سرویس تئاتر هنرآنلاین: استفاده از متون قابل تامل ترجمه شده خارجی که محتوا و ساختار نامتعارف و بدیعی دارند، همیشه معنا و کارکرد مدیوم تئاتر را به شکل هنرمندانه و هوشمندانه‌ای ارتقاء داده است. هر وقت کارگردان به اجرای متون سطحی و یا بی‌ساختار نوشته شده توسط خودش یا دیگری روی آورده، به همان نسبت تئاتر را به قهقرا برده است؛ همه زیبایی‌های هنر تئاتر علاوه بر محتوا در شیوه بیان، سبک و سیاق پردازش و ساختاردهی تم یا موضوع است؛ در نتیجه، انتخاب یک متن، باید نشانگر ساختاری خاص، نشانه‌مند و تاویل‌دار باشد. این ابتکار همواره هنر تئاتر را از "درجا زدن" و یا ضعف دوره‌ای نجات داده است.

نمایش "فاندو و لیز" اثر فرناندو آرابال به کارگردانی هوشمند هنرکار که هم اکنون در سالن چهارسو تئاتر شهر اجرا می‌شود، اجرای مثالی خوبی برای بررسی این نوع نگره و شیوه در تئاتر است. نمایش به تناسب محتوا و مضمون آن فاقد دکور و زمان و مکانی معین است؛ تمام صحنه خالی و تهی به نوبت در اختیار بازیگران قرار می‌گیرد: گویی همه در خلا زندگی می‌کنند. در یک کالسکه که شبیه ویلچر نسبتاً بزرگی است، یک زن افلیج پای در زنجیری که زنجیرش به میله کناری کالسکه بسته شده، پشت به یک طبل نشسته است؛ قرار گرفتن زن و طبلی که با آن ریتم و آهنگ  قبرستان زده می‌شود به طور همزمان حالتی تمثیلی و قرینه‌وار پیدا کرده‌اند؛ زن نیز گاهی آوایی مویه‌وار سر می‌دهد که بیشتر شبیه ناله کردن است. مرد کالسکه را می‌چرخاند و دیالوگ‌هایی تماماً یاس آلود رد و بدل می‌شود؛ مرد خشن، سخت‌گیر و متلون المزاج و زن حساس، آسیب‌پذیر و مطیع است: او رنج می‌کشد و مرد هم رنج می‌دهد. دیالوگ‌های‌شان به خوبی نشانگر وضعیت روح و روان‌شان است: "من می‌میرم و هیچ‌کس بهم فکر نمی‌کنه"، "من بهت فکر می‌کنم و با یک شاخه گل می‌آم قبرستان سر قبرت" ، "گریه هم می‌کنی؟"، "سعی خودم رو می‌کنم، اگه بتونم"، "همه این قدر مشغول دروغ گفتن به خود هستند که وقت جواب دادن به سؤال دیگرون را ندارند"، "نمی دونم چرا هر چی می‌ریم، باز برمی‌گردیم سرجای اولمون"؛ این دیالوگ آخر دقیقاً وصف‌الحال وضعیت روحی و روانی خود پرسوناژها هم هست؛ نمایش به تناسب موضوعش پر از تکرار و بیهوده‌گویی است.

پرسوناژها به قرینه پرسوناژهای نمایشنامه "در انتظار گودو" اثر ساموتل بکت که در انتظار بیهوده‌ای برای آمدن یک ناجی هستند با تلاش بیهوده‌ای که بیشتر تردیدها و ناتوانی‌های‌شان را به نمایش می‌گذارد، می‌خواهند به یک سرزمین تمثیلی موعود برسند که نهایتاً نمی‌رسند.

در نمایش "فاندو و لیز" هیچ چیز شبیه زنده بودن و زندگی کردن نیست؛ وقتی زندگی نیست مرگ هم چیزی را تغییر نمی‌دهد. چیزی که آن‌ها را به هم ربط داده، در "هیچ" خلاصه شده و همین "هیچ" علت همه عارضه‌مندی‌ها و هنجارگریزی‌ها شده است. آدم‌های نمایش جز همدیگر کسی را ندارند و این، نه انتخاب، بلکه نوعی جبر است؛ آن‌ها به طور متناقض و پارادوکس‌داری، در همان حال که با هم‌اند و به هم نیاز دارند، دائم در حال اذیت و آزار هم هستند. درطول نمایش بارها و بارها به جای تاکید بر زندگی بر مرگ و قبرستان تاکید می‌شود؛ گویی همه نه برای زندگی، بلکه برای تجربه کردن هراس، ناامنی و مرگ به دنیا آمده‌اند.   

