این ماجراهای من و آقای مدیرمان تمامی ندارد! اینبار به من گفت یک یادداشتی، مقاله‌ای، پژوهشی، کتابی، چیزی دربارۀ کتاب و کتاب‌خوانی و کتاب‌دار بنویس. من هم مثل بچه‌های خوب گفتم چشم و اطاقش را ترک کردم. تصمیمات مدیر ما به سه عامل بیرونی و یک عامل درونی بستگی دارد؛ «تمایلات شخصی»، «برنامه‌ای که حین رانندگی از رادیو می‌شنود یا مطلبی که در شبکه‌های اجتماعی می‌خواند» و «راهبردهای خرد و کلان مقامات بالا» از بیرون، و «میزان ترشح اسید معده و غلظت خون بین ساعت‌های پنج و شش صبح» از درون.

   البتّه نیازی به تأکید ندارد که تمایلات شخصی نامبرده برگرفته از «تأثیرات رسانه» و «کلان‌گفتمان» فرهنگی کشور است که لزوماً چیز بدی هم نیست. اصولاً فرهنگ‌سازی یعنی همین‌که مسئولین با برنامه‌های خود تمایلات شخصی و اجتماعی جامعه را به‌سمت صلاح و فلاح هدایت کنند. خودتان بهتر می‌دانید که رسانه مهم‌ترین و کارآمدترین ابزار آنها در این مسیر به‌شمار می‌رود. چرا راه دور برویم؟ در همین فقرۀ توسعۀ فرهنگ کتاب‌خوانی اگر مدیران مربوطه احساس نیاز به کتاب را در جامعه نهادینه کنند، مردم از زیر سنگ هم که شده کتاب مورد علاقه‌شان را گیر می‌آورند و می‌خوانند.

   حالا شاید بپرسید مگر می‌شود که کتاب مثل گوشت و مرغ و فیلترشکن در سبد هزینۀ ماهیانۀ خانواده‌ها جا بگیرد؟ شاید هم نپرسید ولی باید عرض کنم که بله! اگر روش‌های صحیح انتقال و القاء پیام را بلد باشیم، این امر ممکن و شدنی است. کتاب باید از حاشیه به متن زندگی مردم بیاید؛ با تبلیغ و برجسته‌سازی و ارزش‌گذاری. البتّه که هر کتابی شایستگی ورود به حریم اندیشۀ ما را ندارد و هرکسی که کتاب خواند را نباید به حلقۀ کتاب‌خوان‌ها اضافه کنیم. به‌قول یکی از دوستان ما ریش آدم را فیلسوف نمی‌کند و عینک سواد نمی‌آورد. ریشۀ این مثل وارداتی برمی‌گردد به روزگاری که تحصیل‌کرده‌ها ریش زیر چانه‌شان را نمی‌تراشیدند و عینک می‌زدند. عده‌ای هم برای اینکه خودشان را باسواد جابزنند ریش پروفسوری می‌گذاشتند و یک عینک روشنفکری هم می‌گرفتند دستشان. نتیجۀ اخلاقی اینکه ادای کتاب‌خوان‌ها را درآوردن درد ما را دوا نمی‌کند. خداوکیلی یک چیزی بخوانیم که به کار دنیا و آخرتمان را بیاید.

   شکر خدا مدیرمان حوصلۀ خواندن مطالب ما را ندارد که اگر داشت و می‌دید من این‌طور دربارۀ کتاب خواندن اظهار فضل می‌کنم خواندن کتاب را هم به مجموعۀ دستورات سبز و سیاهش اضافه می‌نمود. بحمدالله مدیرها در برخی ادارات کشورمان تخصص خاصی جز ابلاغ دستور و شرکت در جلسات متعدد ندارند. من خودم صدها مرتبه خبر جلسات بالادستی و پایین رده‌ای دربارۀ کتاب را خوانده‌ام که نه آب حوزۀ فرهنگ را گرم کرده‌اند و نه نانی برای حوزۀ اندیشه داشته‌اند. به‌نظرم موضوع یادداشت هفتۀ کتابم همین مسئله باشد خوب است؛ مسئولین امر چه کاری برای کتاب‌خوان شدن جامعه انجام داده‌اند؟ کار یعنی پروژه‌ها و طرح‌های جواب داده و به سرانجام رسیده نه تخیلات و ایده‌های فضایی و بدون پشتوانۀ علمی. به‌قول معروف آدم را نان گرم می‌کند نه پتو. شرمنده‌ام! اگر این مثل را تشریح کنم به احتمال قوی از نان خوردن می‌افتم. اصلاً به من چه ربطی دارد که مسئولین امر چه کار می‌کنند؟ خیلی دلمان بخواهد؛ همین‌که در تولید کاغذ خودکفا شده‌ایم از سرمان هم زیاد است. حالا این کاغذ با چه کیفیت و قیمتی قرار به دست ناشر می رسد و چه اثری در تعدیل قیمت آن دارد، الله أعلم.

   ای بابا! کار ما هم شده غر و لند رایگان و پشت‌سر مدیران حرف زدن. کاش ما مردم یاد بگیریم قبل از به چهارمیخ کشیدن مسئولین یک سوزن هم به خودمان بزنیم. خیلی وقت‌ها کم‌کاری ما برای خودمان مشکل‌ساز می‌شود. از آنجا که وجدان بهترین محکمه به‌حساب می‌آید، وجداناً ما چقدر برای کتاب‌‌خوان شدن خود و ذوی‌الحقوق و ذوی‌القربی و سایر آشنایان تلاش کرده‌ایم؟

   مخلص کلام اینکه کتاب بخوانیم و کتاب‌خانه راه بیندازیم و کمک کنیم به چاپ و نشر کتاب‌های خوب؛ همه و همه، از مدیر گرفته تا منِ یادداشت‌نویس مکتب نرفته و شما عزیز فرهیخته و مسئولین خدوم و گران‌مایه. چه پایان‌بندی بی‌نظیری! شد مثل این فیلم‌های سفارشی که در انتهای آن اهداف سفارش دهنده گنجانده می‌شود تا مخاطب پند و اندرز بگیرد. این بدترین روش تبلیغ یک موضوع یا تبلیغ فرهنگی است. نظر به ارگان یا نهاد خاصی ندارم ولی ای کاش کمی در گزینش و شیوۀ معرفی کتاب‌های روی بیلبورد بیشتر دقت کنیم. فلان کتاب فلان آقا یا خانم نویسنده دقیقاً به‌درد چند درصد جامعه می‌خورد که شایستۀ دیده شدن از فاصلۀ هفتاد و سه متری است؟ حالا به فرض که کتاب خوب و مورد نیاز همۀ جامعه. مردم از کجا باید بفهمند این کتاب تکۀ گمشدۀ پازل زندگی آنهاست؟ همه که اهل پیگیری و سرچ و این بازیها نیستند.

    خداکند ما به جایی برسیم که امیرالشعراء ابوعبداﷲ محمد معزی نیشابوری گفت: «ملتِ صاحب‌ کتاب و دولت صاحب‌قِران». اگر توصیه‌های بنده کارگر افتاد بروید کتاب بخوانید. من هم بروم پیش آقای مدیر ببینم راه فراری از دست با کفایتشان پیدا می‌کنم یا نه.