سرویس تجسمی هنرآنلاین: هوشنگ معتمدیان (متولد خرداد 1309 در تهران) در رشته مهندسی مخابرات تحصیل کرده است. او پیش از انقلاب در شرکتهای گوناگون در همین رشته مشغول به کار بوده تا اینکه شرکت خصوصی خودش را به نام "رادکام" تاسیس کرد. بلافاصله بعد از انقلاب با دگرگونی اوضاع اجتماعی، شرکت رادکام هم ورشکست شد و معتمدیان مجبور شد چند سالی به عنوان راننده تاکسی و مینی بوس امرار معاش کند. سرانجام سالها بعد او توانست به عنوان مهندس ایمنی در شرکتهای نفتی، مانند توتال، مشغول به کار شود. او نقاشی را به صورت خودآموخته پیش برده است و به طور پیوسته و طبیعی چند موضوع محدود را مکرراً نقاشی کرده است. موضوعات دین مسیحیت به طور عجیبی مورد علاقه اوست. عناوینی چون "شام آخر" و "آدم وحوا". از طرف دیگر علاقه عجیب او به کوه دماوند باعث شده که دماوند چون ترجیع بند، پس زمینهی اکثر نقاشیهای او باشد. در این سالها او به پرترهسازی خانواده و نزدیکان نیز مشغول بوده است. پرترههای که در سادهترین شکل، لحظهایی پوچ یا بیاهمیتی را نمایش میدهند. با این هنرمند 85 ساله به مناسبت نمایش آثارش در گالری گلستان به گفتوگو نشستیم تا داستان نقاش شدن او را از زبان خودش بشنویم. معتمدیان هیچوقت نه خودش را نقاش میدانسته و نه تمایلی به نمایش آنها داشته است.
آقای معتمدیان گویا این نخستین نمایشگاهی است که از آثار شما برگزار میشود؟
بله من تاکنون نه نمایشگاهی از کارهایم برگزار کردهام و نه حتی برای دیدن آثار هنرمندان دیگر به نمایشگاه رفتهام. این نمایشگاه نیز به اصرار پسرم بهمن برگزار شد. من 60 سال است که نقاشی میکنم اما در این دو سه سال که بیکار بودم بیشتر کار کردم.
شغل اصلی شما چه بوده است؟
من کارمند شرکت نفت بودم و آن زمان هم از همکارانم پرترههایی میکشیدم که آنها این نقاشیها را دوست داشتند. بعدها از شرکت نفت بیرون آمدم و در شرکتهای نفتی خارجی مشغول به کار شدم. همکاران خارجی من که به خانه ما میآمدند کارهایم را دیدند و من چند کار به آنها هدیه دادم. یکی از همکاران آلمانی من از طرحهایی که از حضرت عیسی (ع) میکشیدم خوشش آمد و از من خواست چند کار با موضوعات این چنینی برایش کشیده و به آلمان بفرستم. در فرودگاه مهرآباد زمانی که میخواستم آثار را خارج کنم به من گفتند باید به وزارت ارشاد رفته و نقاشیها را مهر بزنی و من که با روند این کارها آشنا نبودم پروازم را از دست دادم و مجبور شدم پس از مهر زدن کارها آنها را به آلمان ببرم.
شما متولد 1309 هستید، درباره دوران کودکی و محلهای که در آن زندگی میکردید کمی صحبت کنید.
من در محله سرچشمه به دنیا آمدم و پدرم در اداره مالیه آن زمان کار میکرد. اوضاع آن زمان چندان خوب نبود اما به هر حال من در مدرسه دانش آموز بسیار شیطانی بودم، به قول معرف از دیوار راست بالا میرفتم حتی یک بار به خاطر شیطنت زیاد مرا به کلانتری بردند و من از پنجره کلانتری که به یک دبیرستان دخترانه باز میشد فرار کردم هرچند باز سر کوچهمان مرا دستگیر کردند.
شما که بچه شیطانی بودید در همان حال و هوای کودکی به هنر علاقه داشتید یا در مدرسه امکانی برای آموختن هنر وجود داشت؟
نه چندان اهمیتی به این موضوع داده نمیشد، یک کلاس هنر داشتیم که فقط من از دیگران کمی بهتر نقاشی میکردم و نمره بهتری میگرفتم. در دبیرستان بود که به شکل جدی هنر کار کردم، در خیابان لاله پشت ویترین مغازههای نقاشی میایستادم و نگاه میکردم تا یاد بگیرم چطور نقاشی بکشم. ابتدا سیاه قلم کار میکردم و بعد آبرنگ کار کردم.
هیچوقت برای آموختن نقاشی به کلاس یا آموزشگاهی نرفتید؟
نه اصلا فکر نمیکردم که باید بروم نقاشی یاد بگیرم. از روی طرحهای مجلهها یا عکسها با آبرنگ نقاشی میکشیدم. اما پسر عموی مادرم خیلی خوب نقاشی میکرد، اوایل فکر میکردم او چطور نقاشی میکند. بعدها فهمیدم از روی عکسها مثلا پرتره خودش را کشیدهاست، من هم یکی از عکسهایم را برداشتم جدول بندی کردم و آن را کشیدم. حدود 1330 بود که تصاویر حضرت عیسی را کشیدم که تا الان هم در کارهایم مانده است. بعدها که بزرگتر شدم و با خانواده به شمال رفتم کوه دماود برایم بسیار جالب بود از آن عکسهای زیادی گرفتم و تصویر کوه دماوند به کارهایم اضافه شد و همچنان این کوه هم به عنوان عنصر ثابت کارهایم باقی مانده است.
