سرویس تئاتر هنرآنلاین: هوتن شکیبا بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما است که این روزها بازی این هنرمند جوان در همه این مدیوم‌ها، بسیار مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است. او که زاده سنندج است و علاقه‌اش به تئاتر در دوران نوجوانی شکل گرفته است در گفت‌وگویی با هنرآنلاین از آغاز فعالیت بازیگری، دغدغه‌ها، علایقش و تشکیل گروه تئاتر "تازه" گفت. در این گپ و گفت از سریال "لیسانسه‌ها" و "کلاه قرمزی" و همچنین چالش‌هایی که با نقش فاگین در نمایش موزیکال "الیور توئیست" داشته، بازی در نمایش "صد در صد" و ... سخن گفت که در ادامه می‌خوانیم:

در فرهنگ ما معروف است که کردستان مردم هنرپروری دارد و هنر در خون و ریشه مردم آن منطقه است. ما شاید فکر کنیم مردم کردستان بیشتر اهل موسیقی و نوازندگی هستند اما وقتی دقیق‌تر می‌شویم، می‌بینیم اتفاقاً هنرپیشه‌ها و بازیگران خوبی هم از کردستان آمده‌اند. چطور می‌شود در این محیط هنری، هوتن شکیبا تئاتر را انتخاب می‌کند و به سمت موسیقی نمی‌رود؟

مردم کردستان به طرز عجیب و غریبی به موسیقی علاقه دارند. در دانشگاه خیلی از بچه‌ها می‌گفتند ما از شهرهایی می‌آییم که در آن شهر حتی ساز را پنهان می‌کنند؛ اما من می‌گفتم در خیابان‌هاى سنندج از هر ده نفر، یک نفر ساز دستش می‌گیرد و سنندجی‌ها برای موسیقی قداست قائل هستند. در مورد خودم یک اتفاق بامزه‌ای افتاد. خانواده مادری‌ام اهل هنر هستند و من هم از بچگی هنر را دوست داشتم. مادرم در حد خودش مینیاتور کار می‌کرد و پدربزرگم شاعر بود‌. برادرم و دو تا دایی‌هایم، آقایان هادی و مهدیﺿﯿﺎﺀﺍﻟﺪﯾﻨﯽ هم نقاش و مجسمه‌ساز هستند. به واسطه علاقه‌ای که داشتم، شروع به تجربه کردم و خودم را در زمینه‌های مختلف هنری محک زدم. از بچگی نقاشی می‌کشیدم و همه می‌گفتند هوتن می‌خواهد نقاش شود‌ اما دایی‌هایم می‌گفتند باید بروی موسیقی یاد بگیری. خیلی بچه بودم که کلاس تنبک می‌رفتم. بعد از دو جلسه دیدم کلاس را دوست ندارم و دیگر نرفتم. سازهای محلی دیگری را هم امتحان کردم و یکی دو سال سازهای "دیوان" یا همان "باغلاما" می‌زدم. از دوره راهنمایی به بازیگری و تئاتر علاقه پیدا کردم و فهمیدم نمایش مرا بیشتر ارضا می‌کند. با بازی کردن در نمایش، خودم را به لحاظ روحی تخلیه می‌کردم و این برایم خیلی جذاب بود. در دوره دبیرستان می‌گفتم تئاتری‌ها بی پول هستند و من باید رشته سینما بخوانم تا علاوه‌ بر بازیگری بتوانم کارگردانی هم بکنم. در آن سال فقط در حدی درس خواندم که می‌دانستم دانشگاه "سوره" قبول می‌شوم. آن سال دانشگاه سوره دانشجوی سینما نگرفت و من تئاتر را انتخاب کردم تا بعد از چند ترم بتوانم رشته‌ام را تغییر بدهم و بروم رشته سینما بخوانم ولی وقتی وارد رشته تئاتر شدم، اعتیاد تئاتر مرا گرفت و الان خیلی خوشحال هستم که این اتفاق افتاده است.

اگر آن سال دانشگاه سوره دانشجوی سینما می‌گرفت، امکان داشت هوتن شکیبا تبدیل به یک فیلم‌ساز شود؟

بله. قطعاً شوق بازیگر شدنم آن‌قدر ابعاد گسترده‌ای نداشت و ممکن بود حداقل 60- 70 درصدش به سمت کارگردانی برود.

اشاره کردید که در دوره راهنمایی نمایش اجرا می‌کردید. بیشتر کارگردانی می‌کردید یا بازیگری؟

هر دو کار را انجام می‌دادم اما بیشتر کارگردانی می‌کردم. ما در آن دوره فعال‌ترین گروه تئاتر بودیم و در مدرسه همه منتظر اجرای نمایش ما بودند. حتی یادم می‌آید برای دهه فجر هم از استان دعوت‌مان می‌کردند تا نمایش اجرا کنیم.

آن موقع در کردستان یک نسل خوب تئاتری از جمله آقای بهروز غریب‌پور، دکتر قطب‌الدین صادقی و هواس پلوک حضور داشتند که سرشناس بودند. کدام یک از این افراد مدنظر شما بود و فکر می‌کردید در کردستان بیشتر موفق هستند؟

آقای محمد خلیلی‌فر را چون یک رفاقتی هم با دایی‌هایم داشت، بیشتر زیر نظر داشتم. ما با هم خیلی رفیق بودیم و من اولین نمایش را به دعوت ایشان دیدم. آقای خلیلی‌فر برای ﻧﻤﺎﯾﺶ "ﺷﺶ ﺟﻮﺟﻪ ﮐﻼﻍ ﻭ ﯾﮏ ﺭﻭﺑﺎﻩ" به کارگردانی آقای غریب‌پور مرا دعوت کردند تا این نمایش را در تهران ببینم. از دکتر صادقى هم مشورت گرفتم. البته بعدها فهمیدم که آقای فرهاد اصلانی، آقای سعید آقاخانی و... هم اهل کردستان هستند اما در آن‌جا خیلی تئاتر اجرا نمی‌کردند و نمی‌شد با آن‌ها ارتباط برقرار کرد.

در شهرستان‌ها خیلی سالن‌های خوبی وجود ندارد. وضعیت سینما‌ها در سنندج چگونه بود و الان چطور است؟

من سال‌هاست که از سینماهای سنندج خبر ندارم ولی الان فکر می‌کنم دو تا سینما داشته باشد. یک زمانی سالن سینما بهمن سنندج متروکه شد و الان شنیده‌ام که تعمیرش کردند.

هوتن شکیبا

چه چیزی از سینما شما را جذب خودش کرده بود؟

من سینما را با رسانه ویدئو شناختم و راستش اوایل چیزی از سینمای خودمان نمی‌دانستم. سینمای جهان مرا بیشتر جذب می‌کرد. چارلی چاپلین را خیلی دوست داشتم و به همین دلیل علاقه‌ام به بازیگری زیادتر شد.

زمانی که گفتند در دانشگاه سوره رشته سینما نداریم؛ شما می‌توانستید تئاتر را قبول نکنید و بروید در یک دانشگاه دیگر سینما بخوانید. چه اتفاقی افتاد که در تئاتر ماندگار شدید؟

من همان سال برای رشته گرافیک روزانه در دانشگاه هنرهای زیبا هم پذیرفته‌ شدم اما ترجیح دادم بروم سوره درس بخوانم. آن سال دانشگاه سوره برای گرایش کارگردانی، بازیگری فقط ۱۵ نفر را گرفت. آن‌ها به ما گفتند نمی‌توانیم شما را تقسیم کنیم؛ خودتان از بین کارگردانی و بازیگری تصمیم بگیرید و یکی را انتخاب کنید. من جزو افرادی بودم که کارگردانی را انتخاب کردم و نمی‌دانم چرا سعی می‌کردم بازیگر نشوم. در نهایت گفتند همه باید کارگردانی بخوانید. شاید یک بهانه‌ای بود تا بتوانند بازیگری را از دانشگاه سوره بردارند. من به این فکر می‌کردم که اگر کارگردان شوم می‌توانم با خیال راحت‌تری بازی هم کنم.

