سرویس تئاتر هنرآنلاین: آن بازی شوم و هولناک از همان دیالوگ الیزابت آغاز می‌شود که رو به مایکل می‌گوید که "تو از اون دسته آدم‌هایی هستی که اتفاق‌ها را به وجود میاره یا منتظر می‌شینه که اتفاق‌ها به وجود بیاد" و مایکل خودشیفته بی‌آنکه بداند قدم چه فرجام هراس‌انگیزی انتظارش را می‌کشد، با اراده خود به بازیچه‌ای در دستان او تبدیل می‌شود. در ابتدا به نظر می‌رسد او به عنوان یک بازیگر به خانه دخترک معلول آمده است تا در ازای دستمزدی وسوسه‌برانگیز به او کمک کند تا نمایشنامه‌اش را اجرا کند. مایکل با آن تن قوی که بارها از سوی الیزابت بر جذابیت آن تأکید می‌شود، خود را در جایگاهی برتر از دخترک گرفتار در ویلچرش می‌بیند و با اعتماد به نفس و تفرعن احساس می‌کند اوست که با قدرت بداهه‌وار و غیرقابل پیش‌بینی‌اش در حال شکل بخشیدن به متن نمایشی الیزابت است.اما بعد می‌بیند که در تمام مدت همان‌طوری رفتار کرده و واکنش نشان داده که الیزابت می‌خواسته و در متن خودش آن را نوشته است. انگار یک عروسک خیمه شب بازی است که با دستان لیزا حرکت می‌کند و هیچ اراده‌ای از خود ندارد و دخترک ناتوان و فلج شده با ذهن قوی‌اش تن قدرتمند مرد را به تسلط و کنترل خود درمی‌آورد و او را در مسیری پیش می‌برد که مایکل به شکل دردناکی اعتراف می‌کند که هیچ چیزی در جهان بر اساس تصادف رخ نمی‌دهد و میل و اراده آدمی است که هر اتفاقی را به وجود می‌آورد.

از این جهت متن نمایشی که الیزابت نوشته است و مایکل آن را اجرا می‌کند، به صحنه محاکاتی تبدیل می‌شود که مرد از ابتدا تا انتهای زندگیش را در آن می‌بیند، همه خطاها و سهل‌انگاری‌ها و بی‌مسئولیتی‌هایش را که همواره نادیده گرفته است. انگار رستاخیر برپا شده و هر کس خودش را بدون واسطه و پرده‌پوشی می‌بیند. مثل آن‌جا که الیزابت، مایکل را وامی‌دارد تا به خودش در آینه خیره شود و واقعیت مفلوک و حقیر و رقت‌انگیزش را از پشت آن ظاهر جذاب و فریبنده یک ستاره تئاتر دریابد و چه مجازاتی دردناک‌تر از این! در واقع همه آن بازی پیچیده و هراسناک برای این طراحی شده است تا جای مقصر و قربانی عوض شود و الیزابت سرخوردگی‌های جنسی و خودباختگی هویتی و ناتوانی جسمی‌اش را با تحقیر و سرزنش و شکنجه و از پا افتادن مایکل دوباره بازیابد و او را تا حد همان نیم تنه و دلقک در صحنه به عنوان موجودی اخته و بی‌اراده تقلیل دهد و مایکل هر چقدر تلاش می‌کند تا اراده‌اش را در جهت مخالف متن دختر به کار بگیرد، فایده‌ای ندارد و درنهایت الیزابت چنان آرام آرام او را به فروپاشی روانی می‌رساند که مایکل دست به همان کاری می‌زند که از ابتدا دختر خواسته و نمایش همانطوری به پایان می‌رسد که الیزابت در متن خود نوشته است.

نمایشنامه مارکس لوید به شکل تکان‌دهنده و غافلگیرکننده‌ای با مفهوم اراده انسان بازی می‌کند و نقش آن را در بروز حوادث زندگی می‌کاود و مرتضی اسماعیل کاشی که با کمک ترجمه درخشان وحید رهبانی درک درستی از بن مایه نمایش به دست آورده است، در رویکردی ظریف و عمیق آن را اجرا می‌کند. با کمک طراحی صحنه آن خانه زندان‌وار، عرصه‌ای ازلی ابدی برای جدال سهمگین میان اراده انسان و سرنوشت را می‌سازد که شخصیت‌ها به نمایندگی از هر کدام می‌کوشند تا برتری خود را بر دیگری اثبات کنند و در انتها می‌بینیم در این بازی مرگبار برنده‌ای وجود ندارد. کم و زیاد شدن نورها را دقیقا مبتنی بر بازنمایی تاریکی و روشنایی درون کاراکترها به کار می‌گیرد که بتدریج برای خودشان و برای ما آشکار می‌شوند. با عناصر صدا و موسیقی در جهت تشدید جنبه‌های غیرمنتظره و شوک‌آور نمایش بازی می‌کند و به واسطه آن‌ها غافلگیری شخصیت‌ها در مواجهه با وجوه هراسناک خود را بازمی‌نماید. با میزانسن‌های هوشمندانه‌اش که مدام توازن میان زن و مرد را برهم می‌زند، مفهوم تسلط و برتری میان ذهن و تن را به چالش می‌کشد و آنقدر جایگاه بالا و پایین آن‌ها نسبت به هم را وارونه می‌کند تا درنهایت به وضعیتی برابر می‌رسند و روبه‌روی هم می‌ایستند: در نقطه‌ای تباه شده! و مهم‌تر از همه با انتخاب ستاره پسیانی و هوتن شکیبا که هر دو بی‌نظیرند، این امکان را برای‌مان به وجود می‌آورد که مسیر دشوار و ویرانگر استحاله شخصیت‌ها را چنان از سر بگذرانیم که خود را گناهکاری بیابیم که حالا باید عقوبت اشتباهات‌مان را در تنگنای سالن تئاتر پس بدهیم، بی‌آنکه بتوانیم از این کابوس بی‌پایان خارج شویم و بگریزیم.