گروه تئاتر هنرآنلاین،پرسش بنیادین اثر از همان نخستین لحظه بر صحنه جاری میشود: آیا زندگی بدون عشق، جز سفری از مرگ به مرگ است؟ پرسشی که اگرچه ساده بهنظر میرسد، در بطن خود بار سنگینی از تاریخ اسطوره، آیینهای کهن و تجربه زیستهی انسان ایرانی را حمل میکند.
روایت و دراماتورژی
در نگاه اول، متن «مرگامرگ» بیش از آنکه به منطق خطی داستانی وفادار باشد، به ساختاری آیینی تکیه دارد. قصه، در بستری اسطورهای-افسانهای شکل میگیرد؛ جایی که ایزدبانوان و خدایان دریا و خاک، تقدیر انسانهای زمینی را تعیین میکنند. اما آنچه اهمیت دارد نه خود روایت، بلکه نحوهی روایت شدن آن است. نمایش به جای وفاداری به الگوهای کلاسیک، به سمت مونتاژی از صدا، حرکت، موسیقی و بدن میل میکند. این همان نقطهای است که مرگامرگ را از تئاتر بازنمایانه جدا و به قلمرو تئاتر آیینی و پستدراماتیک نزدیک میسازد.
کارگردانان هوشمندانه بر آن بودهاند که از قصهی «اولین ماموریت عزرائیل بر زمین» پلی بسازند میان آیینهای جنوب ایران، افسانههای قومی و مفاهیم کلان خیر و شر. این پیوند، اگرچه در برخی لحظات شفافیت کامل نمییابد، اما در کلیت خود موفق میشود مخاطب را به جهان چندلایهی نمایش دعوت کند؛ جهانی که هم استعاره است، هم آیین، و هم نقدی بر زیست معاصر.
طراحی صحنه و زیباییشناسی دیداری
یکی از شاخصههای اصلی نمایش، طراحی صحنه مبتنی بر شن است. این انتخاب، همزمان دو کیفیت را در خود دارد: از یکسو خاک را بهعنوان عنصر زمینی و فناپذیر یادآوری میکند، و از سوی دیگر با تداعی ساحل و مرز دریا، فضایی گذرگاهی میان زندگی و مرگ، میان اینجهان و آنجهان خلق مینماید. این طراحی با کمینهگرایی عینی خود، بستری فراهم میسازد که حرکتهای بدن، موسیقی زنده و نورپردازی به عنصر اصلی شکلگیری تصویر صحنه بدل شوند.
نقطهی قوت این طراحی، انعطافپذیری آن در همراهی با آیینهای نمایشی است. با این حال در برخی لحظات، بهویژه در تعویض صحنهها، هماهنگی میان نور و صحنه دچار گسست میشود؛ گسستی که هرچند کوتاه است، اما میتواند انسجام ریتمیک اجرا را تهدید کند.
بدن و موسیقی؛ دو ستون اصلی نمایش
«مرگامرگ» بیش از هرچیز، تئاتری است که بر بدن و موسیقی بنا شده است. بازیگران، همسرایان و اجراگران فیزیکال نهتنها روایت را پیش میبرند، بلکه خود بدل به استعارههای زندهای از نیروهای طبیعت و تقدیر میشوند. ریتمهای تند و بومی جنوبی، دمامها و سازهای کوبهای، صحنه را به میدان آیین بدل میسازند. در لحظاتی، مخاطب احساس میکند که نه در سالن تئاتر، بلکه در آیینی باستانی و جمعی حضور دارد.
این تلفیق بدن و موسیقی، بیتردید یکی از دستاوردهای مهم کارگردانان است. با وجود این، میتوان گفت که گاه پیوند موسیقی زنده و موسیقی پلیبک به اندازهی کافی یکپارچه نمیشود و مخاطب میان این دو جابهجایی، از جهان اثر خارج میگردد. شاید اگر کل موسیقی توسط نوازندگان زنده اجرا میشد، کیفیت آیینی و یک پارچگی اثر ارتقا مییافت.
بازیگری و هدایت بدن
بازیگران نمایش، بهویژه در قالب گروه همسرایان، حضوری یکدست و پرانرژی دارند. طراحی حرکتها حسابشده و اغلب در خدمت فضاست. در برخی لحظات البته تفاوت در میزان تسلط بدنی بازیگران به چشم میآید؛ بهخصوص در اجرای نقشهای نمادین همچون ملکهی دریا، که نیازمند ترکیب قدرت بدنی و ظرافت آیینی است. با این حال، کلیت گروه توانستهاند فرم را به متن پیوند بزنند و اجرایی منسجم ارائه دهند.