وقتی وارد حوزه تحصیل در رشته کارگردانی شدید، به یک‌باره با آدم‌هایی آشنا شدی که جریان زندگی‌تان را تغییر دادند. آن آشنایی‌ها از کجا شکل گرفت؟

ماجراهای مختلفی باعث تغییر جریان زندگی من شدند. یک‌بار یادم می‌آید که خانم شکوفه ماسوری گفت هوتن فقط می‌تواند نقش‌های کمدی و فانتزی را خوب بازی کند. من می‌خواستم خودم را به خانم ماسوری ثابت کنم و رفتم نمایش "به من میگن مک کنا" را کارگردانی کردم که هیچ نقش کمدی نداشت. در آن نمایش یک نقش متفاوت بازی کردم تا بتوانم خودم را ثابت کنم. کم کم به عنوان یک بازیگر در سوره شناخته شدم اما بیشتر دوست داشتم که کارگردانی کنم. حتی دوره لیسانسم را کش دادم تا بیشتر در تهران بمانم و بعد از آن هم با یوسف باپیری آشنا شدم. من ورودی سال ۸۱ دانشگاه سوره بودم و یوسف ورودی سال ۸۵. یوسف گیر داد که باید در یک نقش از نمایشم "مارا ساد" بازی کنی. در همان زمان یکی از دوستانم آمد و گفت بیا تو را با یک پسر کُرد از آموزشگاه هفت هنر کرج آشنا کنم. من با آن پسر صحبت کردم و گفتم کُرد کجا هستی؟ گفت کرد ایلام هستم و همان‌جا بود که با نوید محمدزاده آشنا شدم. ما با یکدیگر رفیق شدیم و هر دو در ﺩﻭﺭﻩ ﯾﺎﺯﺩﻫﻢ ﺟﺸﻨﻮﺍﺭﻩ ﺗﺌﺎﺗﺮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﯽ جایزه بردیم. بعد از آن رفاقت‌مان بیشتر شد و نوید گفت من یک اجرا در کرج دارم؛ می‌آیی ببینی؟ در یک زمستان خیلی سرد بود که با دوستانم رفتیم کرج و اجرای نوید را دیدیم و گفتم نوید عجب بازیگر خوبی است. نوید با سن کمی که داشت در نمایش"پسران آفتاب" نوشته نیل سایمون، نقش پیرمرد را خیلی خوب و بامزه بازی می‌کرد. در آن نمایش فراز سرابی و اشکان خیل‌نژاد هم بازی می‌کردند و من آن‌جا با اشکان هم آشنا شدم. من برای پایان‌نامه‌ام در دانشگاه نمایش "ﺷﻬﺎﺩﺕ ﭘﯿﺘﺮ ﺍﻭﻫﻪ" را اجرا کردم که نوید در آن بازی ‌کرد.

چرا آن موقع همه فکر می‌کردند شما باید نقش کمدی بازی کنید؟

شاید این به علاقه‌ خودم هم بر می‌گردد. من واقعاً کمدی را دوست داشتم و خیلی فیلم‌ و نمایش‌های کمدی می‌دیدم. روحیه‌ام به گروتسک خیلی نزدیک بود و شوخی کردن با چیزهای تراژیک را خیلی دوست داشتم. کارهای کاملاً جدی هم بازی کردم ولی شاید مخاطب مرا بیشتر در کارهای کمدی دوست داشته باشد. در فضای حرفه‌ای تئاتر "رومولوس کبیر"، "جن‌گیر" و "به خاطر یک مشت روبل" را کار کردم که کمدی بودند. در همان فاصله یک کار جدی در فضای دانشجویی بازی کردم که نقش منفی داشتم. وقتی از سالن بیرون می‌آمدم تماشاگران می‌گفتند حال‌مان از شما بهم می‌خورد و چند بار فحش خوردم. آن نمایش را بیتا خارستانی کارگردانی کرده بود. به هر حال چون خودم کار کمدی را بیشتر دوست داشتم، وقتی موقعیتش برایم پیش می‌آمد، می‌رفتم و بازی می‌کردم. آن موقع یک نمایش به سختی می‌توانست اجازه اجرای عمومی بگیرد. ما دانشجو بودیم و نهایتاً می‌توانستیم پس از یکی دو سال در سالن کوچک مولوی اجرا برویم.

چطور شد با یوسف باپیری، اشکان خیل‌نژاد و نوید محمدزاده دور هم جمع شدید و گروه تئاتر "تازه" را تشکیل دادید؟

ما ابتدا تصمیم نداشتیم که به عنوان یک گروه تئاتر دور هم جمع شویم. در فضای تئاتر چند نمایش را با همدیگر کار کرده بودیم و دغدغه‌ها و تفکراتی شبیه به هم داشتیم. شاید فقط در سلیقه با همدیگر متفاوت بودیم. یک روزی بدون این‌که خودمان را محدود کنیم، تصمیم گرفتیم برنامه‌ریزی شده‌تر کار کنیم تا در آینده بتوانیم از همدیگر حمایت کنیم. آدم‌ها وقتی یک گروه می‌شوند خیلی چیزها را یاد می‌گیرند.

گروه بودن در ایران خیلی سخت است و اصولاً تعریف گروه در ایران با گروه‌های تئاتر در اروپا متفاوت است. به این فکر نکردید که بزودی جذب یک گروه حرفه‌ای‌تر شوید؟ چون به هر حال گروه‌های حرفه‌ای آینده بازیگری شما را بیشتر تضمین می‌کردند.

واقعیت این است که من از گروه‌های حرفه‌ای هم پیشنهاد داشتم اما می‌ترسیدم وارد گروه حرفه‌ای شوم چون می‌دانستم برایم محدودیت ایجاد خواهد کرد. من فکر می‌کردم حالا که قرار است بازیگر شوم، باید خودم انتخاب کنم در چه نمایشی بازی کنم. اصلاً من به خاطر این بازیگر شدم که از چارچوب‌ها فرار کنم و دیگر کارمند نباشم. احساس می‌کردم در آن گروه تبدیل به یک کارمند بازیگر می‌شوم و به همین خاطر زیر بار هیچ گروهی نرفتم. اما در گروه تئاتر "تازه" این بحث‌ها وجود نداشت و به همین خاطر من تصمیم گرفتم عضو گروه تئاتر خودمان "تازه" شوم.

اشکان خیل‌نژاد و یوسف باپیری می‌گفتند گروه تئاتر "تازه" برای گفت‌وگو درست شده است و ما در آن تمرین دموکراسی می‌کنیم چون به نظرشان در ناخودآگاه هر کدام از ما یک دیکتاتور کوچولو وجود دارد. آن‌ها می‌گفتند این گروه را تشکیل دادند که بگویند در تئاتر هم می‌شود گفت‌و‌گو کرد.

بله واقعا این وجود دارد و ما همه یک دیکتاتور کوچک هستیم و دوست داریم کارها به سلیقه ما پیش برود. ما هر چند وقت یک‌بار جلسه می‌گذاریم و در مورد کارها حرف می‌زنیم و نظرهای خودمان را می‌گوییم. در یکی از جلسات اشکان و یوسف مخالف بازی کردن من و نوید در تئاتر "الیور توئیست" بودند. آن‌ها فکر می‌کردند ما فقط به خاطر مسائل مالی به آن پروژه اضافه شده‌ایم اما من آن‌ها را قانع کردم که سال‌ها آرزوی بازی کردن در چنین تئاتری را داشتم. بعدها که سطح کیفیت نمایش "الیور توئیست" را دیدند، از حضور ما خوشحال شدند و حتی اشکان هم به "الیور توئیست" پیوست. شاید خیلی سخت باشد ولی ما همدیگر را خوب می‌فهمیم. ما حتی قبل از این‌که گروه بشویم، در بحث‌ها آتشی می‌شدیم و قهر می‌کردیم اما دوباره شب دور هم جمع می‌شدیم و می‌خندیدیم. انگار بعد از دعوا تازه می‌فهمیدیم که کار برای‌مان جدی است و نظر همدیگر را می‌شنیدم.

تاکنون پیش آمده که فکر کنید همین دعواها می‌تواند طرح کار بعدی شما باشد؟

اتفاقاً یوسف باپیری از همین بحث‌ها در نمایش "ویران" استفاده کرد. در واقع ما در نمایش "ویران" خودمان را روی صحنه آوردیم. یوسف ما را مجبور کرد تا تمام آن چیزهایی که قایم می‌کنیم را روی صحنه بیاوریم.

هوتن شکیبا

شما در نمایش "ویران" خود افشایی کردید و خودتان را در مقابل تماشاگر قرار دادید و حتی اجازه دادید یک جاهایی شما را قضاوت کنند. کمتر کسی حاضر است خودش را با این وضوح به قضاوت بگذارد. این شجاعت و جسارت را از کجا آوردید؟

در این کار یوسف خیلی دخیل بود و ما چیزی حدود یک سال تمرین کردیم. نمایش "ویران" در بازیگری من و نوید یک اتفاق خوب بود. ما با یک‌باره مجبور شدیم خودمان را روی صحنه بیاوریم و تا جایی که می‌توانستیم باید نقاب‌ها را از روی صورت‌مان برمی‌داشتیم. حتی چیزهایی که دل‌مان نمی‌خواست مردم از ما بدانند را هم روی صحنه آوردیم. هر روز در تمرینات سعی می‌کردیم دروغ نگوییم و همدیگر را قضاوت نکنیم. یعنی همه چیز را در تمرینات می‌گفتیم و بعد از تمرین فکر کردن به آن اتفاق ممنوع بود. زمانی که اجرای "ویران" تمام شد، به یوسف گفتم خیلی خوشحالم که این نمایش تمام شد چون در این اجرا نابود شدم. با این‌که جزو بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود اما دیگر حاضر نیستم تکرار شود. هیچ‌کدام از ما نمی‌توانستیم این اتفاق عجیب را تکرار کنیم چون برای‌ما خیلی سنگین بود.

