سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "کفشهایم کو؟" ساخته کیومرث پوراحمد در ادامه و تکمیل "شب یلدا" به حساب میآید و پوراحمد نوعی رابطه بینامتنی میان این دو فیلم برقرار میکند و از "شب یلدا" به عنوان زیرمتنی برای تکوین و گسترش جهان معنایی "کفشهایم کو؟" بهره میبرد و تأثیرات و تبعات گذشتهای که از "شب یلدا" میآید، در زندگی فعلی مرد بازنمایی میکند و داستان تازه و متفاوتی از جریان مهاجرت و جدایی همسر او ارائه میدهد و ذهنیت و پیشفرض منفی ما درباره بیوفایی و خیانت زن را از بین میبرد و ما را به تجدیدنظر و تغییر قضاوت وامیدارد.
با چنین رویکردی فقط "شب یلدا" بر دنیای درونی "کفشهایم کو؟" تأثیر نمیگذارد و آن را تقویت نمیکند، بلکه "کفشهایم کو؟" نیز دنیای داستانی "شب یلدا" را دگرگون میکند و امکان صورتبندی و قرائت جدیدی از آن را فراهم میآورد. بنابراین از چنین فیلمی انتظار میرود که وقتی دختر و همسر مرد نزد او بازمیگردند و میبینند نمیتوانند او را به زندگی در زمان حال بیاورند، باید خودشان به خاطرات گذشته او بروند و با بازسازی لحظات ازدسترفتهشان قصه تازهای را جایگزین داستان تلخی کنند که از ذهن مرد پاک نمیشود، اما پوراحمد روند غمانگیز و دردناک مراقبت روزانه دختر و همسر از مرد و نشانههای بیماری او که به طرزی فرساینده بارها تکرار میشود، به بستری برای خلق موقعیتهای چالشبرانگیز عاطفی و اخلاقی تبدیل نمیسازد و از سرک کشیدنهای دختر و همسر در محیط خانه و وسایل قدیمی به یادگار نگه داشته مرد، نقبی به دوران تلخی که مرد در تنهایی و غم فراق خانوادهاش گذرانده، نمیزند و روند فروپاشیدگی روحی مرد در سالهای نادیده را پیش چشمانمان زنده نمیکند.
در جایی از فیلم بیان میشود که آخرین چیزهایی که یک فرد آلزایمری از یاد میبرد، شعر و موسیقی است و پوراحمد صحنههای متعددی از آواز خواندن و ساز زدن را در فیلمش میگنجاند که میتوانست به صورت موتیف های معناداری امکان گذر از حال به گذشته را برای مرد به وجود آورد و بهانهای برای یادآوری خاطرات مشترکی میان او و همسر و دخترش شود که هر کدام نقطه عطفی مؤثر در روایت داستانی به حساب بیایند، اما در حال حاضر صحنههایی بی کارکرد و خنثی و بیخاصیت هستند که حتی نمیتوانند لحظات حسی و پرشوری را میان خانواده جدا افتادهای که پس از سالها به هم رسیدهاند، القا کند.
"کفشهایم کو؟" فیلمی است که قهرمان آن به دلیل ابتلایش به آلزایمر در جهان ذهنی محدود و بستهای به سر میبرد که فقط چیزهای خاصی را به یاد میآورد و همه زندگیاش در چند رفتار تکراری خلاصه میشود و نمیتواند به عنوان عنصری فعال، کنشمند و پیش برنده در داستان دست به عمل بزند و به همین دلیل از ابتدا تا انتها همان مرد غمگین و افسردهای باقی میماند که نمیتواند خاطره همسر و دختر کوچکش را که ترکش کردهاند، فراموش کند، اما همین شخصیت منفعل و ایستا میتوانست به عاملی برای کنشمندی و عملگرایی دیگران تبدیل شود و دختر و همسر را به بازنگری و تجدیدنظر در گذشته وادارد و داستان تلخی که هرگز در ذهن خودش تمام نشده است و هنوز به طرز دردناکی تداوم دارد، برای دختر و همسرش پایان گیرد و آنها به آرامش برسند. در حالی که پوراحمد از مواجهه دختر و همسر با مرد هیچ استفاده دراماتیکی در جهت گرهافکنی یا تغییر جهت مسیر داستان یا ایجاد پیچش غیرمنتظره در روند حرکت شخصیتها نمیکند و آن را به موقعیتهای سوزناکی که کاملاً بیهوده و اضافی به نظر میرسند، تقلیل میدهد و بجای اینکه جریان جدایی مرد و همسرش به عنوان اتفاقی مبهم و مجهول را در روندی تدریجی و در اتفاقاتی قرینهوار میان گذشته و حال افشا سازد، به یکباره معلوم و روشن میکند و از پتانسیل و ظرفیتهای معماگونه و تعلیقوارش هیچ بهرهای نمیبرد.
درواقع این فیلم نیز از نظر کمبود مصالح و دستمایه داستانی دچار همان مشکلی است که فیلمهای بسیاری در جشنواره امسال به آن گرفتار بودند و از فقدان داستانکها و خردهپیرنگهایی رنج میبرد که کشش لازم را برای یک فیلم بلند ایجاد کند و به همین دلیل خیلی زود فیلم در برابر مخاطب دست خالی میماند و دیگر چیز تازهای برای ارائه کردن ندارد و دچار ایستایی و سکون میشود و نمیتواند انتظار ما را از پوراحمد برای دیدن فیلمی پراحساس و شورانگیز و با طراوت برآورده کند.