جایگاه نمایش در بستر تئاتر امروز ایران
«مرگامرگ» را میتوان تلاشی دانست برای بازتعریف تئاتر آیینی در قالبی معاصر. این اثر نشان میدهد که چگونه میتوان با استفاده از زبان بدن، موسیقی بومی و روایتهای اسطورهای، اجرایی آفرید که هم ریشه در فرهنگ ایرانی داشته باشد و هم با جریانهای جهانی همچون تئاتر پستدراماتیک پیوند برقرار کند.
نمایش البته کاستیهایی نیز دارد: روایت در برخی لحظات دچار ابهام میشود، تلفیق عناصر مختلف (بدن، موسیقی، روایت) همیشه یکدست نیست، و طراحی لباس گاه به انسجام کلی لطمه میزند. اما این کاستیها نه تنها مانع درک ارزش اثر نمیشوند، بلکه بهنوعی نشان از جسارت گروه در ورود به مسیری تجربی دارند.
جمعبندی
«مرگامرگ» نمایشی ست که بیش از هر چیز به تجربهی حسی و آیینی تماشاگر متکی است. تئاتری که از دل اسطوره و آیین، پرسشی بنیادین دربارهی عشق و مرگ را به صحنه میآورد. این اثر را باید در زمرهی تلاشهای ارزشمند نسل جوان تئاتر ایران دانست؛ نسلی که میخواهد با جسارت، سنتهای نمایشی و فرمهای مدرن را به هم پیوند دهد و افقی تازه پیش روی تئاتر ایرانی بگشاید.
تماشاگر پس از خروج از سالن لبخند، چیزی بیش از یک قصه در ذهن دارد: حسی از آیین، رمز، و پرسشی بیپاسخ دربارهی نسبت عشق و مرگ.
تحلیل کارگردانی نمایش «مرگامرگ»
کارگردانی «مرگامرگ» (به کارگردانی مشترک مریم یاسینزاده و بهرام عباسیفرد) را میتوان تلاشی جدی برای یافتن بیانی تازه میان آیین، روایت اسطورهای و تئاتر معاصر دانست. در این اجرا، کارگردانان کوشیدهاند تا نه تنها متنی اسطورهپرداز را به صحنه بیاورند، بلکه با تلفیق فرمهای آیینی، موسیقی زنده و بدن بازیگران، فضایی خلق کنند که فراتر از بازنمایی صرف داستان باشد و به تجربهای آیینی و جمعی نزدیک شود.
۱. میزانسن و هدایت صحنه
کارگردانان نمایش، میزانسن را نه در قالب چینش صحنههای خطی، بلکه بر اساس ریتم و حرکت آیینی طراحی کردهاند. گروه همسرایان و اجراگران فیزیکال در اینجا صرفاً نقش فرعی ندارند، بلکه بخشی از بافت اجرایی هستند و حضورشان همچون «نیرویی جمعی» بار معنایی روایت را تکمیل میکند.
این نگاه یادآور سنتهای نمایشی شرقی و آیینی است؛ جایی که بازیگران نه شخصیتهای فردی، بلکه حاملان انرژی جمعی و آیینیاند. همین امر موجب شده است که مخاطب بیش از آنکه با شخصیتپردازی فردی درگیر شود، درگیر اتمسفر و لحن آیینی اثر گردد.
۲. کار با بدن بازیگران
یکی از دستاوردهای مهم کارگردانی «مرگامرگ»، تأکید بر بدن است. بدن در این نمایش، خود بدل به زبان میشود؛ زبانی که گاه مستقل از کلام عمل میکند. حرکتهای فرم، حضور بازیگران در گروه، و حتی ژستهای کوتاه (میکروژستها) همه گی با دقت طراحی شدهاند.
با این حال تفاوت در سطح مهارت بدنی برخی بازیگران مشهود است؛ برخی نقشها بهویژه ملکهی دریا، نیازمند ترکیب قدرت و ظرافت بدنی بیشتری بود تا بتواند به اندازهی سایر نقشها با انرژی آیینی کار هماهنگ شود. اما هدایت کلی بدنها و انسجام گروهی، نشان از دقت کارگردانان در رهبری گروه دارد.