به دلیل نوع نمایشی که اجرا می‌کردید، در پشت صحنه هم آن تنش‌ها ادامه داشت یا این‌که همان‌جا بر روی صحنه خودتان را تخلیه می‌کردید و به تنش‌ها پایان می‌دادید؟

تلاش‌مان را می‌کردیم که تنش‌ها به بیرون صحنه درز پیدا نکند ولی از آن طرف به دنبال این بودیم که از اتفاقات خارج صحنه، بر روی صحنه استفاده کنیم. مثلاً وقتی یک روز با نوید کلی شوخی می‌کردیم، همان حال خوب‌مان روی صحنه هم می‌آمد چون ما داشتیم بازتولیدى شبه مستند را انجام می‌دادیم.

بعد از تئاتر "ویران" این اتفاق نیفتاد که بعضی از دوستی‌ها به هم بخورد؟

این‌طور نشد که ما دیگر همدیگر را نبینیم. ارتباط‌های‌مان باقی ماند ولی مثل هر تئاتر دیگری که وقتی تمام می‌شود، ارتباط‌ها کمتر شد که البته طبیعی است. جنس نمایش "ویران" فرق می‌کرد و ما یک سال متفاوت را گذراندیم. ما عین یک خانواده داشتیم با هم زندگی می‌کردیم و خیلی چیزهای خصوصی همدیگر را می‌دانستیم. از نقاط ضعف هم با خبر بودیم و با هم گریه کرده بودیم. دل‌مان به حال همدیگر سوخته بود ولی انگار آن ارتباط‌ها آنقدر زیاد شده بود که فهمیدیم این خانواده باید از هم جدا شود و هر کس برود سراغ زندگی خودش. 

بعضی از بچه‌های گروه از شهرستان آمده بودند و مشکل مالی داشتند. مشکل مالی را چکار می‌کردید؟

من فکر می‌کنم اگر الان با همان بچه‌ها می‌خواستیم کار کنیم، نمی‌شد. دغدغه آن زمان ما خیلی متفاوت بود. سطح توقع‌مان هم فرق می‌کرد. هیچ‌کدام‌مان برای ماجراهای مالی کار نکردیم و در آخر هم از پول کم سالن مولوی چیزی به ما نرسید. پول کرایه‌ای که می‌دادیم صد برابر دستمزدهایی بود که می‌گرفتم. بنابراین دغدغه ما این بود یک کار نو ایجاد کنیم و حرفی که می‌خواهیم را بزنیم. آن نمایش بخشی از من بود و هنوز هم می‌گویم که عجیب‌ترین تئاتر زندگی‌ام بود. ما با مشکلات و سختی‌های زیادی ساختیم. قطعاً ماجرای مالی سرخورده و اذیت‌مان می‌کرد. کار ما در مورد زلزله تهران بود و انتهایش به این می‌رسید که درست است اگر در تهران زلزله بیاید زندگی‌ها را نابود می‌کند ولی ما در زندگی‌مان زلزله‌هایی را تجربه کرده‌ایم که هر کدام می‌توانست ما را نابود کند، ولی ما بلند شدیم و سر پا ایستادیم. آخرش هم با دیالوگ فیلم "زندگی و دیگر هیچ" آقای کیارستمی تمام شد. حرف نمایش این بود که شاید فردا زلزله بیاید و ما دیگر نباشیم، پس بهتر است امروز را زندگی کنیم. فکر می‌کنم چون نمایش در مورد زندگی حرف می‌زد، ما صبر کردیم و کنار هم ایستادیم. 

آن موقع پیشنهادهای خوبی داشتید که می‌توانستید گروه را ترک کنید ولی همچنان ماندید و ادامه دادید؟

بله. آن موقع نوید محمدزاده درگیر یک فیلم سینمایی شد که نمی‌توانست بیاید. شاید یوسف باپیری با این مسئله کنار آمد که این موقعیت را از نوید نگیریم ولی کار را یک جور دیگری ساپورت کنیم. من هم یک درگیری دیگر داشتم ولی تلاش کردیم با هم کنار بیاییم. ‌به حدی به هم نزدیک شده بودیم که این نمایش برای‌مان فقط اجرای یک تئاتر نبود. می‌دانستیم که داریم هر روزمان را در کنار هم به چالش می‌کشیم و درگیری‌هایی که برای هر کدام‌مان پیش می‌آمد هم جزئی از این چالش‌ها است و باید یک جوری با این درگیری‌ها کنار بیاییم.

نسل شما یک نسل تحصیل‌کرده بود که دغدغه چنین اجراهایی را داشت. همه شما استعداد داشتید و این‌طور نبود که کسی شما را نشناسد و نداند از کجا آمده‌اید. الان هم دانشجویان با استعدادی در دانشگاه‌ها وجود دارند ولی دیگر جریانی در تئاتر دانشگاهی شکل نمی‌گیرد. فکر می‌کنید دلیلش چیست؟

من الان نمی‌دانم گروه‌های جدید دارند چکار می‌کنند. شاید از ما پر تلاش‌تر هم باشند ولی ما آن موقع چون چیزی جز تئاتر نداشتیم و تئاتر همه زندگی‌مان بود، انگیزه زیادی برای کار کردن داشتیم. آن موقع توقعات هم پایین‌تر بود. یعنی اتفاق عجیبی نبود بعد از یک سال اجرا برویم ولی الان تعدد سالن‌ها باعث شده گروه‌ها راحت‌تر فرصت اجرا پیدا کنند و روی صحنه بروند. ما باید مدت‌ها صبر می‌کردیم تا بتوانیم اعتماد مدیر سالن‌ها را برای اجرا جلب کنیم. به همین خاطر شاید الان رسیدن به آن چیزی که برای ما آرزو بود، چیز عجیبی نباشد و همین باعث می‌شود تلاش گروه‌های جوان کمتر شود. ما در گروه به خودمان یادآوری می‌کردیم که دانشجو هستیم و باید کار دانشگاهی انجام بدهیم. گفتیم باید تجربه و آزمون و خطا کنیم. به دنبال تئاتر حرفه‌ای نبودیم چون در تئاتر حرفه‌ای فرصت آزمون و خطا وجود ندارد. می‌خواستیم کاری را انجام بدهیم که تئاتر حرفه‌ای از آن می‌ترسد و جرئت ریسکش را ندارد. می‌خواستیم بگوییم ما جرئتش را داریم و می‌توانیم یک سال تمرین کنیم و حتی اگر به‌ ما فرصت اجرا ندادند هم پای کاری که می‌خواهیم انجام بدهیم می‌مانیم. این‌ها ویژگی‌هایی است که شاید در نسل الان وجود ندارد.

الان وارد شدن به فضای تئاتر خیلی ساده شده است. شما فکر می‌کنید دانشگاه می‌تواند تاثیری روی هنرجوهای تئاتر بگذارد یا مطالبی که هنرجوها در دانشگاه می‌خوانند آنقدر لقمه دندان‌گیری نیست و این دانسته‌ها را به طور تجربی هم می‌توان به دست آورد؟

به نظرم دانشگاه آن موقع هم برای ما چیز دندان‌گیری نداشت و ما خودمان سعی کردیم چیزهای دندان‌گیر را برای خودمان ایجاد کنیم. من فکر می‌کنم که مؤثر بودن یا نبودن دانشگاه به خود آدم‌ها ربط دارد. من هنوز هم رفتن به دانشگاه را به علاقه‌مندان تئاتر پیشنهاد می‌کنم چون در دانشگاه راحت‌تر می‌شود وارد گروه شد و تمرین دموکراسی کرد. بنابراین من دانشگاه را پیشنهاد می‌کنم ولی به شرط این‌که هنرجوها دلسرد نشوند و نهایت تلاش‌شان را به کار بگیرند. 

