گروه سینمایی هنرآنلاین: آرین وزیردفتری در اولین فیلم بلند سینماییاش دست روی سوژهای روانشناختی و جذاب با تاکید بر مسأله هویت آدمها و از دست دادن آن گذاشته است. این موضوع در سینمای دنیا نمونههای موفق و آشنایی دارد از «شاتر آیلند» تا «باشگاه مشتزنی» و «درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش» و بسیاری نمونههای دیگر از جمله موارد موفق آن به شمار میآید اما در سینمای ایران کمتر فیلمسازی سراغ فیلمهای پیچیده سایکودرام رفته یا اگر هم پا در این مسیر گذاشته ناموفق بوده است.
از کار درآمدن درست مفاهیم مد نظر در چنین آثاری نیازمند شناخت درست عناصر ژانر، توجه به جزئیات و ظرایف و روایت درست پیچیدگیهای داستانی است، از این جهت وزیردفتری در اولین تجربه سینماییاش با چالش بزرگی روبرو بوده که تا حدود زیادی از آن موفق بیرون آمده است. اما تجربه گرایی کارگردان در تغییر الگوی روایی ژانر و پرملات نبودن فیلمنامه در نیمه ابتدایی فیلم و ارائه ندادن جزئیات لازم در روابط زوج اصلی داستان مسیر فیلم را تا حدودی در نیمه دوم اثر منحرف کرده است.
اتفاقاتی که در ادامه داستان میبینیم، ممکن است برای برخی از مخاطبان کمتر پیگیر اینگونه سینمایی غیرمنطقی جلوه کند. اما اگر از ابتدا منطق رئالیستی را کنار بگذاریم و با کاراکتر رویا و بلایی که کمکم برسرش میآید همراه شویم با درامی ملتهب و هولناک روبرو خواهیم شد که تا دقیقه آخر تماشاگر را خیره به پرده سینما و پیگیر وقایع داستان نگه میدارد. تسلط کارگردان در استفاده از ابزارهای بصری و حفظ ریتم و تمپوی درونی فیلم قابل توجه است. کارگردان در طول روایتش تلاش کرده مرز بین واقعیت و خیال را که در چنین آثاری به مویی بند است به درستی حفظ کند.
از دست دادن هویت فردی و پذیرفتن نقش یک فرد دیگر در زندگی زمانی ترسناک و هولانگیز است که ناخواسته و از روی اجبار اتفاق بیفتد وگرنه شاید هرکدام از ما در فانتزیهایمان رویای یافتن هویتی متفاوت از آن چیزی که امروز هستیم را در سر پرورانده باشیم. در «بی رویا» روی تغییر اجباری هویت افراد تاکید میشود که از سوی نزدیکترین افراد زندگیشان به آنها تحمیل شده است؛ افراد نیز با وجود مقاومت اولیه و غیرقابل درک دانستن این اتفاق در نهایت به این تغییر تن میدهند و خودشان را با شرایط سازگار میکنند اما آیا این تغییر هویت به معنای از دست دادن تمام خاطرات گذشته و پذیرش بیچون و چرای زندگی جدید است؟ کارگردان در انتهای «بیرویا» پاسخ صریحی به این پرسش میدهد. رویای «بیرویا» مجبور به گذشتن از هویت قبلی و پذیرش نقشی جدید در یک زندگی جدید میشود اما رویارویی نهاییاش با آرش که مدتهاست ناپدید شده و به نظر می رسد او هم در داستانی دیگر مجبور به تغییر هویتش شده است هراسی به جان مخاطب میاندازد که تا مدتها یقه تماشاگر را میگیرد. چون حال میدانیم هرچقدر هم که بخواهیم از هویت واقعیمان فاصله بگیریم و مانند بیماری روانی که با الکتروشوک خاطراتش را پاک کردهاند، در دنیایی بدون گذشته زندگی کنیم، بازهم در ته ذهنمان خاطراتی محو جا خوش کرده که ممکن است با دیدن نگاهی آشنا ردی از گذشته را در ذهنمان بیدار کند، حتی اگر به جز عکسی محو یا تصاویری کوتاه از گذشته چیزی از هویتمان به یادگار نمانده باشد. مگر دژاوو که در فیلم نیز روی آن تاکید میشود، چیزی جز این است؟
در فیلم با سه تغییر هویت روبرو هستیم که هرکدام به طریقی رخ داده اما نتیجه نهایی یکی است؛ تغییر هویت ساره به زیبا که اینطور به نظر می رسد که به دلیل شرایط خانوادگی بوده اما در ادامه به خواست خود ساره در پذیرش نقش جدیدش میانجامد. تغییر هویت رویا به هانیه که به اجبار و ناخواسته رخ میدهد اما باز هم در انتها به سازگاری میانجامد و تغییر هویت آرش به مامور حراست پارک. البته هانیهای هم هست که رویا جایش را میگیرد و معلوم نیست که در داستانی دیگر تبدیل به دختر یا همسر کدام خانواده شده است.
طناز طباطبایی در این فیلم چالش سختی را پیش رو داشته است، چون بازی در نقشی پیچیده که نیمه ابتداییاش چیزی برای عرضه ندارد اما در نیمه دوم کل بار مفهومی فیلم را بر دوش میکشد، بسیار دشوار است. طباطبایی نقش رویا را با پختگی و یکدستی از کار درآورده است و با نگاه نامطمئن و بهت آلودش تا انتها این ابهام را در مخاطب به وجود میآورد که شاید واقعا همانی نیست که میگوید.