کار هفت رنگسازی را ازچه زمانی شروع کردید؟
این کار را از ۶سالگی پیش استادی که با پدرم برادر خوانده بود، در خیابان ری شروع کردم. هم درس میخواندم، هم کار میکردم.
صبح زود میرفتیم کارگاه، کمی آب و جارو می کردیم و میرفتیم مدرسه، ظهر برمی گشتیم کارگاه و باز کمی کار می کردیم و ناهار می خوردیم و دوباره به مدرسه می رفتیم، عصری هم به کارگاه می آمدیم و تا غروب کار می کردیم.
این کار ظاهرا هنرهای مختلفی در دل خود دارد، طراحی، خطاطی، رنگ سازی، سفالگری و... در آموزش اول از کجا شروع میکنند؟
بله، کار چند رشته است. اول از همه طراحی است، بعد رنگ سازی، بعد کارهای قلم گیری و رنگ آمیزی و... منتهی من از سال ۱۳۶۸ تحولی در این کار ایجاد کردم که آن هم کار نقش برجسته است.هنوز هم کسی این کار را نمی کند. بعضی جاها با جنسهای خارجی، کمی برجسته کاری می کنند ولی کسی تا حالا نتوانسته با دست کار برجسته انجام دهد.
اول طراحی روی کاغذ را یاد میگیرید؟
بله روی کاغذ طراحی میکنیم. طراحی عادی نیست. همان تذهیب و اسلیمی و کارهای بندخطایی و... است.
در آن سن و سال یادگیری
نه، خب ما کنار دست بزرگترها در این کار بزرگ شدیم. آنها روی سفال و کاشی کار میکردند و میکشیدند، ما هم به دستشان نگاه میکردیم و میکشیدیم و نقاشی و رنگ آمیزی میکردیم تا اینکه خودمان طراحی را یاد گرفتیم.
بعد از طراحی روی کاغذ چه میکنید؟
طرح را روی کاغذ میکشیم و بعد با سوزن طرح را سوراخ سوراخ میکنیم، بعد روی کار گرته میکنیم تا اثرش روی سفال بیفتد. بعد با رنگ سیاه، طرح را قلم گیری میکنیم و در آخر هم رنگ آمیزی طرح انجام میشود. به این کار میگویند هفت رنگ سازی. الان دیگر کسی هفت رنگ سازی نمیکند. چند تا کارخانه هست که یک مشت رنگهای شیمیایی میسازند و دست اهالی این کار میدهند. من اسم این کارشان را گذاشتم، هفت رنگ مالی! چون دیگر کسی رنگ را نمیسازد و مهمترین و سختترین بخش این کار هم ساختن رنگها است. چند تا رنگ هست که خیلی سخت ساخته میشود؛ زرد، قرمز. ساختن اینها سخت است چون توان زیادی از جسم آدم میگیرد. همین لکه هایی که در چشم های من افتاده، نتیجه ساختن رنگ است.
برای ساختن رنگ قرمز باید طلا را با اسید آب کنیم که این کار خیلی سازنده را اذیت میکند. برای ساختن رنگ های دیگر هم مدام سروکارمان با اکسید سرب و اکسید قلع است. الان سرب و قلع را با الکتریسیته اکسید میکنند اما ما با حرارت این کار را میکردیم و گرد و غبار سرب و قلع خیلی مضر بود. کسانی که حتی مدت کوتاهی در این کار بودند، الان ریه هایشان خراب است. برای همین همه دنبال رنگ آماده هستند که بخرند و در آب خیس کنند و کارشان را کنند.
رنگ لاجورد ترکیبی از کبالت است. کبالت فلز سختی است و اکسید کردنش زحمت دارد. رنگ زرد از آنتونیوم آهن است که سخت ترین فلز است. هر فلزی را که بخواهند استقامتش زیاد شود، آنتونیوم آهن به آن میزنند. به همین دلیل اکسید کردنش خیلی سخت است. حرارت بالایی میخواهد. شب و روز باید پای کار بایستیم و هم بزنیم تا رنگ زرد ساخته شود. رنگهای دیگر را هم از فلزها میگیریم. مثلا رنگ فیروزهای از مس، رنگ قهوهای از آهن.
الان غیر از شما چند نفر در این کار هستند؟ بزرگترهای کار چه کسانی اند؟
یکی - دوتا بزرگتر در اصفهان دارد. تهرانی ها هم که دوستان و همکاران ما هستند، دیگر کسی به این سبک کار نمیکند.همه رنگ مصنوعی را میخرند و سریع کار میکنند و میروند.