شما چند سالی است که خودتان در آموزشگاه‌ و ورک‌شاپ‌های مختلف تدریس هم می‌کنید. با توجه به این‌که می‌گویید دانشگاه برای‌تان چیز دندان‌گیری نداشته است و هنوز هم برای هنرجوهای جدید ندارد، به نظرتان چرا سیستم آموزش عوض نمی‌شود تا یافته‌های بیشتری در دانشگاه‌ها عاید هنرجوها شود؟ شما و گروه تئاتر "تازه" چکار کردید تا به روز بمانید؟

ما باید خودمان را آپدیت نگه داریم و حتی بازیگرهایی که در کارشان خیلی خوب هستند هم باید خودشان را آپدیت نگه دارند وگرنه خیلی زود تمام می‌شوند. این‌که یک هنرمند وابسته به یک چیزی شود و همان را تکرار کند برایش مثل سم است. من سعی می‌کنم این را به بچه‌هایی که به آموزشگاه می‌آیند بگویم و تلاشم این است که اول از همه تجربیات شخصی خودم را به‌ آنها بگویم و بعد تلاش کنم بین من با آن‌ها و بین خودشان با هم گفت‌وگو شکل بگیرد تا ابزارهای‌شان بیشتر شود و این توانایی را داشته باشند که هر طور که دل‌شان می‌خواهد از این ابزارها استفاده کنند. به هنرجوها می‌گویم شما باید بیان خوبی داشته باشید و باید توانایی این را داشته باشید که هر طوری که دل‌تان می‌خواهد از این بیان استفاده کنید. بیان درست بیانی است که شما بتوانید از آن به میزانی که نیاز دارید، استفاده کنید. یکی از دلایلی که ما اسم گروه‌مان را گروه تئاتر "تازه" گذاشتیم این بود که به خودمان یادآوری کنیم باید تازه بمانیم. کار خیلی سختی داریم چون به هر حال دغدغه‌ها و درگیری‌ها مانع تازه بودن می‌شوند ولی با این حال سعی کردیم خودمان را آپدیت نگه داریم. 

اشاره کردید که در گروه‌تان مبنا را بر این گذاشته بودید که نگاه‌تان به تئاتر حرفه‌ای نباشد. چطور می‌شود که یک‌دفعه تصمیم می‌گیرد به صورت انفرادی بروید در گروه‌های حرفه‌ای بازی کنید؟

ما این را می‌دانستیم که به هر حال وارد گروه‌های حرفه‌ای خواهیم شد. این‌که گفتم می‌خواستیم نگاه‌مان به تئاتر حرفه‌ای نباشد به این معنا بود که حداقل در جنس کارهایی که خودمان داشتیم انجام می‌دادیم، سعی نکنیم مقلد فضای حرفه‌ای شویم. یعنی می‌خواستیم فضای تجربى خودمان را نگه داریم و همچنان آزمون و خطا کنیم. من و نوید به عنوان بازیگر می‌دانستیم که قرار است کار حرفه‌ای را هم تجربه کنیم ولی وقتی وارد گروه شدیم، گفتیم باید ما همان بچه‌ دانشجوهایی که تشنه یادگیری هستند بمانیم و تجربه‌های مختلف را رقم بزنیم. 

هوتن شکیبا

حسن معجونی در گروهش سعی می‌کند از هنرجوهای خودش استفاده کند. چطور شد که گروه تئاتر "لیو" شما را پذیرفت؟

اولین کارهای حرفه‌ای من با گروه تئاتر "معاصر" به کارگردانی نادر برهانی‌مرند و گروه تئاتر "لیو" به کارگردانی حسن معجونی بود که هر دو گروه مرا به خاطر ارتباط‌شان با فضای دانشگاه دیدند و به کارهای‌شان تزریق کردند. سال 88 یوسف باپیری در جشنواره تئاتر دانشگاهی نمایش "مارا ساد" را اجرا کرد که برای بازی در آن از من تقدیر شد. آقای حسن معجونی و آقای سیامک صفری در آن‌ جشنواره داور بودند. بعد از آن جشنواره بود که ﺳﯿﺎﻣﮏ ﺻﻔﺮﯼ مرا به نمایش ‌"ﺭوﻣﻮلوﺱ ﮐﺒﯿﺮ" به کارگردانی ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺮﻫﺎﻧﯽ‌ﻣﺮﻧﺪ برد. حسن معجونی هم برای نمایش "به خاطر ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺭﻭﺑﻞ" ﺩﻋﻮﺗﻢ ﮐﺮﺩ و من در آن نمایش بازی کردﻢ. آقای معجونی همیشه از جشنواره‌ها چند نفر را به گروه تئاترش اضافه می‌کند و سعی می‌کند تجربه‌های جدید انجام بدهد و حال دانشگاهی خودش را نگه دارد. به همین خاطر دانشجوهای زیادی در گروهش بازی می‌کنند که این اتفاق برای من هم افتاد. 

تئاتر حرفه‌ای چه زمانی حضور هوتن شکیبا را پذیرفت؟

من در سال ۸۱ وارد دانشگاه سوره شدم و ﺍﻭﻟﯿﻦنمایشی که با بازی من اجرای عمومی شد، نمایش "ﺗﺎ ﺣﺎلا ﺷﺪﻩ ﺷﺐ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﺕ ﺑﯿﺎﺩ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯽ ﭼﻪ دارى ﻣﯽ‌ﺧﻮﻧﯽ‌" به کارگردانی آقای ﺭﻭﺡ‌ﺍﻟﻠﻪ ﺻﺪﯾﻘﯽ ﺑﻮد ولی بعد از آن تا سال ۸۸ اجرای عمومی نداشتم. در آن سال‌ها آرام و قرار نداشتم و مدام کار می‌کردم ولی اجرای عمومی اتفاق نمی‌افتاد. انگار اجرای عمومی برایم تبدیل به یک رویا شده بود. در سالن تئاتر شهر که امکان اجرا برای ما وجود نداشت و برای سالن مولوی هم باید یکی دو سال در نوبت اجرا منتظر می‌ماندیم. فکر می‌کنم این ممارست در حضورم بالاخره باعث شد تا مرا ببینند. سال 87 برای نمایش "ﻭﯾولنﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻮﮎ ﮐﻨﯿﺪ‌" جایزه اول بازیگری را بردم ولی کسی اعتنایی نکرد، چون داوران آن دوره خودشان کار نمی‌کردند ولی خوشبختانه این شانس را داشتم که در دوره بعدی داوران فعالی حضور داشتند و این باعث شد که دیده شوم و به فضای حرفه‌ای تئاتر ورود کنم.

یادم می‌آید همان زمان‌ می‌گفتند یک بازیگر جدید آمده که صدای خوبی دارد و قرار است سیامک صفری بعدی تئاتر باشد. می‌گفتند این بازیگر هم تراژدی بازی می‌کند و هم کمدی. در کمدی زور نمی‌زند که تماشاگر را بخنداند و فقط کافی است در فضا قرار بگیرد. از این صحبت‌ها ناراحت می‌شدید؟

آن موقع سیامک صفری نمایش "شکار روباه" به کارگردانی آقای دکتر علی رفیعی را بازی کرده بود و من با دیدن سیامک در آن نمایش هیجان‌زده شدم. دوره اوج سیامک بود و خیلی خوب بازی می‌کرد اما از این‌که صرف چند تا کار کمدی کردن به من می‌گفتند سیامک صفری آینده هستم، خیلی ناراحت می‌شدم. به همین خاطر سعی کردم مدل دیگری بازی کنم. من در 2- 3 نمایش با سیامک هم‌بازی بودم و تلاش می‌کردم با هم در یک فضا قرار بگیریم و جنس بازی‌ها‌ی‌مان یکی باشد. در نمایش "به خاطر یک مشت روبل" مسیرم را تغییر دادم و سعی کردم خودم را محک بزنم تا نشان بدهم فقط می‌خواهم هوتن شکیبا باشم. من قطعاً سیامک را استاد خودم می‌دانم و این صحبت‌ها باعث افتخارم بود اما دوست داشتم هوتن شکیبا باشم نه سیامک صفری.

به نظرتان در سینما و تئاتر می‌شود گفت این بازیگر به طور مثال عزت‌اله انتظامی یا اکبر عبدی آینده است؟

تجربه ثابت کرده که هیچ‌کدام از این اسامی تکرار نشده‌اند. مخاطبین و منتقدین عادت دارند یک دسته‌بندی در ذهن‌شان داشته باشند که بگویند این بازیگر در آن دسته قرار دارد. عموماً هم زمان نشان داده که کسی نتوانسته در ابعاد آن‌‌ها ظاهر شود، کما این‌که خیلی وقت‌ها بازیگری که خواسته شبیه کسی دیگر شود، مسیرش را تغییر داده و خودش شده است. به هر حال بازیگری از ویژگی‌های درونی و روحی نشاًت می‌گیرد و ما نمی‌توانیم آن را کنار بگذاریم. هر کسی اثر انگشت و ویژگی‌های خاص خودش را دارد و اگر نتواند آن‌ ویژگی‌ها را با خودش همراه کند، فیک می‌شود.

