گروه سینما هنرآنلاین،کوروساوا با نبوغ بصری و روایتگریاش، در این فیلم نهفقط به «شاه لیر» وفادار مانده، بلکه گامی بلند برداشته و اثری مستقل، عمیق و تأثیرگذار خلق کرده است. اما آیا میشود گفت کوروساوا با فیلمش یک قدم از شکسپیر جلوتر رفته؟
از دیرباز احساسات دوگانهای نسبت به «شاه لیر» داشتهام. عظمت کیهانی و شعر متعالی و سترگ آن را میستایم، اما در برابر ساختار نامتوازن و ناباورپذیری دراماتیکش مقاومت میکنم و دچار تردید میشوم. هرگز از حذف این اثر از کتابم، «۱۰۱ نمایشنامه برتر تاریخ»، پشیمان نشدهام، با این حال هنوز چهرهی شگفتزدهی مدیر «مؤسسه شکسپیر» در استراتفورد را به یاد میآورم که با این کلمات به استقبالم آمد: «شنیدهام که لیر را کنار گذاشتهای!»
فارغ از تردیدهای شخصیام، این نمایشنامه از کیفیتی اسطورهای برخوردار است که همواره برای نمایشنامهنویسان، آهنگسازان و فیلمسازان، از جمله پیتر بروک، گریگوری کوزینتسف و آکیرا کوروساوا جذابیت داشته است؛ فیلم «ران» کوروساوا اکنون به مناسبت چهلمین سالگرد ساختش در حال اکران مجدد است. تماشای دوباره «ران» پس از این همه سال، برایم تجربهای تکاندهنده بود. شاید ادعای نادرستی است اگر بگویم این فیلم از نمایشنمامه «لیر» شکسپیر بسیار بهتر است، اما نمیتوانم منکر این موضوع شوم که «ران» بسیاری از مشکلاتی که من با نمایشنامه شکسپیر دارم را حل کرده است.
کوروساوا داستان را در ژاپن فئودالی قرن شانزدهم روایت میکند، جایی که هیدتورا (با هنرنمایی تاتسویا ناکادای)، یک سردار جنگسالار، قلمرو خود را میان سه پسرش تقسیم میکند و پسر ارشد را در رتبه نخست مینشاند. در حالی که کوردلیا، دختر کوچک و محبوب شاه لیر در نمایشنامهی شکسپیر با سکوت لجوجانهاش در برابر تصمیمات پدر، بحرانی را رقم میزند، کوروساوا در «ران» پسر کوچکتر، سابارو (با هنرمندی دایسوکه ریو)، را وامیدارد تا ایراداتی کاملاً منطقی و استدلالمحور به نقشه پدرش وارد سازد. سابارو پیشبینی میکند که این کار پدر به هرجومرج (یکی از معانی کلمه ژاپنی «ران») دامن خواهد زد و به همین دلیل بیدرنگ تبعید میشود.
بزرگترین نوآوری کوروساوا در خودِ شخصیت هیدتورا؛ سردار جنگسالار؛ نهفته است. لیرِ شکسپیر مستبد و خودرأی است، اما در عین حال مردی است که «بیش از آنکه گناهکار باشد، قربانی گناه دیگران است». اما هیدتورا، مقصر قساوتهای وحشیانهای است که بهایی هولناک برایشان میپردازد. یکی از تأثیرگذارترین صحنهها، مواجهه هیدتورا با عروس بوداییاش و برادر نابینای اوست که هیدتورا، پس از به قتل رساندن پدرشان، چشمان پسر را از حدقه درآورده بود. این ملاقات در کلبهای محقر رخ میدهد، و ما جنگجوی ۷۰ سالهای را میبینیم که به معنای واقعی کلمه، با پیامدهای اعمال وحشیانهاش روبهرو میشود و دچار شرم و پشیمانیای میگردد که او را به ورطه جنون میکشاند.
بخشی از نبوغ فیلم کوروساوا در شیوهای است که موتیفهای شکسپیری را ضمن بیان فلسفه خاص خود، در اثر جای میدهد. این را میتوان در تصویر شاعرانه پایانی مشاهده کرد؛ جایی که برادر نابینا، که در میانه نبردهای سرنوشتساز اوج داستان رها شده، عصازنان، بیامان به سوی لبه پرتگاهی متروک پیش میرود، اما در آخرین لحظه متوقف میشود. این پیکر تنها در پسزمینه آسمانی که رو به تاریکی میرود، بهوضوح بیانگر دیدگاه کوروساوا درباره وضعیت بشری است. همه ما بر لبه مغاکی ایستادهایم؛ که برای کوروساوا چشمانداز گسترش تسلیحات هستهای بود، و امروز میتواند فاجعه اقلیمی باشد؛ که اگر بخت یارمان باشد، در نهایت به درون آن سقوط نخواهیم کرد.
