گروه سینمایی هنرآنلاین: پیش از تحلیل هر نکته‌ای، انتخاب دو رنگ سیاه و سفید بر گستره بصری فیلم و به عبارتی رنگباختگی یا زدودن هر رنگی که به طور طبیعی می‌تواند نشانی از شادمانی هر فرد باشد، ترفندی هوشمندانه و کاربردی از سوی فیلمساز است که اساساً جهانی ناکجاآبادی را نشانه می‌گیرد. بدین معنی که مکان زیست شخصیت‌ها در کل فیلم عامدانه نامشخص و فاقد رنگ نشان داده می‌شود. چیزی شبیه به کوره‌پزخانه‌ای که عمده محصولش آجر است؛ آجر، همان خشتِ خشک‌شده‌ای که امروزه در اثر وفور تولید عنصر پررونقی به نام سیمان از دست رفته و به تعبیری بی‌ارزش شده است.

این تعریف از جهتی می‌تواند برای رفتار و کنش‌های اشخاص ساکن در این مجموعه بی‌نام و نشان نیز کاربردی باشد؛ با این تلقی که هر یک از کاراکترها به نحوی و به‌ سبب از دست دادن رمق و شور زندگی‌شان اکنون رنگ و رخ باخته‌اند و برحسب اجبار در این مکان غیرقابل تحمل روزگار سپری می‌کنند. به عنوان نمونه، کاراکتر لطف‌الله (علی باقری) سرپرست کارگران، سمبلی از انسانی مسخ شده‌ است که با وجود آن که همه امور آجرپزی به نوعی با حضورش معنا سر و سامان می‌یابد، با این حال زندگی‌اش به وجود دیگر افراد ساکن در این محل وابسته بوده و بدون حضورشان گویی دلیلی برای ادامه زندگی ندارد. لطف‌الله از کودکی تا میانسالی در همین مکان به کار و زندگی  مشغول بوده و زیستن خارج از این محدوده نیز برایش بی‌معنی است. بنابراین، تمام زندگی این مرد در دنیایی کوچک  خلاصه می‌شود که فراتر از آن را نمی‌شناسد و توان استقرار در آن به واسطه وابستگی‌هایش به همنشینی با ساکنین این دشت را ندارد. لطف‌الله حتی به علت دور بودن از جامعه یا جهان پرهیاهویی که شاید فرسنگ‌ها از این دشت غبارگرفته فاصله  دارد، از فراگیری برخی رفتارها مثل ابراز احساسات به سرور (مهدیه نساج) زنی تنها که در یکی از خانه‌ها همراه با پسر کوچکش  زندگی می‌کند، بازمانده است.

دنیای زیست کاراکترهای فیلم در تعبیری  دیگر نمادی از جهان سرد و رخوت‌زده زندگی انسان‌های امروزی است که طی کردن زمان در تنهایی و کسب منافع شخصی را بیش از هر نکته دیگری ارج می‌نهند. اگرچه که در این بیابان بی‌نام و نشان چند خانواده در جوار یکدیگر زندگی می‌کنند و ظاهرا از همسایگی در کنار هم گله‌مند نیستند اما هر کدام تلویحا خواستار حفظ حریم شخصی و مستقل شدن در مکان دلخواه خویش هستند. این اتفاق در سکانس‌های گفت‌وگوی آقاخان مقابل کارگرانی که زجر پنهان و فعالیت اجباری در چهره آنان آشکار شده، به روشنی نمود یافته است. آقاخان در این صحنه‌ها بی‌وقفه برای آن‌ها سخنرانی می‌کند و آنان نیز مانند یک ربات به او خیره می‌شوند؛ درحالی که احتمالا در ذهن‌شان به چیزهای دیگری می‌اندیشند.

کاراکتر آقاخان نمادی از قدرت حاکم و مثالی بارز از نیروی سنگین بر دوش کسانی  است که هر بار در فرآیندی تکراری شنونده سخنان فرمانروایشان هستند و هر دفعه نیز درست مانند دفعه قبل در گرمای طاقت‌فرسای روز در سکوت، جملاتی شبیه به سخنان قبلی از زبانش را می‌شنوند. جملات بازگو شده توسط آقاخان همانند زنجیره‌ای به‌هم پیوسته یا خفه‌کننده بر گردن کارگرانی که بالاجبار زیر نور مستقیم خورشید نشسته‌اند و گوش می‌سپارند و مقابل روی آنان آقاخان در سایه ایستاده و سخنرانی می‌کند، متصل شده است. حضور ایستاده این مرد مثل سایه‌ای بالای سر کارگرانی که شاید از تاثیر درخشش خورشید در چشمانشان حتی قادر به درست دیدنِ تصویر واضحی از  آقاخان نیستند و فقط جملاتی تکرارشده از زبان او می‌شنوند و پس از آن برحسب عادتی همیشگی باید به صحنه کار یا خلوت خانه‌شان بازگردند، نشانه‌ای است از آدم‌های در حال فراموشی یا اشخاصی بله‌قربانگو که غالبا مانند ابزاری در خدمت نیروهای بالادستی خود هستند.

این مدلِ معنایی در کل فیلم شکلی تکراری و  موتیف‌وار دارد تا ختم شود به آخرین بار که آقاخان با حالتی قاطعانه خبر از تعطیلی آجرپزخانه و تحویل آن به سرپرست‌های جدید می‌دهد. حتی در این لحظات نیز کارگران با آن که مستاصل شده‌اند اما بدون آن‌که سخنی به میان آورند و شکایتی کنند، صحنه را ترک می‌کنند و به اتاق‌های کوچک و آفتاب‌خورده خودشان پناه می‌برند. این صحنه درحقیقت نمایان‌گر خنثی شدن رفتارهای انسان‌هایی است که جسارت بیان خواسته‌هایشان از اربابان را ندارند و صرفا در جمعی خصوصی مثل خانواده یا درنهایت نزد لطف‌الله در حکمِ یک سرکارگر،  شجاعت ابراز آن را پیدا می‌کنند. درنتیجه، فیلم بیش از آن که در پی خلق داستانی پرماجرا باشد بیشتر درصدد خلق یک خط داستانی ساده در راستای به تصویر کشیدن مفهوم سکونت اجباری در سکوت است؛ معنایی که در فواصل مختلف فیلم با پرسش‌های اعضای هر خانواده از یکدیگر بازتاب معنایی بیشتری می‌یابد.

علاوه بر آن در تفسیری فرامتنی، فیلم تعریفی از نحوه زندگی کردن افراد جامعه مدرن و در مقیاسی گسترده‌تر  زیستن در جهانی پهناور و بی‌نظمی است که قربانیان آن انسان‌های ساده‌زیست و بی‌پناه هستند؛ جهانی که با وجود وسعت عظیم‌اش گاهی برای تنفس و زیستن، ناباورانه تبدیل به فضایی تنگ و غیرقابل تحمل می‌شود.