فرناندو آرابال به ظواهر و شکل آدم‌ها نمی‌پردازد، او به درون آن‌ها کار دارد؛ به همین دلیل پرسوناژهای این نمایش بسیار خاص و اصولاً  قراردادی‌اند؛ ریشه در الگوهای ذهنی خود او دارند که هنرمندانه و هوشمندانه طراحی و به پردازش درآمده‌اند؛ به این دلیل هنگام اجرای آن‌ها  الزاماً باید کارگردان همه ذهنیات و ابتکارات خود را در رابطه با این درون‌نگری به کار بگیرد و از طریق بازی و میزانسن‌های تاویل‌دار آن‌ها را برون نمایی کند.

در این نمایش به شکل هنرمندانه و خلاقانه‌ای به طور همزمان به مواردی مثل رهایی و اسارت، مهربانی و نفرت، بودن و نبودن و رفتن و نرسیدن و آرامش و وحشت پرداخته شده و در نهایت باید آن را جمع اضداد به حساب آورد.

نمایش "فاندو و لیز" به نویسندگی فرناندو آرابال و کارگردانی هوشمند هنرکار اساساً جزو نمایش‌های ابزورد است و در کل، نگاهی حداقلی به انسان و زندگی دارد؛ جالب آن است که متن این اجرا فقط وقتی تبدیل به نمایشنامه می‌شود که حادثه نهایی مرگ زن جوان افلیج رخ می‌دهد؛ این حادثه همه چیز را دراماتیک و به غایتی تراژیک منتهی می‌کند. زندگی و مرگ زن جوان افلیج گرچه در کل تراژیک است، اما مرگش در کنار جنبه تراژیک آن، به تناسب همان جمع اضدادی که به آن اشاره شد، نوعی رهایی ناخواسته از همه رنج‌هایش هم هست. اگر بر خصوصیت تراژیک اثر بیشتر تاکید می‌شود، به دلیل آن است که او قبل از مرگش به رغم همه رنج‌هایش، زندگی را دوست دارد و می‌خواهد زنده بماند. 

پنج پرسوناژ، به نمایش شکل داده‌اند تا زمانی که دو پرسوناژ اصلی که نقش آن‌ها را میثم یوسفی و مهناز غمخوار خیلی هنرمندانه ایفا می‌کنند در صحنه حضور دارند، محتوای آنچه روی صحنه جریان دارد، در راستای ژانر ابزرد متن است، اما به محض آن که سه پرسوناژ دیگر به صحنه اضافه می‌شوند، به علت چهره‌پردازی و طراحی لباس غلط آن‌ها که نگره‌ای هجوآمیز، کاریکاتوریک و حتی فانتزی را خاطر نشان می‌کند، یک باره اجرا از نظر محتوا دچار تناقض و ساختار اجرایی کاملاً دوگانه می‌شود؛ حتی شیوه بیان آن‌ها هم ( به جز شیوه بیان بازیگری که نقش پیرمرد را ایفا می‌کند و بازی خوبی هم  ارائه می‌دهد) در تناقض با محتوای نمایشنامه که بسیار جدی، تلخ، هراسناک، تراژیک و حتی روانشناختی و تلویحاً به طور نسبی فلسفی هم است) قرار می‌گیرد.

چهره‌پردازی و طراحی لباس دو بازیگر اشتباه است. حتی بازی‌ها و حرکات و ژست‌های‌شان در تضاد با موضوع و ژانر نمایش است. استفاده از نور موضعی، نور رها و نور قرمز بسیار هوشمندانه و متناسب با وضعیت‌های پرسوناژهاست. بازی بازیگران مخصوصاً میثم یوسفی، مهناز غمخوار و بازیگری که نقش پیرمرد را ایفا می‌کند، زیبا و ستودنی است. میزانسن‌ها خیلی خوب و هوشمندانه‌اند؛ هوشمند  هنرکار در هدایت و طراحی ظاهر و بازی سه بازیگر فوق‌الذکر موفق بوده است. طراحی و ساخت کالسکه ویلچر مانند هم خوب انجام شده است. نمایش، داستانی نیست و فقط به یک وضعیت ابزرد می‌پردازد و یک نمایش ابزرد ترسناک و تراژیک محسوب می‌شود.

نمایش "فاندو و لیز" به کارگردانی هوشمند هنرکار از نظر محتوا، بازیگری و نیز از لحاظ کارگردانی، میزانسن‌دهی‌ها و کاربری نور، اجرایی نسبتاً دیدنی و قابل تامل است.