سرویس تئاتر هنرآنلاین: گاهی نویسندهای ذهنش معطوف به یک موضوع خاص یا خبر روزنامه و یا گزارشی شنیداری است و میخواهد آن را به متن نمایشی تبدیل و سپس اجرا هم کند؛ چنین اقدامی الزاماً نیازمند شناخت ساختار نمایشنامه و نمایش است و مهم بودن موضوع در وهله نخست به خودی خود برای دنیای نمایش کافی نیست و بسنده نمیکند. موضوح حتماً باید بر اساس یک طرح داستانی و ساختاری شکل گرفته باشد و یا با تاًکید بر یک موقعیت کنشزا به تدریج روایی شود و همزمان ژانر معینی هم شکل گرفته باشد، اما واقعیت آن است که هر داستانی هم برای اجرای روی صحنه مناسب نیست؛ شرط لازم و کافی برای موفق شدن در این کار آن است که داستان کنشزا، تعلیقآمیز و دارای تاویلات مهم باشد که به شکل "نشانهواری" جزو ساختار بصری و محتوایی اثر شده باشند. طراحی کردن خود یک موضوع بیآنکه یکی از موارد فوقالذکر محقق شده باشد، فقط کاری اتوودیک و تمرینی است و نمایش محسوب نمیشود (همین مقوله حداقلی هم در شرایطی قابل قبول است که نویسنده به ادا و اصولهای بیمعنا و دلبخواهی روی نیاورده باشد، وگرنه تمرینی و اتوودیک هم به حساب نمیآید و اساساً اجرایی "ضد تئاتر و نمایش" ارزیابی میشود).
نمایشواره "لوله" به نویسندگی و کارگردانی علیرضا اجلی که هماکنون در تالار مولوی اجرا میشود، حول یک موضوع کارگری است: عدهای کارگر که کارشان مربوط به لولههای فاضلاب است، بیکار میشوند و فقط یکی از آنها دوباره به کار دعوت میشود؛ همین!.. البته موضوع به این روشنی و صراحت بیان نمیشود، بلکه با ادا و اطوارهای اضافی و دیالوگهای غیرقابل فهم همراه است و عمداً کشدار و به طور نامفهوم بیان میشوند یا لابلای سر و صدا و جیغ و شلوغی خود کارگران که هیچ شباهتی به کارگر ندارند، غیرقابل فهم شدهاند. دیالوگها که اساساً دیالوگ هم به حساب نمیآیند، کلمات خاص و کم مفهوم و یا جملات کشدار و درک نشدنیاند که عملاً بیتاثیرند و زمان اجرا را بدون دلیل طولانی کردهاند. ضمناً به رغم آنکه موضوع کاملاً جدی است، کارگردان همه چیز را به شکل کمیک که بسیار مسخره و مضحک هم شده، در آورده است؛ کارگران عملاً به بیماران روانی شباهت زیادی دارند و محیط که معلوم نیست کجاست (یک شرکت بینام و نشان)، شباهت زیادی به بیمارستان روانی دارد: هرکدام از بازیگران یا "کارگر نماها" از آغاز تا پایان اجرا تکه لولهای در دست دارند که گاهی حتی دست خود را تا شانه در آن فرو میکنند.
با وجود آنکه موضوع خوبی انتخاب شده که اساساً سیاسی و اجتماعی است و روی صحنه باید بسیار کنشزا و نمایشی ارائه میشد، اما هیچ تاویل و دادهای در اجرا وجود ندارد. همه چیز در یک گزاره کوتاه و کلی صرفاً موضوعی خلاصه شده است. حرکات فردی و گروهی کوچکترین بازده نمایشی و محتوایی ندارند؛ از رویاروییهای دو سویه یا چندسویه مهم خبری نیست، کشمکش نتیجه بخشی وجود ندارد که ذهن تماشاگر را با ماجرا درگیر نماید؛ ضمناً حرکات بدن و حالات چهره بیانگر هیچ واکنش عاطفی و ذهنی خاصی نیست. طرحی دلبخواهی، غیرنمایشی و شخصی در خود اجرا بر موضوع تحمیل شده و همه حرکات و حالات آدمها را "عروسکی"، "مکانیکی" (برخلاف رئالیستی بودن موضوع)، غیرواقعی و همانند حرکات بیماران روانی نشان داده است. در تئاتر، مضامین فرعی و موضوع اصلی به دیالوگهای متقابل و میزانسنهائی که این دیالوگها را تاویلدار و نمایشیتر میکنند، ارتباط دارند. در حالی که این جا از چنین نگرهای نشانی نیست؛ نویسنده از آنچه میبایستی میگفت و نشان میداد، عدول کرده است؛ این عارضه یا ناشی از ترس و خودسانسوری بوده و یا او با "طرح موضوع و ساختاری" نمایشنامه و نمایش بیگانه بوده است.
