی هم پوشیده بودم. پول‌هایم را هم به همان صورت در جوراب دیگر پنهان کردم. به‌هر جایی رفتم، گفتم من پاسپورت ندارم. دفاع منطقه‌ای آنجا کاغذی برای تردد به ما داده بود که وقتی در ایست‌های بازرسی نشان می‌دادیم، می‌فهمیدند که ما جزو نیرو‌های کمک‌رسان هستیم وباماهمکاری می‌کردند. باآن کاغذ همه‌جا می‌رفتیم و ملیت ما آنجا نوشته شده بود. پاسپورت من پاسپورت خدمت بود و دیپلماتیک بود و اسیر شدن من به دست صرب‌ها از لحاظ سیاسی و نظامی واقعه بدی بود؛ از این‌رو جرأت نمی‌کردم پاسپورتم را جایی نشان بدهم. بعد ازآن اتفاق دوسه روزی درشهرعلاف بودم تا دوستی پیدا کنم. سردار حاج‌احمد کریمی در آن شهر بود و من اطلاعاتی نداشتم و نمی‌دانستم کجاست؟ تنها چیزی که می‌دانستم نام هتل ‌هالیدی بود. من را به آن هتل بردند ولی حاج‌احمد از آنجا رفته بود. در پلیس امنیتی آنجا فردی به نام حمزه به‌خاطر من این طرف و آن طرف زد و بالاخره کسی را گیر آورد. من نه زبان بلد بودم و نه مترجمی وجود داشت. یک روز فکر کردم باید اسم جای شاخصی را بیاورم تا من را به آنجا ببرند. گفتم من را پیش فرمانده ارتش ببرید. نگاهی به قد و هیکل من انداختند. سنی نداشتم و۲۳یا۲۴ ساله بودم. من اصرار کردم تا این‌که به یکی از بچه‌های آنجا گفتم من مهندس انفجارات ارتش ایران هستم و یخش وا رفت و از من خواست به او آموزش بدهم. یک روز و نیم گشتیم تا مقر فرمانده ارتش بوسنی راگیر آوردیم. ازآن زمان به بعد برخی از دوستان بوسنیایی، اسم من را ژنرال عبدا...گذاشتند. تارسیدم،فرمانده ارتش احترامی نظامی اجرا کرد وگفت ژنرال عبدا...،من جا خوردم ولی گفتم بله من عبدا...هستم. بعد‌ها فهمیدم که دراین چند روز همه جا به‌هم ریخته بود و در ایران گمان شده بود صرب‌ها من را گرفته‌اند اما صدای این ماجرا را درنمی‌آورند و ازطریق سفیر ایران درکرواسی و سفیر کرواسی در تهران و از طریق آقای وحیدی که وزیر کشور است، آقای نقدی و...ماجرا را پیگیری می‌کردند که یک مستشار ایرانی مفقودالاثر شده و خیال می‌کردند صرب‌ها من را گرفته‌اند و اعلام نمی‌کنند.وقتی برای اولین بار عزت بگوویچ را دیدیم ایشان برای اولین بار نمایندگان رسمی ایران در بوسنی را به حضور پذیرفت. بعد از گزارش ما، تشکر و ابراز علاقه کرد و به مسئولان ایرانی سلام رساند و گفت ‌ای‌کاش می‌توانستیم به دنیا بگوییم که اگر شما ایرانی‌ها نبودید و اگر کمک‌های جمهوری اسلامی ایران نبود هیچ اسمی از بوسنی روی نقشه وجود نداشت.