۳. طراحی صحنه و فضا
کارگردانان با بهرهگیری از صحنهای پر از شن، فضایی دوگانه خلق کردهاند: هم خاک و فناپذیری را به یاد میآورد و هم ساحل و گذرگاه میان زندگی و مرگ را. این انتخاب هوشمندانه به میزانسنها عمق بصری بخشیده و هر حرکت روی صحنه را به نوعی در «زمان و مکان آیینی» معلق کرده است.
اما نکتهای که میتواند نقطه ضعف تلقی شود، گسست در هماهنگی نور و تعویض صحنههاست. بخشی از کارگردانی نیازمند کنترل دقیق انتقال میان صحنههاست تا مخاطب از ریتم کلی اجرا خارج نشود.
۴. موسیقی زنده و هدایت ریتم
کارگردانی در «مرگامرگ» نقش مهمی برای موسیقی زنده در نظر گرفته است. نوازندگان با سازهای کوبهای و جنوبی، بخشی از ریتم درونی اثر را میسازند. این تصمیم، اجرا را به آیینی زنده و جاری نزدیک کرده است.
با این وجود، در برخی لحظات عدم هماهنگی میان موسیقی پلیبک و موسیقی زنده دیده میشود. از منظر کارگردانی، این گسستها سبب میشود تماشاگر لحظهای از جهان اثر فاصله بگیرد. به نظر میرسد اگر کل موسیقی به نوازندگان زنده سپرده میشد، کیفیت آیینی و یکپارچگی اثر دوچندان میشد.
۵. کارگردانی مشترک و زبان اجرایی
نکتهی برجسته در مورد «مرگامرگ»، کارگردانی مشترک آن است. معمولاً کارگردانی دو نفره میتواند به تشتت منجر شود، اما در اینجا بهنظر میرسد یاسینزاده و عباسیفرد توانستهاند به زبانی واحد و نسبتا یکدست برسند. ترکیب نگاه زنانهی یاسینزاده با طراحی آیینی و بدنی عباسیفرد، نتیجهای متفاوت ایجاد کرده است: اجرایی که هم جنبهی شاعرانه دارد و هم جنبهی فیزیکال و آیینی.
با این حال، در برخی لحظات میتوان رد پای دو نگاه متفاوت را احساس کرد؛ بهخصوص در جاهایی که روایت قصهگو با فرم آیینی تداخل پیدا میکند. این موضوع نه الزاماً ضعف، بلکه نشانهی «دیالوگ میان دو نگاه کارگردانی» است.
۶. نگاه کلان کارگردانی
کارگردانی «مرگامرگ» را میتوان در ادامهی تلاشهای تئاتر معاصر ایران برای بازتعریف آیین و اسطوره دانست. در اینجا کارگردانان صرفاً به بازآفرینی آیینهای بومی قانع نشدهاند، بلکه کوشیدهاند آنها را در قالبی پستدراماتیک بازتعریف کنند. استفاده از بدن، موسیقی، حرکتهای جمعی و طراحی مینیمال صحنه همگی در خدمت همین نگاهاند.
جمعبندی
کارگردانی «مرگامرگ» نه بازنمایی صرف یک داستان، بلکه خلق یک تجربهی آیینی بر صحنه است. اگرچه کاستیهایی چون عدم هماهنگی کامل میان موسیقی و بدنها، یا فقدان انسجام کامل میان روایت و فرم وجود دارد، اما در مجموع با اثری مواجهیم که زبان ویژهای برای خود یافته است.
یاسینزاده و عباسیفرد نشان دادهاند که کارگردانی میتواند پلی باشد میان اسطوره و معاصر، میان آیینهای کهن و تئاتر تجربی امروز. این نمایش بیش از آنکه به حافظهی داستانی مخاطب متکی باشد، بر حافظهی حسی و آیینی او اثر میگذارد.
در نهایت باید گفت «مرگامرگ» از منظر کارگردانی، یک تجربهی جسورانه است؛ تجربهای که نشان میدهد نسل جوان تئاتر ایران در پی آن است که زبان تازهای برای بازگویی مفاهیم بنیادینی چون عشق و مرگ بیابد.
سجاد خلیل زاده(منتقد تئاتر)