گاهی از دهان آدمهای نمایش اصوات و صداهایی شبیه زوزه کشیدن شنیده میشود و اگر آنها را به رغم شباهت بسیارشان به بیماران روانی، از چنین مقایسهای دور کنیم، با حرکات بچگانه و جابجاییهای گروهی بیدلیلشان عملاً به بزرگسالانی که همه مشغول بازی کودکانهای هستند، نیز بیشباهت نیستند. نکته مهمتر در رابطه با این اجرا آن است که خود نویسنده و کارگردان عملاً موضوع جدی خودش را ناخواسته و ناآگاهانه به سخریه گرفته است؛ چون موضوع بیکارشدن کارگران به حدی جدی است که نمیشود حتی در قالب هجو و هجویه به آن پرداخت.
مقوله داستان و در نتیجه، پرسوناژ و موقعیتی رئالیستی (به تناسب واقعگرایانه بودن موضوع) در بین نیست، حتی اجرا پایان مشخصی هم ندارد و علیرضا اجلی از موضوعش نتیجهگیری نکرده است؛ باید افزود اگر یک نفر پشت میکروفون میآمد و میگفت عدهای کارگر در شرکت ..... واقع در ناحیه... تهران یا کرج بیکار و سپس اخراج شدهاند، تاثیر آن به مراتب بیشتر از اجرای چنین نمایشوارهای بود؛ این عارضهها سبب شده مقوله بازیگری قابل طرح نباشد، زیرا پرسوناژ و داستانی در کار نیست و موضوع هم کلاً حتی به گونهای تحلیل نشده و همزمان سطحی مطرح میشود. کارگردانی اجرا اساساً منطق و قاعدهای ندارد و هیچ تاویل یا تعلیقزایی خاصی در حرکات و حالات دیده نمیشود. تکرار حرکات بازیگران و تکرار شکلدهیهای گروهی و انفرادی آنها زیاد، بیدلیل و غیرقابل تحمل است. متن این نمایشواره خستهکننده و بیمحتوا، جزو بیساختارترین و غیرنمایشیترین نوشتههاست. نویسنده که کارگردان نمایش هم است، تئاتر و نمایش را نوعی "بازیگونگی" تصور کرده است: از آغاز تا پایان اجرا با آنکه هر جمله چندین بار تکرار میشود، نمیتوان ده جمله مؤثر، معنادار و مرتبط یافت: نگاه نویسنده گزارشی و اجرا تا حد زیادی "من درآوردی" و عاری از هرگونه دلیل و روابط علت و معلولی است: ارتباطی هم به نمایش و تئاتر ندارد.
موسیقی نمایش خوب و نسبتاً هماهنگ با موضوع است، اما صدای کوبش پی در پی لولهها به هم توسط مرد گوژپشت (سر کارگر) و دیگران بسیار آزاردهنده و زیاد است. نور کارکرد معمولی خود را دارد. طراحی صحنه به طور نسبی در رابطه با موضوع است.
نمایشواره "لوله" به نویسندگی و کارگردانی علیرضا اجلی از لحاظ متن، کارگردانی، بازیگری و کلاً از نظر اجرایی و محتوایی نمایشوارهای بیساختار، شلوغ، پرهرج و مرج، بسیار ضعیف، مبهم و پر از تکرار حرکات و گفتار است؛ ضمناً عمداً طولانی شده و تماشاگران را بسیار خسته و بیزار میکند.