به گزارش هنرآنلاین، بسیاری فاطمه عبادی را از برنامه «عصر جدید» و بعد از قهرمانی در این مسابقه استعدادیابی شناختند. کسی که توانست با هنر نقاشی بر روی شن نظر نه تنها داوران بلکه نظر بسیاری از بینندگان و مخاطبان این برنامه را نیز به سمت خود جلب کند. زنی از بندر ماهشهر، 33 ساله، صاحب یک پسر به نام ابوالفضل که در حال حاضر 12 سال سن دارد. با وجود آنکه بعد از برنامه «عصر جدید» به دلیل هنر نقاشی با شن به شهرت رسید؛ اما به این موضوع تاکید دارد که هنر نقاشی او تنها با شن نبوده و نقاشی دیواری و آموزش نقاشی از جمله فعالیت‌هایی است که همچنان به صورت جدی آن را دنبال می‌کند. او با حضور در برنامه «اقیانوس آرام» از روند زندگی خود از کودکی تا نوجوانی و جوانی‌اش گفت و توضیح داد چطور توانست با تلاش‌هایی که انجام داده به این مرحله از زندگی خود دست پیدا کند و همچنان در تلاش است تا بتواند این روند را به درستی و با توجه به اهدافی که دارد دنبال کند. چون باور دارد هر فرد رویایی دارد که مانند الماس در قلب‌اش است.

متولد خانواده‌ای پرجمعیت 

فاطمه عبادی در ابتدای صحبت‌هایش می‌گوید که متولد هندیجان خوزستان است، پدرش نظامی و پاسدار بوده و در یک خانواده پرجمعیت 9 نفره به دنیا آمده که یک خواهر و برادر کوچک‌تر از خودش دارد: «تا 7 سالگی در شهر هندیجان زندگی کردم و بسیار دختر شیطانی بودم. با هر آنچه دستم می‌آمد از ذغال و گچ گرفته تا هر چیز دیگری که بتوان با آن نقاشی کشید نقاشی می‌کردم. بسیاری در همان دوران کودکی به من می‌گفتند نقاشی‌ام خوب است. مانند اکثر مردم هندیجان، عاشق دریا بودم و خاک بازی و ماسه بازی جزو بازی‌های مورد علاقه من بود.»

او به این نکته اشاره می‌کند با وجود آنکه در چند سال اخیر بعد از قهرمانی در برنامه «عصر جدید» به عنوان نقاش شن شناخته می‌شود؛ اما عقبه این عنوان اتفاقات بسیاری رخ داده که شاید بسیاری از آن بی‌اطلاع هستند: «متریال کار من زمانی که نقاشی با شن انجام می‌دهم همان شن و ماسه دریاست که از شهر خودمان آن را جمع می‌کنم و یادگار شهر من است و تقریبا به همه شهرهای ایران این شن و ماسه را با خود برده‌ام. با این وجود کار من تنها با شن نیست بلکه نقاشی فهم و درک من بوده و مانند یک عصا همیشه مانند تکه‌گاه عمل کرده است.» 

رویای نقاش شدن داشتم

عبادی تاکید دارد که هر فرد یک رویا دارد که همچون الماس در قلب‌اش قرار گرفته است و ادامه می‌دهد: «من در همان دوران کودکی رویای نقاش شدن داشتم و می‌گفتم درست است که بسیاری در سن و سال من دوست دارند دکتر، مهندس یا خلبان شوند؛ اما من دوست دارم نقاش شوم و به بسیاری می‌گفتم من را نقاش باشی صدا کنند.» 

این نقاش هنرمند بیان می‌کند بسیاری تصورشان بر این است رویا آن چیزی است که هیچ وقت قرار نیست به آن دست پیدا کرد در صورتی که اینطور نیست: «رویا آن چیزی است که در قلب ماست. رویا همان هدفی است که برخی به صورت بلندمدت و برخی به صورت کوتاه مدت دارند. من همیشه فکر می‌کنم سال دیگر که اینجا ایستاده‌ام حال درونی من به معنای واقعی خوب است؟ آنچه که حال درونی من را خوب می‌کند با رویای درونی من ارتباط مستقیم دارد.»