طبیعتاً فیلد ذهنی هوتن شکیبا با سیامک صفری از زمین تا آسمان فرق می‌کند. به همین خاطر است که می‌گویم شاید این یک جوک باشد که می‌گویند هوتن شکیبا قرار است آینده‌ سیامک صفری باشد.

این تنها زمانی ممکن می‌شود که یک نفر بخواهد ادای یکی دیگر را در بیاورد ولی باز چون فیک است و از فیلتر خودش رد نشده، قطعاً ماندگار نخواهد شد. برای دو تا از نقش‌هایم عمداً سیامک صفری در ذهنم بود. در نمایش "اسکلیگ و بچه‌های پرواز" نقش یک پیرمرد را بازی می‌کردم که عمداً خواستم شبیه به سیامک باشد. آن موقع که در تئاتر، سوپراستار معنا نداشت، سیامک صفری سوپراستار تئاتر بود و مخاطب اجراها را به خاطر سیامک می‌رفت و می‌دید. روزی را یادم نمی‌رود که مردم بعد از تماشا "رومولوس کبیر" سیامک را تشویق می‌کردند و او از سالن بیرون آمد و آرام آرام بیرون می‌رفت. بیرون از تئاتر کسی سیامک را نمی‌شناخت و سیامک منتظر تاکسی‌اى بود که سوارش کند‌. من آن‌جا بغضم گرفت و گفتم تئاترى‌ها در آخر چقدر تنها هستند.

شما بیشتر به بازیگری تکنیکال گرایش دارید یا بازیگری حسی؟ اصلا می‌شود این‌ دسته‌بندی‌ها را انجام داد؟

هرگز نمی‌شود این دوتا را از هم جدا کرد. در بازیگری هر دو وجود دارند و شاید فقط درصدشان بالا و پایین شود. ما در یک نمایشی مثل "ویران" تا جایی که امکان داشت سعی می‌کردیم تمام آن چیزهایی که لازم است را بگوییم ولی به صدا و بدن فکر نمی‌کردیم. در صورتی‌که نقش "فاگین" در نمایش "الیور توئیست" این‌طور نیست و من در آن سعی می‌کنم فالش نخوانم و صدایم با تکنیک درست منتقل شود و بدنم هم در قالب درستی قرار بگیرد.

بعضی‌ها می‌گویند بازیگری دروغ گفتن است و بعضی‌ها می‌گویند بازیگر باید با نقشش صادق باشد تا مخاطب آن را بپذیرد. شما با کدام یک موافقید؟

هر دو. بستگی به زمان و مکانش دارد. بازیگر یک جاهایی باید راست بگوید و یک جاهایی دروغ. مثلاً من قبل از اجرای "الیور توئیست" به خودم می‌گویم تو در نقش پیرمرد هستی ولی قبل از اجرای "ویران" نمی‌توانستم به خودم نقشى بدهم. بازیگر خوب مثل تعمیرکار است که نمی‌داند دفعه بعد باید چه چیزی را تعمیر کند و همیشه باید جعبه ابزارش تکمیل باشد. من بعضی وقت‌ها دارم بازی می‌کنم و یک‌دفعه متوجه می‌شوم که به طور ناخودآگاه یک چیزهایی از دوره بچگی به کمکم آمده است که اصلاً باورنکردنی است. یکی از اتفاقات خطرناکی که برای یک بازیگر می‌تواند بیفتد این است که فقط با یک قشر خاصی از جامعه ارتباط بگیرد. الان دنیای شهری و ماشینی باعث شده آدم فقط یک سری تجربیات داشته باشد و از تجربیات دیگر محروم شود. این‌که یک بازیگر فقط با طبقه کارگردان‌ها، بازیگرها، فیلمبردارها و افراد این‌چنینی ارتباط بگیرد و نتواند ارتباط با مردم را تجربه کند خیلی خطرناک است. 

شما در کارهای تراژدی و کمدی توانایی‌های خودتان را نشان داده‌اید، ولی چرا به شما کارهای کلاسیک پیشنهاد نمی‌شود؟

شاید یکی از دلایلش این باشد که کارهای کلاسیک کمتری تولید می‌شود و کارهای کلاسیکی که تولید می‌شوند هم مرا اغنا نمی‌کند. قطعاً اگر بدانم کارگردانی می‌خواهد همراه با کار کلاسیکش، کار متفاوت دیگری هم انجام بدهد، دوست دارم تجربه‌اش کنم.

اگر فرض کنیم یک کارگردانی بخواهد با دغدغه‌های شما کار کلاسیک انجام بدهد، کدام نقش کلاسیک را دوست دارید بازی کنید؟

مکبث را خیلی دوست دارم بازی کنم. یک‌بار در دانشگاه به من نقشی از نمایش "ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻭﯾﺮﺟﯿﻨﯿﺎ ﻭﻭﻟﻒ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ؟" را پیشنهاد دادند که جرئت نکردم آن را بازی کنم. احساس کردم باید تمرین بیشتری کنم تا بتوانم آن نقش را بازی کنم. من بیشتر کارهایی را دوست دارم که کارگردان با نگاهى جدید آن متن کلاسیک را کار کند.

در میان کارگردان‌های تئاتر کسی وجود دارد که تا به حال با او کار نکرده باشید ولی دوست داشته باشید به شما پیشنهاد کار بدهد؟

بله. کارهای امیررضا کوهستانی با سلیقه من جور است. امیررضا واقعاً کارهای خوبی دارد و در کارگردانی آدم آپدیتی است.

چرا امیررضا کوهستانی تا حالا به سراغ شما نیامده است؟

فکر می‌کنم یک موقعی امیررضا می‌ترسید به من پیشنهاد بازیگری بدهد چون از من کارهای کمدی دیده بود و مدل مورد پسندش نبودم. امیررضا بیشتر سعی کرده بود با بازیگرانی کار کند که قبلاً هم با آن‌ها کار کرده است. ما در چند سال اخیر خیلی رفیق شدیم و من عمداً با او بحث می‌کنم تا از حرف‌هایش استفاده کنم ولی همچنان در کارهایش نقشی مناسب خودم ندیدم. امیررضا جزو کسانی هست که دوست دارم برایش بازی کنم چون می‌دانم حتما یک چیز جدیدی برای گفتن دارد.

هوتن شکیبا هفت سین 97

یکی از سختی‌های نمایش‌های موزیکال این است که بازیگر علاوه‌بر خواندن، یک کار فیزیکی هم می‌کند و اگر تجربه چنین کاری را نداشته باشد، حتماً کار برایش سخت می‌شود. شما در "الیور توئیست" خیلی خوب می‌خوانید و روی صحنه جست و خیز هم دارید. چطور توانستید با چالش‌های یک نمایش موزیکال کنار بیایید؟

من پیش از این ﺩﺭ ﻧﻤﺎﯾﺶ ‌"ﺍﺳﮑﻠﯿﮓ ﻭ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﭘﺮﻭﺍﺯ" هم ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ در خواندن داشتم. البته خیلی زیاد نبود چون کار موزیکال نبود. تجربه خواندن یک قطعه با گروه "بمرانی" در کنسرت‌شان هم دارم که هنوز معتقدم آن کار یک لطف و البته یکى از اشتباهات بزرگ گروه بمرانى بوده است. خیلی دوست داشتم در نمایش "الیور توئیست" بازی کنم اما در ابتدا به آن‌ها اولتیماتوم دادم و گفتم تا زمانی که آقای هادی قضات و آقای بردیا کیارس تاًییدم نکنند، بازی نمی‌کنم. بعد از این‌که آن‌ها مرا تاًیید کردند خیلی استرس داشتم. روز اول اجرا انگار برای اولین بار بود که روی صحنه می‌روم، هم هیجان داشتم و هم استرس. خواندن با رهبر ارکستر داستان متفاوتی دارد و اگر هماهنگى با دست رهبر ارکستر یک مقدار عقب و جلو شود، همه چیز بهم می‌ریزد. خواندن دست رهبر هم آموزش‌های خودش را دارد.‌ هادی و بردیا خیلی کمکم کردند و من آن‌ها را کلافه کردم. به آن‌ها زنگ می‌زدم و می‌گفتم زمان تمرینم را بیشتر کنید. آن‌قدر پیگیرشان شدم تا بتوانم در اجرا کمتر سوتی بدهم و این بهترین اتفاق برای من بود. آن موقع یک حال کودکی سراغم آمده بود و خیلی خوشحال بودم که دارم تجربه جدیدی به دست می‌آوردم.

