گروه سینمایی هنرآنلاین: محتوای فرامتنی داستان فیلم قبل از بیان هر نکته‌ای ارجاعی است به موضوع تقدیر و تغییر ذات انسانی و بازگشت به ریشه‌های سابق آدمی که یکی از آن‌ها می‌تواند برگشتی هر چند اجباری به کانون خانواده و ملاقات دوباره با ساکنان خانه پدری باشد. آرش (صابر ابر) قهرمان سابق اتومبیلرانی پس از مرگ همسر اولش فرنوش در تصادف که به نوعی خودش مسبب آن بوده، همراه پسر کوچکش (حامی ترابی) به گوشه‌ای در جنوب ایران پناه برده و مشغول کار کردن در قسمت تعمیر موتور کشتی‌های باری است.

تنها دلخوشی پسر کوچک (فرشاد) در این میان وجود زنی جنوبی به نام محبوبه (پانته‌آ پناهی‌ها)ست که مدام به این دو نفر ابراز محبت می‌کند و همیشه از دوری و دلتنگ شدن آنان هراس دارد. اما اتفاقی که آرامش ذهنی آرش و فرشاد را به هم می‌ریزد، حضور ناگهانی کاوه (پوریا رحیمی‌سام) و آگاه شدن از بازگشت همسر دومش مُنا (سارا بهرامی) است که آرش را به ناچار راهی خانه پدری‌ می‌کند تا به این سبب ماجرای فرار ناگهانی مونا از خانه و جدا شدن از فرزندش را دریابد.

در فواصل تحلیل‌های مضمونی می‌توان ادعا کرد ذات شخصی داستان سبب شده ظاهرا بیش از هر چیز با فضای خصوصی و خلوت آدم‌هایی مواجه شویم که از مرکز اصلی پیدایش خویش دور افتاده‌اند و بدین طریق مسئله تنهایی انسان در دوران کنونی را نیز در شکل روایتی بصری به نمایش می‌گذارند اما در عین‌ حال روایت «بعد از رفتن» به دلیل ناپخته بودن میان بیان شخصی و عمومی یک قضیه انسانی در نوسان است.

به عبارت دیگر، از چنین منظری قرار است قصه‌ای گفته شود که بخشی از آن مرتبط با جامعه و محیط پیرامونی شخصیت باشد و بخش دیگر کاملا به روحیات و کشمکش‌های درونی شخصیت وابسته شود. حد فاصل این جریان‌ها شخصیتی است که باید برای بیشتر به رخ کشیدن توانایی‌هایش مبارزه‌ای سخت، طاقت‌فرسا و گاهی تن به تن انجام دهد اما مانند گلوله برفی که مدام از این سو به آن پرتاب و دست‌آخر در حرارت دست‌های یک نفر ذوب می‌شود، در حال چرخش است.

نمونه مشهود آن سکانس مقابله پدر و پسر در گاراژ است؛ صحنه‌هایی که پدرش میکائیل (بهرام شاه‌محمدلو) همچنان از خطاهای گذشته پسرش در رنج است و آرش در مواجهه با آن احساسات رفتار قابل‌توجهی از خودش نشان نمی‌دهد، دلایلی برای توجیه کارهایش ندارد و از این جهت کنش شخصیت و حرکت داستان را دچار رکود و رخوت می‌کند.

بعد از رفتن

مهمترین سکانسی که تلاش این شخصیت برای تسلط دوباره بر وضعیت آشفته زندگی‌اش را نشان می‌دهد، صحنه سوار شدن بر ماشین مسابقه و توان رانندگی در صحنه مبارزه است‌ اما او در این صحنه با ترسی که تمام وجودش را گرفته باز هم به تنهایی با خودش رقابت می‌کند.

شاید در همین نقطه است که نیاز روایت داستانی فیلم برای نمایش چندبرابری کوشش این شخصیت و پذیرش دوباره از سوی جامعه و خانواده احساس می‌شود و همزمان انسجام ناکافی خرده‌داستان‌ها اجازه پیشرفت در سیر تحول شخصیت را نمی‌دهد. از این بابت انرژی و توان درام به جریانی ناتمام سوق داده می‌شود که در لحظات پایانی شخصیتی سر برسد و کل ماجرا را آن‌طور که می‌پسندد تعریف کند؛ چیزی مانند شخصیت مونا که برای ماندنِ دوباره‌اش داستانی را خواسته یا ناخواسته به درست یا غلط می‌سازد و تحویل آرش می‌دهد.

بر این اساس، ضعف ساختاری فیلمنامه «بعد از رفتن» درباره پرداخت شخصیت‌ها در سکانس‌های پایانی زمانی که مونا ماجرای فریبکاری کاوه را هر چند نادرست و ساختگی بیان می‌کند بیش از هر نکته دیگری آشکار می‌شود. چنین موردی در واقع بدون در نظر گرفتن نشانه‌هایی است که ناخودآگاه باید طی شکل‌گیری جریان داستان ایجاد شود و یک گره نهایی را در نهایت برای نگاه مخاطبان  بگشاید‌‌؛ فضایی که عمیقا بر واکنش و کنش شخصیت‌ها استوار بوده و تا حد زیادی از آن غافل مانده است.