پدرم بزرگ‌ترین معلم من است

فاطمه عبادی برای رسیدن به هدفی که در حال حاضر به آن رسیده است توسط خانواده به ویژه پدرش مورد حمایت قرار گرفته و در این زمینه می‌گوید: «به دلیل شغل پدرم ما 10 سال در قم ساکن شدیم. با این وجود من همچنان به نقاشی کشیدن ادامه دادم و پدرم هم به علایق من بسیار توجه می‌کرد. در کل خانواده من خانواده هنردوستی هستند. پدرم خوشنویسی می‌کرد و خواهر و برادرهایم هرچند تحصیلات‌شان در راستای هنر نبوده؛ اما در این زمینه دستی بر آتش دارند. پدرم در زمینه کشف استعداد ما بسیار توجه نشان می‌داد و تا جایی که در توان‌اش بود سعی می‌کرد امکانات کشف استعدادمان را نیز فراهم کند.» 

عبادی، پدرش را معلم اصلی خود معرفی می‌کند و می‌گوید: «پدر من آنقدر به اطراف خود توجه نشان می‌داد که حتی در پارک برای مورچه‌ها نیز غذا می‌ریخت. این رفتارهای پدرم همیشه مورد توجه من بود و همیشه وقتی از من می‌پرسند معلم اصلی تو چه کسی است؟ می‌گویم بعد از خدا، جهان، هستی و آنچه که با چشم می‌بینم و حس می‌کنم؛ پدرم بزرگ‌ترین معلم من است.»

هر آدم یک سرزمین است

او در ادامه صحبت‌هایش به بر این باور است، آدم‌ها بسیار جذاب هستند و هر کدام قصه‌ای دارند: «برای من دیدن آدم ها بسیار جذاب است. هر کدام یک قصه‌ای دارند. هر آدم یک سرزمین است.کشف استعدادهایی که داریم بسیار مهم است. من فردی به نام آقای عظیمی می‌شناسم که با پا، نگارگری می‌کند در صورتی که من حتی با دست هم به سختی قلموی نگارگری را که بسیار نازک و از موی گربه و سمور درست می‌شود را می‌توانم در دست بگیرم. در میان بدی‌ها باید گشت و خوبی‌ها را پیدا کرد. برای خودتان چالش درست کنید. اگر یکی از اعضای بدن‌تان را نداشتید چه اتفاقی برای‌تان می‌افتاد؟ در بین زشتی‌ها، خوبی‌ها را پیدا کردن و بهره بردن هنر است. هنر اصلی این است در میان چالش‌ها و سختی‌ها یک اتفاق خوب رقم بخورد. تمام حرف من این است به ایمانی که دارید مومن باشید. خوب ببینید، بشنوید و خوب فکر کنید.» 

این نقاش هنرمند در ادامه صحبت‌هایش به زمانی می‌رسد که بار دیگر به زادگاهش برمی‌گردد: «دوم راهنمایی بودم که از قم به ماهشهر برگشتیم و وقتی نقل مکان کردیم مجدد با یک چالش مواجه شدم. برای من که چند سال از شهرم دور بودم سخت بود. در این شهر هم تلاش کردم به نقاش‌های ماهشهر دسترسی پیدا کنم و کلاس نقاشی بروم. در همان سال در مدرسه هم برنده مسابقات شهرستان ماهشهر شدم. کم کم وارد سنین جوانی شدم و دبیرستان در هنرستان ادامه تحصیل دادم.»