نمایش‌هایی مثل "الیور توئیست" اتفاقات خوبی هستند که باعث می‌شوند مخاطبان زیادی به دیدن تئاتر بیایند ولی چرا عده‌ای با این نمایش‌ها مخالفت می‌کنند؟ این‌که یک تئاتر بتواند اینقدر پول در بیاورد بد است؟

نه واقعاً. تئاتر به حدی مهجور بوده و اوضاعش به لحاظ مالی خوب نبوده و نیست که انگار خودمان هم باور نداریم حق‌مان را به عنوان هنرمند نگرفته‌ایم. به تئاتر باید بیشتر از این‌ها بها داده شود. کسانی که منتقد پول درآوردن تئاتر "الیور توئیست" هستند، به این فکر نمی‌کنند که 180 نفر از آدم‌های همین تئاتر دارند سر این کار ارتزاق می‌کنند و به این هم فکر نمی‌کنند که نیمی از تماشاگران این تئاتر از کسانی هستند که تا پیش از این حتی یک تئاتر هم ندیده بودند. کسی که نمایش "الیور توئیست" را دیده باشد، می‌داند که نمایش پر زحمتى است و ما تلاش‌مان را انجام داده‌ایم. ما نخواستیم یک کار را دو هفته‌ای جمع کنیم تا پول در بیاوریم. گروه حتی در سری اول اجراها سود مالی نکرد. دغدغه‌مان از ابتدا تولید یک کار خوب بود و بی انصافی است اگر کسی تلاش ما را نادیده بگیرد و فکر کند قصدمان پول درآوردن بوده است.

شما چند ماه پیش به طور همزمان سر تصویربرداری سریال "لیسانسه‌ها" و اجرای نمایش "صد درصد" بودید که یکی سریال کمدی است و دیگری نمایشی در ژانر وحشت. چطور از پس این دوگانگی برآمدید؟

بیشتر برایم تقسیم انرژی مهم است و سعی می‌کنم سر هر کاری که می‌روم، تنها روی آن کار متمرکز باشم و به بقیه کارهایم فکر نکنم. وقتی فیلمبرداری سریال "لیسانسه‌ها" تمام شد، تمرین نمایش‌های "صد درصد" و "الیور توئیست" همزمان شده بود. نمایش "صد درصد" برایم خیلی سنگین بود و جزو یکی از سخت‌ترین تجربه‌هایم در تئاتر بود. نقش من در درام چیزی را پیش نمی‌برد و من باید مدام به اکت‌های خانم پسیانی، ری‌اکشن نشان می‌دادم. این خیلی برایم عجیب بود و می‌گفتم چطور می‌شود یک کاراکتر دست به هیچ عملی نزند و دائما بازی بخورد؟ بازی کردن در آن نقش خیلی چالش برانگیز بود، به دلیل این‌که نمی‌خواستم بازی من در اجرا به چشم بیاید چون به هر حال نمایش متعلق به کاراکتری بود که ستاره پسیانی آن را بازی می‌کرد و من باید با او همراه می‌شدم. از طرفی، در اجرا چیزی هم نباید کم می‌گذاشتم. الان به جایی رسیده‌ام که می‌گویم بازیگر در یک اجرا باید به اندازه بازی کند. بیشتر یا کمتر از لزوم به چشم آمدن بازیگر باعث خراب شدن اجرا می‌شود.

با توجه به این‌که در نمایش‌های اخیر اکثراً با خانم ستاره پسیانی هم‌بازی بودید، چقدر به زوج‌های بازیگری اعتقاد دارید؟

در سال‌های اخیر اتفاقاتی افتاد که من و ستاره پسیانی در اکثر نمایش‌ها هم‌بازی شدیم و به هم عادت کرده بودیم. وقتی آقای مرتضی اسماعیل کاشی ما را برای نمایش "صد درصد" انتخاب کرد، گفت خیلی خوب است که شما قبلاً هم با هم کار کرده‌اید ولی چند وقت که گذشت گفت، اشتباه کردم چون باید نقش دو غریبه بازی کنید ولی صمیمیت بین شما موج می‌زند. به همین خاطر من و خانم پسیانی یک زمانی را تمرین می‌کردیم تا این صمیمیت از بین برود. این‌که ما همدیگر را می‌‌شناسیم خوب است اما در کنارش این خطر وجود دارد که به یک جنس پارتنر عادت می‌کنیم. به همین خاطر فکر می‌کنم من باید کم کم با آدم‌هایی کار کنم که حرف مرا نمی‌فهمند.

در سریال "لیسانسه‌ها" با بازیگران مقابل‌تان آشنایی داشتید؟

من با امیرحسین رستمی در یک فیلم بازی کرده بودم اما تا روزی که به دفتر سروش صحت رفتم، امیر کاظمی را نمی‌شناختم و فقط او را در سریال "شمعدونی" به کارگردانی سروش صحت دیده بودم. ضمن این‌که در آن اکیپ با کاظم سیاحی و سیاوش‌ چراغی‌پور هم بازی کرده بودم و با خانم رویا میرعلمی هم آشنایی داشتم ولی ما ۳ نفری که نقش‌های اصلی را بازی کردیم، همدیگر را نمی‌شناختیم.

یکی از حسن‌های سریال هم همین بود که شما همدیگر را نمی‌شناختید و دائم در حال کشف همدیگر بودید. در این قضیه سروش صحت چقدر دخیل بود؟

خیلی زیاد. سروش صحت در یک سری مسائل خیلی باهوش عمل می‌کند. سروش و آقای ایمان صفایی فیلم‌نامه خوبی نوشته بودند که موقعیت فوق‌العاده‌ای را در اختیار بازیگران قرار می‌داد. ما اگر نقش‌های‌مان را عادی هم بازی می‌کردیم عالی می‌شد. من به سروش هم گفتم که خراب کردن همچین موقعیتی کار سختی است. ما در طول این‌کار سعی می‌کردیم با آزمون و خطا همدیگر را کشف کنیم که من این را خیلی دوست داشتم. سروش صحت تصمیم گرفت در این سریال خودش را به چالش بکشد تا چیزهای جدیدی کشف کند. این ریسک کردن در قاب تلویزیون خیلی ارزشمند است. سروش ریسک کرد و در سکانس‌هایى خواننده را به عنوان موسیقى متن آورد و در صحنه خواند. در یک چالش دیگر ما در شروع فصل دوم سریال‌مان را گم کرده بودیم. ما خودمان را از بیابان پایین انداختیم که من و امیرحسین در سریال خودمان افتادیم و امیر کاظمی به اشتباه در سریال "گسل" افتاد‌. انجام دادن این کار در تلویزیون خیلی جرئت می‌خواهد. من به سروش صحت بابت این شجاعتش تبریک می‌گویم.

چطور شد که سروش صحت برای نقش‌های اصلی شما ۳ نفر را انتخاب کرد؟

کارگردان‌ها برای فیلمبرداری گزینه‌های متفاوتی دارند که فکر می‌کنند به نقش می‌خورد. در مورد امیر کاظمی می‌دانم که نقش برای او نوشته شده بود و سروش می‌‌دانست که امیر بازی می‌کند. سروش سریال‌هاى قبلی‌اش را هم به من پیشنهاد کرده بود و می‌دانست من کار تلویزیونی نمی‌کنم. به همین خاطر این دفعه چیزی نگفت تا اینکه یک روز دستیارش، امین قوامی آمد و گفت سروش من را در جریان قرار داده و می‌دانم که نمی‌آیی اما بیا متن را بخوان. وقتی فیلمنامه را خواندم دیدم دلم نمی‌آید کسی دیگر آن نقش را بازی کند و قبول کردم. بعد از آن با سروش و امیر نشستیم برای نقش مسعود فکر کردیم. سروش دوست داشت جمع سه نفره ما را با یک بازیگر خام تکمیل کند و یک چهره جدید در تلویزیون معرفی شود. من واقعا ترسیدم و گفتم برای نقش‌های دیگرت این کار را بکن، حجم این نقش خیلی سنگین است. چند نفر آمدند و تست زدند که من به سروش گفتم نگاه کن این‌ها نمی‌توانند و چون برای اولین بار بود که در یک سریال بازی می‌کردم، دوست نداشتم جایی از کار بلنگد. تا زمانی که سریال پخش شد، باز هم ۵۰- ۵۰ بودم که آیا حضورم در سریال  کار درستی بوده یا نه. وقتی امیرحسین رستمی آمد، حالم خوب شد. من خیلی از کستینگ سریال راضی هستم. نمی‌توانم تصور کنم که کسی دیگر به جای عزت‌اله مهرآوران نقش پدرم را بازی می‌کرد. آقای مهرآوران یک سری شباهت‌ها به پدرم دارند. آقای چراغى‌پور هم همین‌طور؛ کسی را نمی‌توانم جای ایشان تصور کنم. متین ستوده، بیژن بنفشه‌خواه، رویا میرعلمى، کاظم سیاحى، بهنام تشکر و همه و همه انتخاب‌های جذابی بودند.

