گروه تئاتر هنرآنلاین،تئاتر، همچون بسیاری از هنرهای دیگر، قرنها زیر سلطه نگاهی مردانه به جهان شکل گرفته بود؛ نگاهی که زنان را یا حذف میکرد، یا به کاراکترهایی فرو میکاست که تعریفشان در نسبت با مردان بود.
تیمبرلیک وارتنبکر، نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و مترجم بریتانیایی که به عنوان یکی از چهرههای برجسته تئاتر سیاسی در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شناخته میشود، درباره اولین تجربهاش در برخورد با یک نمایشنامه کاملا زنانه میگوید: در سال ۱۹۷۷ در تئاتر میفیر لندن به تماشای نمایش «دوسا، فیش، استاس و وی» اثر پام جمز رفتم. چهار زن روی صحنه بودند، با لباسهایی کاملاً معمولی، در آپارتمانی ساده. همین موضوع برایم بسیار غیرعادی بود. آنها ظاهر آراستهای نداشتند؛ بر خلاف چیزی که عادت داشتم روی صحنه ببینم، زنانی شیکپوش و جذاب نبودند.
شخصیتها هر یک زندگی و موقعیتی متفاوت داشتند: یکی وکیل بود، یکی دختری نحیف با بیاشتهایی عصبی، یکی فیزیوتراپیستی با یک زندگی مشوش، و دیگری مادری که در طول نمایش، همسر مطلقهاش فرزندانش را از او میگیرد. خودِ شوهر دیده نمیشود، ولی حضوری سایهوار بهعنوان یکی از مشکلات احساس میشود. درام در جریان بود، و بهنرمی و بدون لکنت اجرا میشد. این نمایش بر خلاف نمایشنامههای مردانه درباره زنان بود؛ آثاری که در آنها زن خود منشأ مشکل است. هنوز هم چنین الگوهایی زیاد دیده میشود: مردی که درگیر مسئلهای است و «مشکل» اغلب زن است. در آن زمان حتی به ذهنم هم نمیرسید که ممکن است روزی نمایشنامه بنویسم. نمایشنامهای از زنان وجود نداشت. خودم را نویسنده نمیدانستم. ولی این نمایش باعث شد فکر کنم که این کار ممکن است.»[1]
در تئاتر معاصر، شکافی در این ساختار ایجاد شده است؛ شکافی که با صدای زنانی پر شده که نهتنها روایت گر تجربههای خود شدهاند، بلکه فرم، زبان و سیاست تئاتر را نیز دگرگون کردهاند.
وارتنبکر اما چندان از وضعیت نمایشنامهنویسان زن راضی نیست:«امروزه نمایشنامههای بیشتری از زنان دیده میشود و آدم ممکن است با خودش بگوید «خب، اوضاع خوب شده»، ولی وقتی به آمار نگاه میکنی، واقعاً ناامیدکننده است. آدم تعجب میکند که چرا بعد از پام جمز، ناگهان ۲۵ نمایشنامهنویس زن ظهور نکردند. حتی بعد از نمایش موفقش درباره ادیت پیاف، او باز هم به حاشیه رفت. انگار موفقیت یک زن نمایشنامهنویس هیچوقت جدی گرفته نمیشود. جمز بیپروا بود. هر موضوعی را که میخواست دست میگرفت، و حتی درباره مردها هم خیلی خوب مینوشت. این کار برای زنان راحت نیست، اما او این شجاعت را داشت که بگوید: انسان، انسان است و یک زن میتواند درباره هر کسی بنویسد.»[2]
با این حال حضور پررنگ نمایشنامهنویسانی مانند سوزان لوری پارکس، کرِل چرچیل، آنا دِوِر اسمیت، دبورا بروس، سارا کین، الینور برگستین، لین ناتج، و اخیراً نمایشنامهنویسانی از آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، تئاتر را به بستری متنوعتر و چندصداتر تبدیل کرده است. آنها تنها از جنسیت نمینویسند، بلکه از سیاست، نژاد، طبقه، خشونت، حافظه، تن، زخم و امید. جهانبینی آنان برخلاف سنتهای پدرسالارانهی تئاتر، انسانی، بینامتنی و جسور است.
اما، باید اعتراف کرد که حضور پررنگ لزوماً به معنای برابری نیست. آمارها در کشورهای غربی نیز نشان میدهد که هنوز تعداد آثار تولیدشده از نویسندگان زن، بهویژه در سالنهای اصلی و تجاری، بسیار کمتر از مردان است. دلایل این شکاف ساختاریست. نبود اعتماد در سیستمهای تولید تئاتر به نویسندگان زن، بازاریابی محافظهکارانه، و همچنان تثبیت نگاه مردانه به مخاطب عام برخی ازین عوامل هستند.
با این وجود نمایشنامهنویسان زن، نهفقط در محتوا، بلکه در فرم نیز تحولی بنیادین ایجاد کردهاند. آنها با رهایی از ساختارهای سنتی روایت، تئاتر را به زبانهایی تازه پیوند زدهاند. در آثارشان، زمان خطی نیست، صحنه محدود نیست، و دیالوگها اغلب میانمتنی، شاعرانه، یا شکستهاند. آنها نهتنها درباره زنان مینویسند، بلکه درباره مردان از زاویهای نو، درباره جهان، تاریخ، خشونت، مقاومت، و خیال قلم میزنند.
تئاتر آینده، اگر بخواهد زنده، متکثر و انسانی باقی بماند، ناگزیر باید بیشتر به صدای نویسندگان زن گوش بسپارد. این نه از سر «لطف» بلکه از سر ضرورت است؛ چرا که تجربههای زنان، نیمی از واقعیت زندگی بشر را در خود دارند. حذف آنها، یعنی حذف نیمی از حقیقت، و حذف حقیقت، پایان تئاتر است.
[1] . theguardian.com
[2] . همان
سحر منصوری،منتقد،مترجم و مدرس تئاتر
انتهای پیام