سرویس تئاتر هنرآنلاین: موضوع مهمی مثل پرداختن به زندگی هنری و غیرهنری هنرمندان و نویسندگان، اغلب در تئاتر و  مخصوصاً در رمان‌نویسی و سینما مورد توجه بوده و به آن بارها پرداخته شده است. در اغلب موارد ساختار چنین متونی به اقتضاء موضوع، بافتی داستانی دارد و در برخی آثار نمایشی هم که با پرداختن به دو موقعیت "روی صحنه و پشت صحنه" شکل می‌گیرند، گاهی پشت صحنه به زندگی معمولی هنرمند و وضعیت مطلوب یا نامطلوب زندگیش اختصاص می‌یابد؛ اثر مورد نظر به هر شکلی آغاز شود نهایتاً و الزاماً باید از فرم و ساختاری داستانی و غایت‌مندانه پیروی کند؛ ضمناً انتخاب چنین موضوعی در اصل چندان بدیع و خاص نیست، مگر آن‌که شاخصه‌های جدید و نامتعارفی را به نمایش بگذارد و نیز عملاً اهمیت این نکته مهم را به اثبات برساند که نوشتن متن و متعاقباً اجرای آن، زیبا و تاًثیرگذار است و شباهت زیادی به آثار مشابه قبلی هم ندارد؛ ضمن آن‌که در شیوه پردازش موضوع و ساختار متن هم عیب و ایرادی مشهود نیست.

نمایش "آوازه‌خوان خیابان‌های منهتن" به قلم "نیما مهر" که براساس طرحی از میکائیل شهرستانی نوشته شده و توسط خود شهرستانی بازی و کارگردانی شده است و هم اکنون در سالن چهارسو تئاتر شهر اجرا می‌شود، به موضوع زندگی هنری و زندگی نهایی و رقت‌بار یک بازیگر تئاتر می‌پردازد؛ در رابطه با چنین موضوعی باید اذعان داشت که توجه میکائل شهرستانی و نیز نویسنده متن به تمامیت زندگی هنرمند نبوده است؛ موضوع اقتضاء می‌کند که به صورت داستانی ساختارمند که در آن هنرمند آواره گوشه خیابان از طریق فلش‌بک‌های ذهنی صحنه‌هایی نمایشی از دوران بازیگری‌اش را به یاد بیاورد و به همین ترتیب هم نشان داده شوند و موضوع محوری نمایش هم همان آوارگی و فقر و  بی‌سامانی او باشد و البته  به نتیجه‌ای هم منجر شود. در حال حاضر او به طور متناقضی روی صحنه و در زمانی که بازیگر بوده و نقش "شاه لیر" را بازی می‌کرده، می‌میرد؛ یعنی مرگ مورد نظر در اصل "مرگ نقش او" است که در گذشته برای "شاه لیر" رخ داده و هیچ ارتباطی به مرگ واقعی خود او ندارد؛ در نتیجه، داستان نمایش ناتمام است و معلوم نیست که نهایتاً چه بر سر "بازیگر بی‌خانمان" می‌آید؛ اگر هم چنین وانمود می‌شود که بازیگر دیگری  نقش "بازیگر بی‌خانمان " را در یک نمایش ایفا می‌کند (چون احتمال می‌رود میکائیل شهرستانی خواسته باشد که متن به صورت نمایش در نمایش نوشته و اجرا شود)، در آن صورت هم باز همان پرسش مبنی بر این که سرنوشت مرد آواره چه می‌شود، مطرح است؛ در هر حال متن بسیار غلط نوشته شده و عملاً به پیروی از "مونتاژ موازی" که در سینما کاربرد دارد، دو موقعیت نمایشی و غیرنمایشی زندگی یک بازیگر دائم الخمر و خیابان‌نشین را به تناوب نشان می‌دهد، بی آن‌که نتیجه‌ای پایانی داشته باشد؛ اجرا اساساً ناقص و بی‌سرانجام است. موقعیت نمایشی اول به چند صحنه از نقش‌هایی مربوط می‌شود که او در نمایش‌های "ویلیام شکسپیر" داشته است و شامل نقش‌های مکبث (نمایش مکبث)، مارک آنتونی (جولیوس سزار)، یاگو (نمایش اتللو)، شایلاک (نمایش تاجر ونیزی)، هملت (نمایش هملت) و شاه لیر (نمایش شاه لیر) است که همگی به گذشته مربوط می‌شوند (البته این امکان هم  وجود دارد که کارگردان و نویسنده عمداً خواسته باشند بازیگر آواره را بدون  چرخ دستی‌اش و با لباسی درخور همانند شاه لیر به گونه‌ای تمثیلی و نمادین بمیرانند که در آن صورت بی‌ساختاری، توهم‌زایی، بی‌ربطی و نیز غیرمنطقی بودن موضوع  دوچندان می‌شود.