برای سریال "لیسانسه‌ها" چقدر تمرین کردید؟

تمرینات ما با دورخوانی شروع شد و فاز بعدی تمرینات هم قبل از فیلم‌برداری پلان‌ها بود. فیلمبرداری که شروع شد، سروش گفت می‌خواهم رُس شما را بکشم و به همه چیزتان گیر بدهم تا به شما بگویم دقیقاً چه چیزی نمی‌خواهم. این کار را تا جایی انجام داد که ما خواسته‌هایش را فهمیدیم و بعد از آن دیگر کاری به کارمان نداشت. سروش در روزهای اول به میزان حرکت و بالا رفتن ابروهای من هم گیر می‌داد. 

نقش "حبیب" خیلی از شما دور است و با شخصیت‌تان فاصله دارد. پذیرفتن این نقش به عنوان اولین کار در تلویزیون ریسک نبود؟

بله. خیلی از بازیگرها دلشان می‌خواهد تصویرشان در خوش‌تیپ‌‌ترین حالت ممکن پخش شود، بهترین لباس‌ها را بپوشند و بهترین مدل مو را داشته باشند ولی "حبیب" هیچ‌کدام از این‌ها را نداشت. در فیلمنامه آمده بود که شخصیت "حبیب" بد لباس است. کلاً حبیب شخصیتی است که با من و با خیلی از بازیگران فاصله دارد ولی من دوست داشتم این نقش را بازی کنم چون چالش جالبی برایم بود.

شما اجازه‌ بداهه گویی داشتید؟

بله. امکان داشت یک سکانس ۳۰ ثانیه‌ای به خاطر بداهه‌های ما البته در تمرین تبدیل به ۵ دقیقه شود. سروش بیشتر دوست دارد با موقعیت‌ها شوخی کند و قصه نگوید. برای من هم شوخی با موقعیت خیلی جذاب است. سروش صحت جزو کارگردان‌هایی است که دوست دارد نظر بقیه را هم بداند. موقع فیلمبرداری می‌گفت شما نظرهای‌تان را بگویید؛ من ۸۰ درصدشان را رد می‌کنم اما شما برای آن ۲۰ درصد بجنگید.

هوتن شکیبا هفت سین 97

شما صداپیشگی را با راوی بودن در یک سریال از کمال تبریزی شروع کردید و بعد هم در کار تلویزیونی دوست‌داشتنی "کلاه قرمزی" صداپیشگی کردید. شخصیت "دیبی" چگونه به مجموعه "کلاه قرمزی" اضافه شد؟

من سال ۸۸ در نمایش "به خاطر یک مشت روبل" بازی می‌کردم که دستیار آقای ایرج طهماسب زنگ زد و گفت که ما قرار است یک سری شخصیت جدید به مجموعه "کلاه‌ قرمزی" اضافه کنیم. من خیلی خوشحال شدم و گفتم حتماً می‌آیم. بعد ایشان گفت ما اکثرا شب‌ها تصویربرداری‌ می‌کنیم و من به خاطر اجرای تئاتر نتواستم بروم. کلی غصه خوردم که چرا این اتفاق نیفتاد تا این‌که 2- 3 سال پیش در پشت صحنه فیلم "طبقه حساس" به کارگردانی آقای کمال تبریزی با بهادر مالکی، محمد بحرانی و کاظم سیاحی رفیق شدم. آن‌ها به من گفتند که تو چقدر خوب صداسازی می‌کنی. محمد بحرانی گفت دوست داری به "کلاه قرمزی" بیایی؟ من برای محمد بحرانی ماجرای چند سال پیش را تعریف کردم که او گفت من تماس می‌گیرم ببینم چه اتفاقی می‌افتد. در مسیری که می‌خواستم بروم آقای طهماسب را ببینم، دعا می‌کردم که اگر قرار است صداپیشه یک کاراکتر شوم، آن کاراکتر حیوان نباشد و انسان باشد اما دیدم نه حیوان است نه انسان. آقای طهماسب گفت این دیو برعکس است. به هر حال تصمیم گرفتم در "کلاه قرمزی" حضور داشته باشم.

این‌که یک کاراکتر همه چیز را برعکس بگوید، ایده جالبی است. صداپیشگی چنین کاراکتری سخت نیست؟

خیلی. من باید به صورت بداهه و در لحظه برعکس حرف بزنم. آقای طهماسب می‌گوید وقتی جلوی "دیبی" می‌نشینم، احساس می‌کنم با کاسپاروف شطرنج بازی کردم. باید طوری حرف بزنم که هم برعکس باشد و هم تماشاگر بفهمد. این کار خیلی سختی است.

تمرکزتان را چطور حفظ می‌کنید؟

در طول سال خیلی به "دیبی" فکر می‌کنم و یک سری چیزها را برای خودم یادداشت می‌کنم که مثلا "دیبی" می‌تواند در مورد چه چیزهایی حرف بزند، ولی در آخر همه چیز را بداهه می‌گویم.

شما کارهای مختلفی را در تئاتر، تلویزیون و سینما انجام داده‌اید. کاری در پرونده کاری‌تان وجود دارد که از آن پشیمان شده باشید؟

فقط برای بازی کردن در بعضی از کارهای حوزه تصویر پشیمان شدم اما از کارهایم در تئاتر کاملاً راضی هستم. من خیلی سعی کردم وسواس به خرج بدهم ولی در کارهای تصویر یک چیزهایی دست آدم نیست. ممکن است یک کاری که همه فکر می‌کنند خوب می‌شود، در آخر آن‌قدر خوب تمام نشود و یا ممکن است برای یک فیلم معمولی اتفاق عجیبی بیفتد.

به نظر شما هوتن شکیبا در بازیگری چیزهایی دارد که کارگردان‌ها آن را کشف نکرده باشند؟

بله. دوست دارم وارد کارهایی شوم که برایم چالش جدیدی اتفاق بیفتد. به نظرم بازیگری چیزی جز این نیست.

شما که کارگردانی تئاتر خواندید و به سینما هم علاقه‌مند هستید، چرا خودتان کارگردانی نمی‌کنید؟

فکر می‌کنم هنوز کارگردانی کردن برایم زود باشد و فعلاً باید در مسیر بازیگری پیش بروم. شاید اگر زمانی سینما را به لحاظ فنی بهتر بشناسم، در حد فیلم کوتاه کارگردانی را هم تجربه کنم. خیلی وقت است که دلم می‌خواهد در تئاتر این‌کار را انجام بدهم ولی می‌دانم باید یک سال زندگی‌ام را بگذارم تا یک تئاتر را به روی صحنه ببرم. از طرفی، فشارهای مدیریتی که به یک کارگردان تحمیل می‌شود هم مرا ترسانده است.

فکر می‌کنید در بازیگری به لحاظ ارائه، نقطه اوجی هم وجود داشته باشد؟

به هر حال در وجود هر کدام‌ از ما یک هسته وجود دارد و اگر نقشی به آن هسته و توانایی‌های‌مان نزدیک‌تر باشد، آن نقش تبدیل می‌شود به اوج بازی‌هایی که انجام داده‌ایم. تنها چیزی که می‌تواند از نقاط اوج را بیشتر کند این است که تلاش کنیم تا هسته‌های دیگر و توانایی‌های جدیدتر هم در وجودمان ایجاد شود. بعضی وقت‌ها در جوانی هر کاری می‌کنید، نمی‌توانید یک نقش را خوب بازی کنید چون نیاز به یک پختگی دارید. یک وقت‌هایی با بالا رفتن سن و تجربیات بیشتر می‌توانید رویکرد بهتری در بازیگری داشته باشید و نقش‌های متفاوتی بازی کنید.

زمانی نادر برهانی مرند و حسن معجونی از شما دعوت کردند تا در کارهای‌شان بازی کنید. الان خودتان یک گروه دارید و تدریس می‌کنید. اگر بازیگر با استعدادی مثل نوید محمدزاده، ستاره پسیانی و خودتان در بین آن‌ها باشد، او را وارد عرصه بازیگری خواهید کرد؟ فکر نمی‌کنید ممکن است جای شما را بگیرد؟

نه اصلاً. فکر می‌کنم کسی نمی‌تواند جای کسی دیگر را بگیرد و هر کسی توانایی‌های خودش را نشان می‌دهد. اتفاقاً اگر بتوانم افراد بیشتری را وارد این عرصه کنم، در واقع به قدرتمند شدن این بدنه کمک کرده‌ام. قطعاً ضعف ما در نفرات به ضرر خودمان تمام خواهد شد. از این بابت خیلی خوشحالم که نوید محمدزاده بدون فکر کردن به بار مالی، چند کار تئاتری را تهیه کرده است. ما در خیلی از جلسه‌ها در مورد نیروهای جدید حرف می‌زنیم و سعی می‌کنیم حواس‌مان به آن‌ها باشد.

