سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "شبی که ماه کامل شد" ساخته نرگس آبیار از این جهت که روایت خود را پیرامون وضعیت زن تعریف می‌کند که از عشق می‌آغازد و به مرگ پایان می‌گیرد و چگونگی مسیر تحول عبدالحمید را از یک جوان عاشق و شاعر به یک تروریست تکفیری از خلال رابطه او و زن محبوبش می‌پروراند، موفق می‌شود از طریق تقابل دنیای پراحساس و لطیف زنانه و جهان خشن و هراسناک مردانه سویه‌های مخرب و ویرانگر و تباه‌کننده نگرش‌های افراطی ایدئولوژیک را به نمایش بگذارد و نشان دهد که چطور روابط انسانی و عاطفی قربانی جعل و تعصب و تقلید کورکورانه‌ای می‌شود که می‌تواند از هر انسان معمولی، تروریستی خطرناک بسازد. از این رو تکان‌دهنده‌ترین صحنه برایم آنجاست که پسر نوپای فائزه را از او جدا کرده‌اند و عمویش به‌عنوان سردسته گروه تروریستی جندالله، او را در آغوشش گرفته است و اسلحه را به دستش می‌دهد و کشتن را به او می‌آموزد و این چیزی است که تروریسم به جهان هدیه می‌دهد: تبدیل انسان‌های معصوم به ماشین‌های آدمکشی!

اما همین اتکای فیلم بر زاویه دیدی زنانه برای نزدیک شدن به یک سوژه جنجالی که کمک می‌کند تبعات و پیامدهای هولناک تروریسم را ببینیم، به پاشنه آشیل فیلم بدل می‌شود و فیلم نمی‌تواند از طریق دنبال کردن مسیر شناخت فائزه از همسرش، ما را در جریان چگونگی تغییر و استحاله فکری و عقیدتی عبدالحمید بگذارد و ما ببینیم و دریابیم که چطور عبدالحمید با وجود مخالفت‌ها و کناره‌گیری‌اش از برادرش در برابر او قانع و تسلیم می‌شود و مرام و خلق‌وخوی او را در پیش می‌گیرد و قدم در مسیر مخوف او می‌گذارد و فرجامش به آن بستر عشقی می‌رسد که با دست خود به خون می‌کشاند. در واقع با توجه به پیش‌آگاهی مخاطب از ماجرایی که در واقعیت رخ داده است، کنجکاوی و اشتیاق برای دیدن فیلم ناشی از یافتن پاسخی قانع‌کننده برای این پرسش می‌شود که چه اتفاقاتی برای عبدالحمید رخ داد که از یک عاشق به یک جنایتکار تغییر ماهیت داد اما فیلم با وجود جنبه‌های مستندوارش به تعریف ماجرا اکتفا می‌کند و از واقعه‌نگاری صرف فراتر نمی‌رود و از ترسیم روند پیچیده تحول شخصیت بازمی‌ماند و تماشاگر به درک و شناختی بیشتر از داده‌ها و اطلاعاتی که در دنیای بیرون از فیلم پیرامون این رخداد تکان‌دهنده وجود دارد، دست نمی‌یابد.

به همین دلیل فیلم موفق نمی‌شود از طریق یک داستان عاشقانه خون‌بار و ملتهب به تحلیل و واکاوی ریشه‌ها و زمینه‌های بروز و شیوع تروریسم بپردازد و دلایل و انگیزه‌های گرایش افراد به آن را بررسی کند و فاقد موضع‌گیری و جهان‌بینی شخصی فیلمساز به نظر می‌رسد و در سطح یک ملودرام غم‌انگیز درباره سرگذشت تلخ و تراژیک یک زوج عاشق قربانی شده محدود می‌ماند و به اثری قابل استناد و مرجع در راستای کنکاش در بحث شکل‌گیری و گسترش تروریسم در جهان معاصر تبدیل نمی‌شود. گویی جسارت و جاه‌طلبی و بلندپروازی نرگس آبیار بیش از آن که به او در جهت نفوذ به لایه‌های پیچیده و پنهان احساسات و روابط انسانی کمک کند، او را به دام پروداکشن‌های عظیم و پرهیاهو کشانده است تا از طریق آن، توانایی و قدرت خود را به‌عنوان یک فیلمساز زن به رخ بکشاند و پا جای پای کاترین بیگلو کارگردان آمریکایی بگذارد، حتی اگر خلاقیت و خیال‌پردازی‌اش در خلق داستان را فدای کارگردانی خودنمایانه و چشمگیرش کند.