موقعیت دوم هم صحنه‌هایی از وضعیت بازیگر آواره را به تناوب در زمان حال نشان می‌دهد؛ در کل از جمع‌بندی دو موقعیت نمایشی و غیرنمایشی، هیچ داستانی شکل نمی‌گیرد، زیرا سرنوشت نهایی پرسوناژی که در "زمان حال نمایش" زندگی می‌کند، معلوم نیستو در نتیجه، غایت‌مندی و نتیجه پایانی تاویل‌دار و مؤثری که سبب تحلیل موضوع و شکل‌دهی به ساختار نمایش بشود، وجود ندارد.

برخی از دیالوگ‌های بخش‌هایی که به صورت صحنه‌های نمایشی اجرا می‌شوند تا اندازه‌ای تغییر یافته و بعضی نیز به تناسب موضوع و موقعیت نوشته شده‌اند: "زیبایی تو مرا به کشتن واداشت"، "یه جایی تو قلب آدم هست که هیچ وقت پر نمی‌شه"، "به هرچیزی اعتماد کن، غیر از مردم"، "به قول چارلی بعضی زندگی‌ها برای هدر شدن است"، "این روزها تئاتر فقط  شغل نیست، یک نفرین است، زندگی آدم‌ها را تلف می‌کند"، "به سلامتی رنج‌های‌مان"، "من با زیبایی تو مسرورم، به همان‌گونه که جهان با خورشید" و ...

نمایش "آوازه‌خوان خیابان‌های منهتن" به کارگردانی "میکائیل شهرستانی" با تصاویر متحرک ویدیو پروجکشن که مترو، معماری شهر منهتن و آمد و شد مردم را نشان می‌دهد، آغاز می‌شود و سپس جلو پلان ثابت یکی از تصاویر که پل شهر را نشان می‌دهد، "مکبث گوژپشت"(!؟) با تاجی بر سر و  شمشیری در دست، روی سکوی دایره‌ای شکل صحنه تئاتر ظاهر می‌شود و صحنه‌ای چند دقیقه‌ای از نمایش "مکبث" را بازی می‌کند. استفاده شهرستانی از تصاویر ویدیوئی در جاهایی که بازیگر بی‌خانمان را در خیابان به نمایش می‌گذارد، غلط و اضافی است، زیرا خود بازیگر در صحنه  حضور دارد و تصاویر فوق هیچ ما به ازائی به محتوای اجرا نمی‌افزایند.

موسیقی نمایش به تناسب تنوع  صحنه‌ها مناسب و چهره‌پردازی‌ها و طراحی لباس‌ها نیز به طور نسبی خوب است. نور کارکرد معمولی خود را داراست و تیره و تار بودن کف صحنه هم با موضوع نمایش که یاس‌آور است، همخوانی دارد. بازی‌ها در جاهایی قوی (نقش‌های کوتاه مکبث، شایلاک و تاحدی مارک آنتونی) و در مواردی ضعیف است (نقش‌های شاه لیر، یاگو و مخصوصاً هملت)؛ این ارزیابی در کل بازیگری متوسطی را نشان می‌دهد؛ اگر میکائیل شهرستانی تک‌گویی نسبتاً ضعیف خودش را با تک‌گویی  مارک آنتونی که نقشش را مارلون براندو در فیلم هالیوودی "جولیوس سزار" بسیار هنرمندانه ایفا کرده، مقایسه می‌نمود، دیگر هالیوود را تا این اندازه محکوم نمی‌کرد.

