به گزارش هنرآنلاین، کتاب «دَه؛ مجموعه داستانک های عاشورایی» نوشته جمعی از نویسندگان کانون ادبی بانوی فرهنگ به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است.

جشنواره ده با همکاری انجمن کوچک نویسان (کاف)، کانون بانوی فرهنگ و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی برگزار شده است. از مجموع ۴۳۰ اثر ارسالی، ۱۰۵ داستانک برای چاپ در این مجموعه انتخاب شده است و همچنین داستان‌های برگزیده بخش نهایی جشنواره کلمات روضه خوان سال قبل نیز در این کتاب جمع آوری شده است.

باشگاه ادبی بانوی فرهنگ، به منظور هم افزایی بانوان نویسنده و علاقمندان به نویسندگی توسط چند نفر از بانوان نویسنده کشور تشکیل شده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

نذر جناب شمر ادا شد. از گودی قتلگاه بالا آمد. سر امام حسین را با دستش بالا برد و از عمق جانش قهقهه زد. کم کم اطرافش شلوغ تر شد. برای بوسیدن دست شفا گرفته شمرتعزیه از هم سبقت گرفتند.

***

روضه خوان می‌خواند. پسر سرش را از خیمه بیرون آورد ماسکش را پایین داد و آهسته گفت: «سینه زن‌ها تشنه اند.» مادر موهای پریشانش را جمع کرد. دو استکان چای آورد برای طفلان عزادارش…

***

روی دیوار کوتاه مدرسه، بچه‌ها همین طور که نرده‌های روی دیوار را گرفته بودند، راه می‌رفتند. زن‌ها و مردهای سیاه پوش، موازی هم، این طرف و آن طرف حیاط نشسته بودند. تعزیه‌ای که وسط حیاط می‌خواندند سر و صدا و گرد و خاکی راه انداخته بود که حتی بچه‌های روی دیوار هم سر به تماشا چرخانده بودند. پسرکی از پایین، پشت لباس دخترکی را که نرده را ول کرده بود، کشید. دختر افتاد صدای جیغ زن‌ها بلند شد. مادر دختر یا حسین گویان خود را به دخترش رساند. سر دختر را که سربند یا حسینش کمی از خون خیس شده بود از روی جدول بلند کرد. صدای شیون زن وهمهمه زن‌ها تعزیه را بهم زد. شمر با لباس قرمز و کلاه خودش بالای جمعیت ایستاد. تعزیه خوان‌ها دیگر نمی‌خواندند. شمر دختر را بغل گرفت و به سمت در حیاط دوید. سربند یا حسین جلوی در مدرسه از سر دختر افتاد ی مرد کنار ماشینی ایستاده بود که درهایش باز بود شمر با احتیاط دختر را توی ماشین گذاشت. مادر با چشمان پر اشکش از او تشکر کرد و سوار شد. شمر برگشت. از در حیاط که تو آمد، سربند «یا حسین» دخترک را برداشت و در حالی که نوشته سربند را می‌بوسید، دوباره وسط حیاط ایستاد.

***

نیزه‌های شکسته، شمشیرهای شکسته، سنگ‌های ریز و درشت و چوب‌های شکسته را کنار زد. به تیرهایی رسید که به تن نشسته بود. از بالای گودال دوستش را صدا زد.

اسحاق! بیا بگذر از این کار.

یک به یک تیرها و نیزه‌ها را از تن درآورد و به گوشه گودال انداخت.

ترسو نباش ابن کعب، کاخ این غنیمت را هزاران سکه می خرد.

آخر پیراهن کهنه، به خون نشسته و پاره پاره را کدام دیوانه...

در میان حرفش دوید آرام و به نجوا گفت: «دیوانه نباش نوه پیامبر است. بیا پایین!»

***

چشمم که به شکاف‌های خونین فرق سرش می‌افتد، دلم ریش می‌شود. می پرسم: «آخر چرا این کار را می‌کنی؟ به نظرت امام حسین راضی می‌شود که شیعه اش، به خودش آسیب برساند؟»

هنوز نفس نفس می‌زند. قمه را توی دستش جابه جا می‌کند و می‌گوید: «هزار بار گفته ام! نمی‌شود که عاشق امام باشی و نخواهی که خونت را فدایش کنی… حالا این کوله چیست؟»

عازم سوریه ام… آمده ام حرم، تا ارباب اجازه بدهد خونم را فدایش کنم...

این کتاب در ۱۲۳ صفحه، شمارگان هزار و ۲۵۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان عرضه شده است.