فکر می‌کنید تا چه زمانی می‌توانید گروه تئاتر "تازه" را حفظ کنید؟

درگیری‌های زندگی و کاری باعث می‌شود همکاری ما کم‌رنگ‌تر از قبل باشد. چند روز پیش به نوید گفتم دلم برای بازى در گروه خودمان تنگ شده است. ما هنوز این دغدغه را داریم که کنار همدیگر باشیم و کار کنیم. شاید اگر یک زمانی احساس کنیم دیگر تازه نیستیم، گروه باقی نماند. البته امیدوارم همیشه حفظ شود و ما با همدیگر کار کنیم.

دوست دارید بازیگر مقابل‌تان از شما قوی‌تر، ضعیف‌تر یا هم‌سطح خودتان باشد؟

من وقتی پارتنرم ضعیف باشد نمی‌توانم خودم را خوب نشان بدهم. البته شاید بتوانم تماشاچی را گول بزنم و بگویم من تواناتر هستم اما یک سیر بیهوده است و چیزی به من اضافه نمی‌کند. داشتن یک پارتنر متفاوت بخشی از تغییرات است که می‌توانم تجربه‌اش کنم. با نوید و ستاره خیلی جور هستم اما نیاز دارم با افرادی کار کنم که تا حالا کنار هم بازی نکرده‌ایم. در "الیور توئیست" وقتی نقش "بیل ساکس" را سعید چنگیزیان بازی می‌کند، یا وقتى که نوید آن را بازى می‌کند نقش "فاگین" من نیز با بازى آنها تغییر می‌کند. 

به عنوان یک بازیگر ریشه‌دار در تئاتر، نظرتان در مورد آمدن بازیگران سینما به تئاتر چیست؟

اولاً‌ که تئاتر ارث پدری ما نیست و همه ما در تئاتر مستأجر هستیم. باید آن‌جا درست زندگی کنیم و حواس‌مان باشد که شاید فردا روزی نباشیم و کسی دیگر به جای ما بیاید. هرکسی اگر توانایی دارد باید بیاید و توانایی‌هایش را نشان بدهد. به نظرم باید تلاش کنیم تا سلیقه مخاطب‌ را بالا ببریم. آن‌وقت مخاطب خودش این فیلتر را انجام می‌دهد و اگر کسی کیفیت لازم را نداشته باشد کنار می‌رود. کم و بیش همین اتفاق صورت گرفته است و من از این بابت خیلی خوشحالم. الان مردم اجراهایی را می‌بینند که مطمئن هستند کار خوبی است حالا اگر چهره‌ای محبوب هم حضور داشت خوشحال می‌شوند. در حالی‌که مخاطبان چند سال پیش کاری به خود نمایش نداشتند و فقط می‌رفتند تا بازیگر چهره ببینند. به نظرم این دسته‌بندی‌ها وجود ندارد وگرنه سینمایی‌ها هم باید بگویند چرا تئاتری‌ها می‌آیند و در سینما بازی می‌کنند؟ ما هم یک زمانی چوب این را خوردیم که می‌گفتند تئاتری‌ها حق ندارند وارد سینما شوند. هیچکس نبود بگوید بیایید آموزش ببینید و در مدیوم متفاوت کار کنید و من هم به عنوان کارگردان از توانایی شما استفاده می‌کنم. این مسائل همیشه وجود دارد و به نظرم هر بازیگری اگر بتواند خودش را در یک مدیوم دیگر هم نشان بدهد، کسی نمی‌تواند مانع حضورش در آن مدیوم شود. 

هوتن شکیبا هفت سین 97

شما چقدر اهل سفر هستید؟

خیلی سفر کردن را دوست دارم اما کار اجازه نمی‌دهد. امسال دائماً سر کار بودم. الان خیلی خسته هستم و نیاز به ریکاوری دارم. چند پیشنهاد سینمایی هم دارم اما نمی‌دانم فیلمبرداری آن‌ها از چه زمانی شروع می‌شود ولی امیدوارم بعد از عید شروع کنند تا من هم بتوانم استراحتى داشته باشم.

چه چیزی از عید را بیشتر دوست دارید؟

من بهار را خیلی دوست دارم. بچه که بودیم در بهار همه چیز بهتر می‌شد. فامیل‌های ما از شهرهای دیگر می‌آمدند و دور هم جمع می‌شدیم و بازی می‌کردیم.‌ عیدی گرفتن و لباس نو خریدن خیلی برایم جذاب بود. بهار سرمای سنندج را کم می‌کرد و شکوفه‌ها در می‌آمدند. در اواخر فروردین شهرهای سنندج، مریوان، آبیدر و اورامان به شدت زیبا می‌شوند. من ترجیح می‌دهم نیمی از ایام نوروز را در سنندج باشم و باقی روزها را هم به شهر یا کشورى دیگر بروم.

اهل چیدن سفره هفت سین هم هستید؟

بدم نمی‌آید اما ما چون عید در خانه پدر بزرگم جمع می‌شدیم، معمولاً در خانه خودمان کمتر سفره هفت سین می‌چیدیم. من خیلی هفت سین را دوست دارم و فکر می‌کنم هفت سین حتماً باید باشد.

هنوز هم به اندازه بچگی‌های‌تان نوروز را دوست دارید؟

نه خیلی، اما سعی می‌کنم مشابه آن حس را ایجاد کنم. در نوروز دوست دارم به جاهایی سفر کنم که تا الان نرفته‌ام. این خودش یک کشف کودکانه برایم ایجاد می‌کند.

سر سفره هفت سین، حافظ هم می‌خواندید؟

این را یادم نیست ولى یادم هست که پدربزرگم به من یک کتاب از ابوسعید ابوالخیر هدیه داده بود که خیلی می‌خواندم. این سال‌ها هم بیشتر خیام و اخوان ثالث می‌خوانم.

هوتن شکیبا

و صحبت‌های پایانی؟

امیدوارم شرایط اقتصادی و مشکلات مردم باعث نشود که دغدغه هنر و تولید هنر و تئاتر به آخر صف برود. من خیلی وقت‌ها می‌شنوم که می‌گویند طرف نان ندارد، برای چه باید به دیدن تئاتر بیاید؟ من می‌گویم تئاتر هم نان است غذاى روح ما است و باید باشد. دوستم می‌گفت در ارمنستان هم وضعیت اقتصادی مردم خیلی خوب نبود ولی اول هر ماه یک پولی را برای دیدن تئاتر کنار می‌گذاشتند چون تئاتر جزو زندگی آن‌هاست. مهمترین وجه تئاتر این است که باعث فرهنگ‌سازی می‌شود و ما و بچه‌های‌مان را تربیت می‌کند. باید برای تئاتر هزینه کرد. الان فشارهای مالی دارد به تئاتر ضربه می‌زند. جای یک سری کارها مثل کارهای تجربی در تئاتر خالی است. کسی جرئت نمی‌کند کار تجربی انجام بدهد. همه کارهای تجربی سرخورده می‌شوند چون ممکن است مخاطب زیاد نداشته باشد. ممکن است آن کارها خوب و جریان‌ساز هم باشند ولی شرایطی که وجود دارد باعث پس زدن آن‌ها از سوی تماشاگران شود. مشکل تئاتر فقط مشکل مالی نیست. اولین اتفاقی که باید بیفتد، فرهنگ‌سازی است و این اتفاق هم باید قبل از هر جایی در دولت و در میان مدیران اتفاق بیفتد. وقتی یک مسئول دولتى در طول عمرش یک تئاتر هم ندیده، چطور می‌تواند باور کند که تئاتر بخشی از زندگی است؟ اصلاً برایش شوخی است. بنابراین من فکر می‌کنم که این فرهنگ‌سازی باید از مدیران و مسئولان شروع شود و بعد به مردم تزریق شود. این فرهنگ‌سازی باید به نحوی اتفاق بیفتد که ما با خیال راحت برای شهرستان‌ها هم کار تولید کنیم. من چند بار در شیراز اجرا رفتم که استقبال‌ها بی‌نظیر بود. هنوز هم چند نفر از شیراز می‌آیند اجراهای مرا می‌بینند. من جزو آروزهایم است که در سنندج روی صحنه بروم، گرچه می‌دانم خیلی سخت است که این اتفاق در شهرستان‌ها بیفتد و نیاز به حمایت دارد.