به گزارش هنرآنلاین ، شاعر پرآوازه ایران، فردوسی در جای جای شاهنامه خود به نوروز و بهار اشاراتی عمیق داشته است، نوروز در شاهنامه فردوسی جلوه‌ خاصی دارد. در حقیقت یکی از مهم‌ترین آثاری که از نوروز و چگونه‌گی بنیادگذاری این جشن یاد می‌کند، شاهنامه است. در شاهنامه سی‌وسه بار از نوروز و باز چند بار دیگر به گونه «سر سال نو» و «ماه فروردین» که مراد همانا نوروز است، ذکر رفته است.

 

نوروز در شاهنامه فردوسی، در داستان فرود سیاوش:

همه ساله بخت تو پیروز باد

همه روزگار تو نوروز باد

داستان بیژن و منیژه:

که خسرو بهر کار پیروز باد

همه روزگارش چو نوروز باد

چو گیو از بر گاه خسرو برفت

ز هر سو سواران فرستاد تفت

بجستن گرفتند گرد جهان

که یابد مگر زو بجایی نشان

همه شهر ارمان و تورانیان

سپردند و نامد ز بیژن نشان

چو نوروز فرخ فراز آمدش

بدان جام روشن نیاز آمدش

بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب

یکی شمع پیش آر چون آفتاب

بنه پیشم و بزم را ساز کن

بچنگ ار چنگ و می آغاز کن

بیاورد شمع و بیامد بباغ

برافروخت رخشنده شمع و چراغ

می آورد و نار و ترنج و بهی

زدوده یکی جام شاهنشهی

مرا گفت برخیز و دل شاددار

روان را ز درد و غم آزاد دار

نگر تا که دل را نداری تباه

 

نوروز در شاهنامه فردوسی، پادشاهی یزدگرد:

به دژخیم فرمود کو را ببر

کزین پس نبیند کلاه و کمر

بدو خانه زندان کن و بازگرد

نزیبد برو گاه و ننگ و نبرد

به ایوان همی بود خسته جگر

ندید اندران سال روی پدر

مگر مهر و نوروز و جشن سده

که او پیش رفتی میان رده

 

نوروز در شاهنامه فردوسی، پادشاهی بهرام گور:

برفتند یکسر به آتشکده

به ایوان نوروز و جشن سده

همی مشک بر آتش افشاندند

به بهرام بر آفرین خواندند

چو شد ساخته کار آتشکده

همان جای نوروز و جشن سده

بیامد سوی آذرآبادگان

خود و نامداران و آزادگان

پرستندگان پیش آذر شدند

همه موبدان دست بر سر شدند

پرستندگان را ببخشید چیز

وز آتشکده روی بنهاد تیز

 

نوروز در شاهنامه فردوسی،  پادشاهی قباد:

نهاد اندر آن مرز آتشکده

بزرگی بنوروز و جشن سده

مداین پی افگند جای کیان

پراگنده بسیار سود و زیان

از اهواز تا پارس یک شارستان

بکرد و برآورد بیمارستان

اران خواند آن شارستان را قباد

که تازی کنون نام حلوان نهاد

گشادند هر جای رودی ز آب

زمین شد پر از جای آرام و خواب

 

نوروز در شاهنامه فردوسی ، پادشاهی کسری نوشین روان:

همان گر نبارد به نوروز نم

ز خشکی شود دشت خرم دژم

مخواهید با ژاندران بوم و رست

که ابر بهاران به باران نشست

نباید که آن بوم ویران بود

که در سایهٔ شاه ایران بود

چو ویران بود بوم در بر من

نتابد درو سایهٔ فر من

بزرگان که شاهان پیشین بدند

ازین کار بر دیگر آیین بدند

بد و نیک با کارداران بُدی

جهان پیش اسب‌سواران بُدی

پدید آید از گفت یک تن دروغ

ازان پس نگیرد بر ما فروغ

هر آنکس که او راه یزدان بجست

به آب خرد جان تیره بشست

ز یزدان وز ما بدان کس درود

که از داد و مهرش بود تار و پود

اگر دادگر باشدی شهریار

بماند به گیتی بسی پایدار

 

نوروز در شاهنامه فردوسی، پادشاهی هرمزد:

بیاورد زان پس صد و سی هزار

ز گنجی که بود از پدر یادگار

سه یک زان نخستین بدرویش داد

پرستندگان را درم بیش داد

سه یک دیگر از بهر آتشکده

همان بهر نوروز و جشن سده

فرستاد تا هیربد را دهند

که در پیش آتشکده برنهند

سیم بهره جایی که ویران بود

رباطی که اندر بیابان بود

 

نوروز در شاهنامه فردوسی : پادشاهی خسرو پرویز:

من از تخمهٔ نامور آرشم

چو جنگ آورم آتش سرکشم

به ایران بران رای بُد ساوه‌شاه

که نه تخت ماند نه مهر وکلاه

کند با زمین راست آتشکده

نه نوروز ماند نه جشن سده

همه بنده گشتند ایرانیان

برین بوم تا من ببستم میان

اگر با تو یک پشه کین آورد

ز تختت به روی زمین آورد

ابا فر و با برز و پیروز باد

همه روزگارانش نوروز باد

بدان باغ رفتی به نوروز شاه

دو هفته به بودی بدان جشنگاه

همه جامه را باربد سبز کرد

همان به ربط و رود ننگ و نبرد

بشد تابجایی که خسرو شدی

بهاران نشستن گهی نو شدی

ز ایوان بیامد بدان جشنگاه

بیاراست پیروزگر جای شاه

بیامد پری چهرهٔ میگسار

یکی جام بر کف بر شهریار

از ایوان خسرو کنون داستان

بگویم که پیش آمد از راستان

 

نوروز در شاهنامه فردوسی، پادشاهی شیرویه:

روان تو را دادگر یار باد

سر بد سگالان نگونسار باد

به یزدان و نام تو ای شهریار

به نوروز و مهر و بخرم بهار

که گر دست من زین سپس نیز رود

بساید مبادا به من بر درود

 

نوروز در شاهنامه فردوسی، پادشاهی یزدگرد:

چنان دید کز تازیان صد هزار

هیونان مست و گسسته مهار

گذر یافتندی به اروند رود

نماندی برین بوم بر تار و پود

هم آتش به مردی به آتشکده

شدی تیره نوروز و جشن سده

بیاید یکی موبدی با گروه

ز گاه شمیران و از را به کوه

به دیدار پیران و فرهنگیان

بزرگان که باشند زان انجمن

همانا بران راغ و کوه بلند

ز ترک و ز تازی نیاید گزند

بیارد نبشته بخواند به بانگ

به یک روی بر نام یزدان پاک

کزویست امید وزو ترس و باک

دگر پیکرش افسر و چهر ما

زمین بارور گشته از مهر ما

به نوروز و مهر آن هم آراستست

دو جشن بزرگست و با خواستست

درود جهان بر کم آزار مرد

کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد

 

فردوسی از نوروز، برج بره و سال نو توصیف‌های زیبایی دارد:

چو آمد به برج بره آفتاب

جهان گشت با فر و آیین و آب

بتابید از آن‌سان ز برج بره

که گیتی جوان گشت از آن یکسره

(پادشاهی کیومرث)

زمین در این فصل آراسته می‌شود:

چو خورشید سر زد ز برج بره

بیاراست روی زمین یکسره