سرویس سینمایی هنرآنلاین: ابراهیم حاتمی‌کیا مدت‌هاست می‌داند که باید با زمانه پیش برود و با نسل جوانی که با آن‌ها احساس نزدیکی نمی‌کند، همراه شود، اما قلبش هنوز برای هم‌نسلان خودش می‌تپد و درک عمیق‌تری از آن‌ها دارد.

به همین دلیل هر جای فیلم که به حال و هوا و روزگار و آدم‌های از جنس گذشته خودش نزدیک است، موقعیت‌های درگیرکننده و همدلی برانگیزی شکل می‌گیرد و هر جایی که سعی می‌کند تا حرف‌ها و دغدغه‌های نسل امروز را بازگو کند، با تصویری غریبه و غیرخودی از آن‌ها روبرو می‌شویم که گویی حاتمی کیا با فاصله‌ای عمیق و پرنشدنی نگاهشان کرده است. در "بادیگارد" نیز شخصیت حیدر (پرویز پرستویی) که از تبار قهرمان‌های تنها و خاموش و زخم‌خورده گذشته حاتمی کیا برمی‌آید، دوست‌داشتنی و سمپاتیک به نظر می‌رسد و ما را با خود همراه می‌کند، اما دانشمند هسته‌ای جوان (بابک حمیدیان) در قالب نماینده نسل نو و معاصر شخصیتی خودخواه و پرتوقع و طلبکار نمایانده می‌شود که نمی‌تواند در دل مخاطب جا بگیرد و او را پس می‌زند.

درواقع حاتمی‌کیا نیز همچون شخصیت حیدر نه می‌تواند دغدغه‌های نسل جوان را درک کند و نه می‌تواند همچنان به ارزش‌های گذشته ایمان داشته باشد و همین تردید و بلاتکلیفی درونی‌اش به ساختار و رویکرد فیلمش نیز منتقل شده است. داستان "بادیگارد" در دهه 90 می‌گذرد و به ترور شخصیت‌های علمی و دانشمندان هسته‌ای و ضرورت بازنگری در مفهوم محافظت و تغییر تعریف سرمایه‌های ملی به عنوان موضوع روز جامعه می‌پردازد، اما چیزی که نمی‌گذارد به اثری رادیکال و جسورانه تبدیل شود و بر دوران خود تأثیری عمیق بگذارد و به عنوان آیینه صادقانه جامعه‌اش تلقی شود، این است که فقط زمان داستان با ارجاع به مسائل کنونی شکل به روز و معاصر می‌یابد ولی همه‌چیز پیرامون همان درون‌مایه تکراری فیلم‌های پیشین حاتمی‌کیا می‌چرخد و مسیری که فیلم از ابتدا تا انتها طی می‌کند، قابل پیش‌بینی است و دغدغه‌ها و حرف‌ها و نگاه‌ها و بغض‌ها و تنهایی‌هایش تکراری به نظر می‌رسد. فقط تنها چیزی که تا حدودی می‌تواند فیلم را در حد اثری متوسط دیدنی کند، حس اندوه و حسرت حاتمی‌کیا از خودآگاهی‌اش نسبت به تغییر اجتناب‌ناپذیر زمانه و جایگزین شدن نسل جدید بجای اسطوره‌های قدیمی ذهنش است که به شکلی غمخوارانه و نوستالژیک پایان دوران قهرمانش را اعلام می‌کند.

به همین جهت انتخاب پرویز پرستویی کاملاً از لحن و فضا و جهان‌بینی فیلم برمی‌آید و حضورش با خود خاطره‌ای غمبار از قهرمان کهنه‌کار گذشته را می‌آورد که حالا به انتهای مسیر خود رسیده و آن‌قدر خسته و دل‌شکسته است که دلش می‌خواهد در گوشه‌ای دور از همه آرام بگیرد. در تمام طول فیلم پرستویی چنان حسی از وداع و دلتنگی را به نقشش می‌بخشد که گویی می‌داند برای آخرین بار در نقش قهرمان تسلیم‌ناپذیر یک دوران ازدست‌رفته ظاهر می‌شود و هرچند به خوبی از پس لحظات پرتحرک و درگیری و تنش برمی‌آید اما به طرز هوشمندانه‌ای بارقه‌ای از خستگی و پیری و تک افتادگی را در پختگی و سرسختی و غرورش می‌گنجاند تا به طرز اندوه‌باری خبر از فرا رسیدن مرگ شمایل یک اسطوره را بدهد.

فیلم‌های حاتمی‌کیا اساساً مبتنی بر خلق جهانی مردانه است و اتفاقاً درخشان‌ترین لحظات آن‌ها نیز با تمرکز بر تک‌افتادگی و سکوت و فردیت قهرمان مرد شکل می‌گیرد و همواره رفاقت‌ها و خلوت‌ها و تقابل‌های مردانش تماشایی‌تر به نظر می‌رسد تا لحظات عاشقانه و خانوادگی فیلم‌هایش. درواقع هر جا رابطه عاشقانه میان قهرمان و زن زندگی‌اش از متن داستان به حاشیه نامحسوس و خارج از قاب فرستاده شده است، شاهد شور و احساس بیشتری در فیلم بوده‌ایم. در "بادیگارد" هم رابطه پدر و پسری حاج حیدر و میثم یا رفاقت دیرینه او و فرمانده‌اش بیشتر از همراهی عاشقانه راضیه با او به چشم می‌آید و تأثیر می‌گذارد. به همین دلیل صحنه مداوای زخم‌های تن حاج حیدر در میان همسر و دخترانش تصنعی و باسمه‌ای درمی‌آید و به دل نمی‌نشیند، اما وقتی عباس به آرامی کنار حاج کاظم زانو می‌زند و با شال‌گردنش جراحت دست او را می‌بندد، صحنه باشکوه و به‌یادماندنی خلق می‌شود.

فیلم‌های حاتمی‌کیا به شدت حال و هوای شخصی او را بازمی‌نمایانند و بیش از آنکه به عنوان سندی از زمانه به حساب بیایند، می‌توانند برش‌هایی از دوره‌های مختلف زندگی او باشند که نوع دیدگاه و واکنش و موضع‌گیری او را نسبت به مسائل و اتفاقات زمانه نشان می‌دهند. بادیگارد هم بیش از آنکه بتواند به اثری ماندگار در جهت واکاوی و بازنگری دهه نود تبدیل شود، فقط فیلمی است که به ما نشان می‌دهد حاتمی‌کیا در شرایط فعلی درباره وضعیت کشور چطور فکر می‌کند و چه نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی دارد.