دفتر کتاب‌های من پر از تصویر و نقاشی بود

عبادی ادامه داد: «شهرستان ماهشهر یکی دو مدرسه هنرستان بیشتر نداشت و من رشته نقاشی را انتخاب کردم. خانواده من هم مانند بسیاری دیگر معتقد بودند کسی با نقاشی به جایی نمی‌رسد. اما من بر این باور هستم در هر رشته‌ای علاقه داشته باشی می‌توانی موفق شوی. اگر نقاشی را از من بگیرند و بگویند فلان کالا را عرضه کن من سعی می‌کنم با هنر خودم به خوبی آن کالا را عرضه کنم. پدرم با وجود مخالفت‌هایی که وجود داشت در آن زمان حامی من بود.» او افزود:« روزی که ما برای ثبت نام رفتیم، مدیر هنرستان گفت این رشته، رشته پر هزینه‌ای است و باید 8 ساعت در روز وقت برای طراحی گذاشته شود. پدرم می‌دانست من دختر پر شر و شور و شیطانی هستم. به من گفت فاطمه من می‌دانم به این رشته علاقه داری و برای آن جنگیده‌ای برای همین ثبت نام‌ات می‌کنم. آن روز را فراموش نمی‌کنم. انگار روی ابرها بودم و آن عشق به نقاشی باعث می‌شد از ساعت 7 صبح تا 2 بعد از ظهر مدرسه، برایم بسیار لذتبخش باشد. حتی زنگ درس‌های عمومی هم باز فکرم مشغول نقاشی بود. کاریکاتور معلم‌های عمومی را می‌کشیدم. یکی از معلم‌ها وقتی کاریکاتورش را دید از دست من ناراحت شد؛ اما بعدها با هم دوست شدیم. همه دفتر کتاب‌های من پر از تصویر و نقاشی بود. نمی‌توانستم خودم را از این هنر جدا کنم. مانند نفس از من جدا نمی‌شد. در همان دوران دبیرستان هر جشنواره و مسابقه‌ای بود شرکت و در برخی از مسابقات بین‌المللی و استانی مقام کسب می‌کردم؛ اما شهرت و شناخت من در حد همان کوچه و محله بود.» 

70 درصد از هنرها، خلاقیت است

عبادی پس از پایان تحصیلات دبیرستان به دلیل علاقه زیاد به نقاشی وارد بازار کار می‌شود و می‌گوید: «دبیرستان که تمام شد مستقیم وارد بازار کار شدم. نقاشی می‌کردم، سفارش می‌گرفتم، چهره کار می‌کردم، در کلاس‌های خصوصی آموزش می‌دادم و چون در این زمینه کارم خوب بود یکی از کانون‌های پرورش فکری به من اعتماد کرد و از من خواست تا به بچه‌های آنجا آموزش دهم. بچه‌هایی که من به آنها آموزش می‌دادم هر کدام دنیای خودشان را نقاشی می‌کردند. یک روانشناس به من گفت فکر کردن را از بچه‌هایت نگیر. من به خودم هم همین را می‌گویم. چیزی که نتوان درباره آن تخیل کرد چه معنی دارد؟ 70 درصد از هنرها، خلاقیت است. دنیا بدون تخیل معنا ندارد. برای همین همیشه یک مداد و کاغذ در کیف من بود تا هر وقت فرصت پیدا کنم طراحی کنم. شاید در برخی موارد اطراف، نگاه تمسخرآمیز به من داشتند؛ اما چون کاری که می‌کردم را دوست داشتم پای آن ایستادم و برایش جنگیدم.» 

زندگی بعد از عصر جدید

در همان دوران تدریس و آموزش بود که با همسرش احمد آشنا و در کنار ازدواج در دانشگاه نیز رشته مورد علاقه‌اش را قبول می‌شود: «در دوران طلایی تدریس‌ام با همسرم، احمد آشنا شدم و خدا خیلی زود هم به ما بچه داد. سالی که ازدواج کردیم دانشگاه شهرکرد، هنرهای تجسمی قبول شدم. ابتدا بعد از به دنیا آمدن بچه تصمیم گرفتیم احمد دانشگاهش را تمام کند. ابوالفضل یک سالش شده بود؛ دوباره کار، تدریس و نقاشی دیواری را شروع کردم. در همان زمان گله‌مند هم می‌شدم چرا با وجود تمام تلاش‌هایی که می‌کنم اتفاقی رخ ندهد و چرا جهش نمی‌کنم؟ دوست نداشتم زندگی‌ام معولی پیش برود و می‌خواستم فردایم از دیروزم بهتر باشد. برای همین بیشتر تلاش کردم و یکی از همین روزها بود خودم را بالای صحنه‌ای دیدم که یک ایران دارد من را تشویق می‌کند. خیلی‌ها به من گفتند چرا بعد از قهرمانی در «عصر جدید» واکنش کمی از خودم نشان دادم. چون در شوک عمیقی بودم و تمام تلاش‌هایم داشت مانند فیلم از جلوی چشم‌هایش رد می‌شد. برای همین زندگی من به دو بخش قبل از «عصر جدید» و بعد از «عصر جدید» تقسیم می‌شود.»