کارگردانی اجرا، صرف نظر از ضعف‌های جدی متن، خوب و با طراحی‌های معین انجام شده و فقط صحنه مربوط به بازی در نقش هملت، به سبب آشکار و نهان شدن‌های چند باره تا اندازه‌ای کمیک از کار درآمده است. بازیگر بی‌خانمان هم که پتو و خرت و پرت‌هایش را در چرخی دستی حمل می‌کند، تاکید زیادی بر فقر و بدبختی‌اش ندارد؛ ضمن آن‌که در قالب یک نقد ضمنی از روابط پنهان پشت صحنه مراکز تئاتری آمریکا، از جمله "برادوی"، شکایت می‌کند که مثلاً تئاتر، دیگر هنر نیست و صنعتی شده است؛ ضمناً دادن نقش‌ها هم به بازیگران نیاز به روابط شخصی و سفارشی دارد. او از کیفیت نازل و غیرهنری تئاتر آمریکا شکایت دارد و حتی سینمای هالیوود را هم زیر سؤال می‌برد؛ نکته مهمی در این رابطه  قابل ذکر است که میکائیل شهرستانی و نیما مهر هر دو "خارجی‌نویس" شده‌اند و در شرایطی که تئاتر ایران به غیرهنری‌ترین دوره‌اش دچار شده، به‌گونه‌ای فرافکنانه از تئاتر آمریکا انتقاد می‌کنند: در حالی که ادعای آن‌ها عمده‌تاً در مورد وضعیت عده قابل توجهی از بازیگران و کارگردانان تئاتر ایران و  مردم این جامعه صدق می‌کند؛ دیالوگ  "من هر روز آدم‌هایی را در این شهر می‌بینم که با لبخند چاقوی‌شان را برای هم تیز می‌کنند"، کاملاً مورد فوق را به اثبات می‌رساند.

اجرای فوق اساساً "منودرام" نیست، اما با چنین شیوه‌ایی اجرا می‌شود و در حال حاضر همه خوداظهاری‌ها و برون‌فکنی‌های ظاهراً مونولوگ‌وار صحنه‌ها، نوعی با خود حرف زدن و ذهن‌گرایی‌های پارانویایی جلوه می‌کند و توجیه دیگری ندارد؛ تماشاگر حق دارد حذف دیگران از صحنه‌های نمایش‌ها و اظهارات تک‌گویانه بازیگر مورد نظر در گوشه خیابان را، گواه توهمات خودخواهانه و فردی او بداند: وقتی داستانی باشد الزاماً کاراکترها و یا پرسوناژهای دیگری هم هستند؛ ضمناً مونولوگ‌گویی چنانچه به بازنمایی و شکل‌گیری یک داستان دراماتیک کمک نکند، هرگز به خودی خود داستانی و نمایشی نیست.

اجرای " آوازه‌خوان خیابان‌های منهتن" با بازی و کارگردانی میکائیل شهرستانی به علت بی‌ساختاری و ناقص بودن متن و اجرا، در هیچ ژانر نمایشی نمی‌گنجد. این اجرا به شکل پارادوکسیکال و متناقضی عملاً خودش  سبب "حداقلی شدن" مدیوم تئاتر شده و صرفاً اجرایی اتوودیک و کارگاهی برای آموزش بازیگری است. ضمناً از بخش میانی به بعد به تدریج خسته‌کننده و ملال آور می‌شود.