این خود، معیاری از قدرت شکسپیر است که الهامبخش هنرمندان دیگر میشود. نمایشنامه «لیر» اثر ادوارد باند، که نخستین بار در سال ۱۹۷۱ در رویال کورت لندن به صحنه رفت و از آن پس بسیار به ندرت اجرا شده، از این جهت که جامعهای را به تصویر میکشد که تحت تأثیر یک حاکم خودکامه به هرجومرج کشیده میشود، بیشباهت به فیلم کوروساوا نیست. در حالی که هیدتورا در فیلم کوروساوا تا پایان توسط دلقکش همراهی میشود، لیر در اثر باند، توسط شبح پسری که زمانی به او پناه داده بود، در سایه تعقیب میشود. باند همچنین، حتی به شکلی صریحتر، وحشتهای جنگ داخلی را که یادآور آثار «گویا» است به نمایش میگذارد و صحنههای تأثیرگذار دارد که آگاهانه یادآور نمایشنامه شکسپیر است. در یک صحنه، لیرِ باند بر فراز پیکر بیجان و زیبای دختر بیرحمش، فونتینل، خم میشود و با سرگشتگی میپرسد: «آن هیولا کجاست؟ خون همچون دریاچهای، آرام است»، که ما را به یاد این جمله شکسپیر میاندازد: «پس بگذارید تن رگان را بگشایند و بنگرند که چه زهراب پلشتی گرد دل او انباشته شده است.»
در حالی که نمایشنامه باند شایسته اجرای مجدد است، صحنه پایانیاش ناکافی به نظر میرسد. شکسپیر نمایش را با ستایشی از استقامت بشر به پایان میرسد و کوروساوا با بارقهای از رستگاری. نمایشنامه باند با صحنهای تمام میشود که در آن لیر، بیلی به دست میگیرد تا دیوار محافظی را که پیرامون قلمرو خود ساخته، ویران کند و در این حین کشته میشود. باند، استدلال میکرد که نمایشنامهاش به نتیجهای مثبت میرسد، از این جهت که «من پادشاه را وامیدارم تا مسئولیت اخلاقی اعمالش را بپذیرد»، اما در تصویر پایانی باند، جای خالی شعر کلامی شکسپیر و طنین بصری کوروساوا را حس میکنم.
نکته جالب توجه آنکه، «شاه لیر» آهنگسازان بیشماری را نیز به خود جذب کرده است. جوزپه وردی («این سوژهای متعالی است که من آن را میپرستم») شیفته رابطه پدر-دختری آن بود. بنجامین بریتن در اواخر دهه ۱۹۴۰ به فکر ساختن اپرایی بر اساس «لیر» افتاد، روی طرح کلی آن با پیتر پیرز کار کرد و نسخهای از انتشارات پنگوئن را که مملو از حاشیهنویسی بود، از خود به جای گذاشت. از میان اپراهای موجود بر اساس «لیر»، یکی از آنها اثر آریبرت رایمان، آهنگساز آلمانی، در سال ۱۹۸۹ اجرایی پرقدرت در کلسیوم لندن داشت. اندرو کلمنتس در مجله «اُپرا» نوشت که «موسیقی این اثر تنها میتواند میان دو قطب افراطی نوسان کند: از شور و خشونتی عنانگسیخته در یک سو، تا ویرانیِای کرخت و بیحس در سوی دیگر؛ و میان این دو، چیزی نمیگنجد»، اما خاطره رنگباخته من از این اثر، کاری است با قدرتی کوبنده و بیرحمانه که تلاشهای مدرن برای توجیه شخصیتهای گونریل و ریگن را، که در پی اجرای صحنهای پیتر بروک در سال ۱۹۶۲ شکل گرفته بود، نادیده میگرفت. اگر هیچ چیز دیگر هم نباشد، این اپرا ثابت کرد که نمایشنامه شکسپیر، با تمام زمختی، صلابت و نقصهایش، برای هنرمندان دیگر همچون آهنربایی عمل کرده است. این نمایشنامه همچنین، در «ران» کوروساوا، یک شاهکار بیچونوچرا را به ارمغان آورده است.
نویسنده: مایکل بیلینگتون / گاردین
مترجم: سحر منصوری
انتهای پیام