سرویس سینمایی هنرآنلاین: با وجودی که هومن سیدی اصرار دارد که هرگونه ارتباط میان فیلم "خشم و هیاهو" و پرونده جنجالی ناصر محمدخانی را انکار کند، اما آنقدر شواهد و نشانههای مشترک و مشابه میان آنها وجود دارد که ناخواسته ذهن مخاطب را از فیلم به سوی آن پرونده میکشاند.
با این وجود قصد این نیست که مقایسهای میان این دو انجام شود، بلکه آنهایی که پرونده ناصر محمدخانی را دنبال کردهاند و مخصوصاً فیلم مستند کارت قرمز را که مهناز افضلی بر اساس آن ساخته دیدهاند، میتوانند دریابند چرا "خشم و هیاهو" نتوانسته به یک عاشقانه جنایی تأثیرگذار و عمیق تبدیل شود. آنچه این پرونده را در میان انبوه پروندههای جنایی و خانوادگی به جریانی جنجالبرانگیز تبدیل کرد که مخاطبان آن را همچون سریال جذابی دنبال کنند، فاش شدن ماجرای عشق توأم با جنایت در زندگی یک فرد مشهور بود که سوژه ژورنالیستی مناسبی برای ارضای علاقه و هیجان کاذب جامعه برای سردرآوردن از زندگی سلبریتیها به حساب میآمد.
درواقع این شخصیتهای درگیر در پرونده بودند که به خاطر برخورداری از مختصات و ویژگیهای خاصشان ماجرای تلخ زندگیشان را تبوتاب و التهاب و تعلیق بیشتری بخشیدند. در فیلم سیدی نیز انتظار میرود که شهرت و محبوبیت خسرو (نوید محمدزاده) همچون ناصر محمدخانی به ضررش تمام شود و اشتباه و خطایی که در زندگی بسیاری از آدمهای عادی نادیده گرفته میشود، در زندگی او با بزرگنمایی مورد کاوش قرار گیرد و او برای گریز از رسوایی و بدنامی در جامعه و هراس از تباهی موقعیت ویژهاش به عنوان یک فرد مشهور به زنی که تا پای مرگ به او وفادار مانده، خیانت کند و با برائت جستن از معشوقش، حیثیت ازدسترفته خود در جامعه را بازیابد و دوباره از سوی مردم پذیرفته شود. اما اکنون با مردی روبرو هستیم که دغدغههای او به عنوان یک خواننده هیچ تأثیری در نوع واکنشها و انتخابهایش در جریان شکلگیری رابطه خارج از عرف و پیامدهای تلخ آن ندارد و او در جایگاه یک فرد عادی هم میتوانست به چنین سرنوشت شومی کشیده شود.
به همین دلیل اساساً تغییر ماهیت او به عنوان هنرمند حساس و آسیبپذیری که در میان ازدحام طرفدارانش احساس تک افتادگی میکند، به مردی بیتفاوت و خودخواه و بیرحم که هر دو زن را قربانی هوسبازیاش میکند، قانعکننده و توجیهپذیر به نظر نمیرسد و موقعیت تراژیکش که هم در روابط ممنوعهاش شکست میخورد، هم به دلیل اینکه الگوی مناسبی برای جامعهاش نبوده، به شخصیتی تک افتاده و مطرود نیز تبدیل میشود، همدلی ما را به دست نمیآورد. حنا (طناز طباطبایی) نیز میتوانست از شخصیتی پیچیده، چندوجهی و غیرقابلپیشبینی همچون شهلا جاهد برخوردار باشد که با جسارت و گستاخی و اقتدار توصیفناپذیر یکتنه در برابر فشارها و سرکوبهای جامعهای که به او به عنوان زنی خطاکار مینگریست، بایستد و از عشقی که همه غلط میدانستند، دفاع کند و مخاطب را وادارد با وجودی که او را به عنوان زنی اغواگر که زندگی مشترک مرد را نابود کرده، میبیند اما نمیتواند جسارت و ایثار او در عشق دیوانهوارش به مرد را تحسین نکند. اما در حال حاضر حنا نیز شخصیتی تکبعدی، خنثی و معمولی است که چه در جایگاه زنی تهدیدگر و مهاجم و چه به عنوان زنی فریبخورده و قربانی شده آنقدر مطابق کلیشههای رایج از هر دو است که نه در نیمه اول در اغواگری از مرد ویژگیهای خاص و متفاوتی از خود بروز میدهد که بتواند میان انبوه طرفداران خواننده معروف به چشم بیاید و نه در نیمه دوم در مراحل بازجویی و محاکمه موفق میشود تصویر کلیشهای از زنی مزاحم و تهدیدگر را دگرگون کند و کل جامعه را تحت تأثیر عشق ویرانگر خود قرار داد و در پایان از خود شمایل ضدقهرمانی تنها با پایانی تلخ و نافرجام در اذهان بسازد.
انتخاب نادرست طناز طباطبایی و بازی تکراریاش نیز او را بیشتر به شخصیتی معمولی و سطحی تبدیل میکند. به همین دلیل تغییر زاویه دید و جابجایی راوی و دگرگونی شخصیتها که قرار است این امکان را در اختیارمان قرار دهد شخصیتها را از دو منظر متفاوت ببینیم، به تمهیدی بی کارکرد و خنثی تبدیل میشود و نمیتواند ما را بر سر دوراهی اخلاقی قرار دهد و قضاوت کردن را امری دشوار نشان دهد و همانطور که در تیتراژ آغازین فیلم از فاکنر نقل قول میکند، به ما گوشزد کند که " زندگی به من آموخت که هیچچیز از هیچکس بعید نیست". چون وقتی فیلمساز شخصیتهای خود را بر مبنای کلیشههای آشنا و رایج میسازد و همه موقعیتها و ماجراها و روابط مطابق همان پیشفرضهای اولیه و همیشگی مخاطب شکل میدهد و همهچیز چنان سرراست و واضح و روشن به نظر میرسد که آشکارا منجر به قطببندی مثبت و منفی شده و فیلمساز پیش از مخاطبش دست به اعلام موضع خود زده و حکمش را صادر کرده است، چرا باید مخاطب موضعی بیطرفانه داشته باشد و دست به قضاوت نزند؟
هومن سیدی در فیلم "خشم و هیاهو" از سبک و بیان نامتعارفش در فیلمهای قبلی خود فاصله گرفته و با رویکردی محافظهکارانهتر سعی کرده تا به سینمای بدنه نزدیک شود و مخاطبان بیشتری را به دست آورد اما نتیجهای که حاصل شده، ملودرامی ساده و معمولی است که نه در جذب مخاطب فراگیر به موفقیت چشمگیری دست مییابد و نه میتواند طرفدارانش را که انتظار ادامه همان مسیر شخصی و تجربهگرانه او را داشتند، راضی نگه دارد. انگار سیدی نیز به همان سرنوشت شوم و غمانگیز قهرمان فیلمش دچار شده است که همه چیز را با هم از دست داد.