نقاشیهای که در گالری گلستان به نمایش گذاشتید را چه سالی کشیدهاید؟
یک سری از کارها متعلق به سی سال قبل است اما بخش بیشتر کارها از سال 2011 به بعد کار شده است و متعلق به 2012 و 2015 است. علاقه من سه موضوع است یکی آدم و حوا، شام آخر و پرترههای خانوادگی. پرترههای خانوادگی، اعضای خانواده هستند که همیشه آنها را میکشیدم.
چرا این اندازه به حضرت عیسی، آدم و حوا و همینطور کوه دماوند علاقه داشتید؟
ابهت کوه دماوند برایم بسیار زیاد است. تابلوهایی هم که از حضرت عیسی و رویدادهای دین مسیحیت میدیدم برایم بسیار جذاب بود و من آنها را به شکلی که خودم دوست داشتم در این سالها کشیدهام.
شما المانهای ایرانی مثل آرم هواپیمایی هما یا آرم صدا و سیما و ... را در کنار این تصاویر مسیح قرار دادهاید دلیل این موضوع چیست؟
حس میکردم این نقاشیها خیلی غربی است و متعلق به ما نیست به همین دلیل سعی کردم علامتهای ایرانی و همینطور کوه دماوند را به آن اضافه کردم که کمی ایرانیتر شود و به ما تعلق پیدا کند.
شما نقاشی نخواندهاید اما از رنگ بسیار در کارهایتان استفاده کردهاید، این رنگها را بر چه اساسی انتخاب کردهاید؟
از زمانی که با آبرنگ کار میکردم رنگهایی که میخواستم را خودم ترکیب میکردم این رنگها را با تجربه به دست میآوردم و میدیدم که مثلا رنگهای ترکیبی مثل قهوهای یا بنفشی که خودم درست میکنم از شکل آماده این رنگها بسیار بهتر هستند. به رنگبودن کارها هم خیلی علاقه دارم چون فکر میکنم که رنگهای شاد جلوه بهتری دارند و آدمها را جذب میکنند.
بخشی از نقاشیهای شما هم پرترههای اعضای خانواده هستند، چطور این چهرهها و فضاهای آنها را انتخاب کردید و کشیدید؟
اینها را از روی عکسها کشیدهام هرچند گاهی کوه دماوند را هم به آنها اضافه میکردم. من غیر از نقاشی عکاسی هم میکردم و عکسهای افراد خانواده را معمولا خودم میکشیدم. پرترههای خانوادگی بسیار زیادی داشتم و از روی همانها پرترهها را کار میکردم.
تا به حال چند تابلو کشیدهاید؟
نمیدانم، دیوارهای خانه ما همیشه پر از نقاشی بوده است و این دیوارها چند بار هم کلا خالی و دوباره با نقاشیهای جدید پر شده است. یک بار بعد از انقلاب بود که شرکت ما ورشکست شده بود و من همه تابلوها را به قیمت قابهایشان به سمساری فروختم. راستش برایم اهمیتی نداشت فکر میکردم که دوبار میتوانم نقاشی بکشم و دیوارها پر خواهد شد که همینطور هم بود.
نقاشی کشیدن برای شما چه حس و حالی ایجاد میکند؟
من هنوز هم نقاشی میکنم، از این کار لذت میبرم و گاهی آن قدر کار میکنم که تنها از درد شانههایم میفهمم زمان درازی گذشته است.
هنوز هم شام آخر خواهید کشید؟
بله، مگر اینکه موضوع بهتری پیدا کنم.
این اولی باری است که نمایشگاه گذاشتهاید، بازخورد مردم خوب بود؟ دوست دارید دوباره نمایشگاه بگذارید؟
بله خوشم آمد، هرچند اولش فکر میکردم کار درستی نیست ولی متوجه شدم مردم اهمیت میدهند و نقاشی میخرند. اینکه نقاشیها را میخرند خیلی برایم جالب بود. فکر نمیکردم اصلا جزو نقاشها باشم.
نقاشیهای شما حالت روایی دارند، اما به نظر میرسد با اینکه پردهخوانیهای ایرانی هم همین حالت را دارند شما به این نوع نقاشی علاقهای نداشتید...
نه علاقهای ندارم. نقاشی ایرانی حالت خاصی ندارد، فضاها پرسپکستیو ندارند، آدمها سایه ندارند و من این فضا را دوست دارم در حالی که نقاشیهای غربی را دوست داشتم.
از دهههای 40 و 50 به بعد کم کم گالریها کار خودشان را شروع کردند هیچوقت در آن دوران هم برای تماشای نمایشگاهها نرفتید؟
نه هیچوقت نرفتم، در این نمایشگاه برای اولین بار بود که اصلا به یک گالری پا گذاشتم. البته یک بار در جایی که یادم نیست کجا بود نقاشیهای یک هنرمند را دیدم ولی اصلا کارهایش را دوست نداشتم.
شما به جز نقاشی عکاسی هم میکنید، درباره عکاسی هم برایمان صحبت کنید.
در یک سفر خارجی از طرف شرکت نفت از یک خارجی یک دوربین "کنون" خریدم و با آن از منظرههای مختلف عکس میگرفتم. بعدها از یک انگلیسی یک لنز تله خریدم که از ساختمانی در میدان توپخانه از ساختمان پلاسکو عکس گرفتم. این دوربین و لنز را بعدها با ماشین یکی از همکاران عوض کردم. البته الان با دوربینهای دیجیتال عکاسی میکنم.
به عنوان سوال آخر دوست دارید باز هم نمایشگاه بگذارید؟
بله، اگر همین قدر دیدن کارهایم برای آدمها جالب باشد دوست دارم باز هم نمایشگاه بگذارم و جدیتر هم کار خواهم کرد.
انتهای پیام/