سرویس تئاتر هنرآنلاین: "آکواریوم کانگورو" می‌خواهد یک اثر اکسپرسیونیستی ضد جنگ باشد درست مثل همان روال پیدایش این مکتب هنری در آلمان پس از جنگ جهانی اول که چنین نظرگاه ضد جنگی را با خود یدک می‌کشید.

این تاثیرپذیری مسیر درستی را به دنبال دارد یعنی در نگاه درست می‌نماید اما در پردازش دچار متنی از هم گسیخته یا چند پاره می‌شود وگرنه ایده اصلی بسیار جذاب است اما انگار هنوز نویسنده با خیلی از مسائل کنار نیامده و بسیاری از نکته‌ها را بارها تکرار می‌کند و آنها را به نمایش می‌گذارد و البته در دیالوگ‌پردازی‌ها نیز گاهی دچار تکرارهای بی‌رویه می‌شود مثلا بحث دختر بر سر خرگوش یا کانگورو بودن چندان لطفی ندارد؛ نه به شخصیت‌پردازی کمک می‌کند و نه در ایجاد نماد و تمثیل موثر است و نه کمک حال فضاسازی است. یعنی می‌شد بسیاری از این تکرارها را حذف کرد و به خط اصلی قصه که در واقع برداشت چشم، قلب و مغز سرباز و پیوند آن به چشم پدر، مغز مادر و قلب دختر است، پرداخت.

این همان خط سیر نمایشی است که خیلی به بیراهه می‌رود و ما را در چالش با این نکات بارز و دراماتیک به انحراف از مسیر می‌کشاند. اینکه آنها چه می‌کنند و چه می‌گویند اصلا به لحاظ ساختاری نمایشی نیست بلکه از همین برخورد با سرباز است که منطقی اجرایی سروسامان می‌یابد که باید بنابر همین نکته بارز هم خط دراماتیک متمرکز می‌ماند.

قصه از این قرار هست که جنگی در میان است و سربازی در برخورد با این خانواده به آنها آسیب زده اما عشق او به دخترانش باعث دید و بازدید از این خانواده می‌شود و آنان به تدریج متوجه این حضور می‌شوند و تصمیم می‌گیرند با شلیک به او بتوانند او را در حالت نیمه جان قرار دهند و بعد اعضای بدن‌اش را به عاریه بگیرند و پیوند اعضا را به نفع خودشان که از جنگ آسیب دیده‌اند، استفاده کنند. این سوژه نابی است که در نقد جنگ تلاش بسیار کرده است و همین روال اگر در بطن یک درام اکسپرسیونیستی کامل می‌شد آنگاه این تلاش‌ها ما را متوجه رویدادهای نابی می‌کرد و می‌شد از هر درام تاثیرگذاری چنین انتظاری را کشید. اما در حال حاضر این متن در تبدیل به درام درست و حسابی نیازمند بازنگری است.

اما تلاش کارگردان در اجرا محسوس‌تر است و در طراحی صحنه، لباس و چهره‌پردازی و حتی نور و موسیقی بر آن بوده که اجرایش را به مرزهای قابل قبول‌تر برساند. هر چند وجوه اشتراکی بین این اجرا و دو اثر "ویستک" کار رضا ثروتی و "بیرون پشت در" کار ایمان اسکندری دیده می‌شود. البته آنها نیز از استوارت، کانتور و گروتفسگی تاثیر گرفته‌اند. بنابراین تاثیرات تو در تویی است که بلامانع نیز هست اما باید گفت که هر چه ما بتوانیم مستقل‌تر این تاثیرات را جهت‌دهی کنیم آنگاه می‌شود به جریان مستقل و خلاقه تئاتر امیدوارتر شد.

در این اجرا از یک سطح شیب‌دار برای ورود سرباز استفاده می‌شود که از اتاقکی به سمت خانه سفید و شیب‌دار دامپزشک و عیال و دخترش جهت می‌گیرد. در آنجا هم یک دریچه برای ورود به زیر زمین که مثل حوض و استخری است تعبیه شده است. دختر و بعد والدین‌اش به آن حوض رفت و آمد می‌کنند. دنیای آنان بین زندگی و مرگ در گذر است و ما دقیقا نمی‌دانیم مرزهای این دو تا به کجاست؟! از یک سو به ریزش سد توسط سربازان اشاره می‌شود و اینکه اینها زیر آب رفته‌اند. از یک سو به تداوم زندگی و لطمات جسمانی که از جنگ خورده‌اند. اینها از جمله مواردی است که اگر درام بنابر تعریف‌های درستش نوشته شده باشد؛ پاسخ داده می‌شود. به هر روی در اجرا این تصاویر منتج از طراحی‌ها زیبا می‌نماید هرچند که شاید به لحاظ اتصال با متن از منطق درستی برخوردار نباشد و این خود دلیل عمده‌ای است برای از بین رفتن ضرباهنگ که دل آزار هم می‌شود.

موسیقی هم با آنکه در جاهایی کاربرد درستی دارد اما در جریان استقرار ضرباهنگ کمک حال کلیت اجرا نیست البته متن چنین اجازه‌ای را به اجرا نمی‌دهد که شکل درست و شیرازه ناب‌اش را آشکار کند. باید در ابتدا متن درام باشد و بعد همه این عناصر در شکل درست‌ترش در جریان اجرا جاری شود.