قهرمان برنامه «عصر جدید» تاکید می‌کند او برای رسیدن به هدف بزرگ‌اش از بسیاری از خوشی‌هایش گذشت و تلاش‌های بسیاری کرد: «من بالای داربست 12 متری می‌رفتم و نقاشی دیواری می‌کشیدم. به من می‌گفتند مگر از گرسنگی مرده‌ای که این کارها را می‌کنی؟ می‌گفتم مگر باید از گرسنگی بمیرم برای آنکه به علایقم برسم؟ من هنوز هم این دست از کارها را انجام می‌دهم. شاید در ایران من را به عنوان نقاش شن بشناسند؛ اما هنوز نقاشی دیواری می‌کشم. هنوز آموزش می‌دهم و سعی می‌کنم دایره تدریس را حفظ کنم تا اگر بتوانم مسیری که رفته‌ام را به دیگران نیز انتقال دهم و به همه بگویم آن رویا و الماس درون‌شان را بغل کنند.»  

ناامید نمی‌شوم

به گفته عبادی باید کاری که انجام داده می‌شود را دوست داشت: «بسیاری به من می‌گویند ممکن است تصویری که برای آن ساعت‌ها زمان گذاشته‌ای با یک عطسه از بین برود. عمر ما هم همین است. چشم روی هم بگذارید می‌بینید عمرتان رفته و کاری که باید انجام می‌دادید را انجام نداده‌اید. همه زندگی همین است.» 

این هنرمند نقاش در پاسخ به سوال یکی از نوجوانان برنامه درباره اینکه آیا شکست‌هایی را نیز تجربه کرده است می‌گوید: «پسرم زمانی که با اسباب بازی خانه‌سازی بازی می‌کند و فرو می‌ریزد و ناراحت می‌شود می‌گویم ناراحت نباشد که شکست پلی است برای پیروزی. بارها و بارها بوده تلاش کرده‌ام؛ اما به نتیجه نرسیده‌ام. با خودم فکر کردم چرا این اتفاق رخ داده؟ تلاش می‌کنم تا علت را پیدا کنم. ممکن است بارها شکست بخورم؛ اما باز ناامید نمی‌شوم. برای من شکست به شکل‌های مختلف تعریف می‌شود. هر جا و در هر لحظه‌ای به این نتیجه برسی اشتباه کرده‌ای خوب است و ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است. دوباره باید یک مسیر جدید را پیدا کرد. شکست، یکی از بازوهای قوی بوده که من را به اینجا رسانده. شکست یکی از معلم‌های من بوده. شکست مهم نیست؛ دوباره بلند شدن و ادامه دادن مهم است.»

او در پایان برنامه این طور گفت: «همه ما به دنبال یک جهان بهتر و زندگی بهتر هستیم. تقریبا همه ما آن گره‌ها و مشکلات را می‌دانیم. فقط گفتن مشکلات، هنر نیست. چه کار می‌شود کرد تا دنیای بهتری را ساخت مهم است. هر کس در جایگاه خودش چه کارهایی می‌تواند کند تا دنیای بهتری ساخته شود. همکاری، همیاری، ارتباط بهتر، اخلاق بهتر و... بسیار مهم است. یکی از مشکلاتی که در دنیا وجود دارد از بین رفتن اخلاق است. به این فکر کنیم من چه کاری می‌توانم کنم برای اینکه ایران بهتر باشد. همه دم از صلح و آرامش می‌زنیم. بهتر است رجوع کنیم به الماس‌ها تا ببینیم در این زمینه چه کارها می‌توانیم کنیم.» 

برنامه «اقیانوس آرام» محصول سازمان هنری رسانه ای اوج است که روزهای شنبه تا چهارشنبه از شبکه دو پخش می شود. این برنامه در هر قسمت میزبان چهره های مختلف می شود تا تجربیات دوران نوجوانی خود را با این گروه سنی به اشتراک بگذارند.