الان کسی که همپایه ما کار میکند، آقای خاک نگار مقدم است که او هم با همین رنگهای مصنوعی کار میکند. دیگر کارگاه رنگ سازی ندارند و و بالاجبار از همین رنگها استفاده میکنند.
این هنر متولی ندارد که جمع و جورش کند؟ مثلا اتحادیهای، صنفی...
اتحادیه داریم، اما کسی متوجه کار نیست. چندین نشست گذاشتند و دعوت کردند و حرف زدند و وعده و وعید دادند، اما کاری از پیش نرفت. کار هفت رنگ سازی ساختمان بنیاد ایرانشناسی را من انجام دادم، پیش از آنکه آنجا را بسازند، ما را دعوت کردند و رفتیم همه این درد دلها را کردم، گفتم حرف من و کارم نیست. به داد این هنر برسید اما...
این هنر کاملا ایرانی است، نه؟
بله کاملا ایرانی است. کنار این یک کار کاشی معرق است که با تیشه و سوهان روی آن کار میکنند. الان آستان قدس دستگاه آورده که طرح را به آن میدهد، دستگاه با لنز مخصوص طرح را روی کاشی میزند. صحن جامع که بروید، کاشیهایش از این نوع کاشیها
است. ولی ارزش کار دست معرق را ندارد. در همان صحن، اگر روی کارها دقت کنید، معلوم میشود، یک جا کم آمده، یک جا زیاد آمده. الگوی کار را درست برنداشته اند و کارها همه کوچک و بزرگ شده.
البته جنس کاشیهایی که در حرم امام رضا علیه السلام کار میکنند، خیلی خوب است. در مشهد کاشی گنبد را خوب میسازند، ولی کاشیهای اصفهان و قم و تهران و... خوب نیست. در مشهد، جسم کاشی خوب است، دوام دارد، ولی لعابش از همین رنگهای مصنوعی است. چند وقت پیش ما را بردند شهرک اکباتان برای کاشی کاری مسجد، اما من همیشه میگویم و به اینها هم گفتم در تهران و اطراف تهران، گنبد را نباید کاشی کنید. چون یخ میزند و میریزد. نمونهاش مسجد شهید مطهری. در عمر من سومین بار است که دارند کاشیهای گنبدش را عوض میکنند. آب و هوای تهران و اطراف تهران برای این کار مناسب نیست، املاح سریع یخ میزند و کاشی میریزد، مگر اینکه گنبد خیلی تیزی باشد، مثل گنبد امامزاده یحیی، یا گنبد سرقبرآقا که خیزش زیاد است، اگر برف و باران رویش بریزد، سریع پایین میآید. ولی روی گنبدهای معمولی جواب نمیدهد و من هم نمیسازم. در خوزستان ساختم، سالهای سال است که مانده. اما کسی گوشش بدهکار این حرفها نیست. پولی دستشان میرسد و میخواهند خرجش کنند. حرف هم که میزنیم، میگویندای بابا حالا تا آن موقع کی مرده؟ کی زنده؟ کاشیهای مسجد شهید مطهری را اوستای من ساخت. میگفت زمان رضاخان در سرما و یخبندان به ما گفتند کاشی کنید، گفتیم یخ میزند و میریزد، اما قبول نکردند. کاشی کردیم، چند سال بعد ریخت. اصفهانی ها آمدند و کاشی کردند. حالا باز ریخته، چند وقت است که دوباره روی آن داربست زده اند و میخواهند کاشی کنند.
این کار الان مشتری و درآمد دارد؟
خب مصرف این کار بیشتر در مسجدها و حسینیه ها است. البته من تحولی در این کار دادهام و کارهای تزیینی هم با برجسته سازی درست کردهام. کارهایی است که دست کم از پنجاه سال پیش در فکر من بوده، الان که کمی سرم خلوت شده، مینشینم و میسازم.
چطور میشود این مدل هنرها را وارد خانه و زندگی مردم کرد؟ الان به قدری ابزار و آلات مدرن فراگیر شده که این چیزها اصلا به ذهن مردم نمیرسد.
الان قدرت تشخیص مردم را تقلیل داده اند. مردم یک جنس که میخواهند بخرند، فقط میخواهند لنگه آن چیزی را پیدا کنند که در خانه فلانی یا در فلان فیلم دیده اند. اتاق خانه شان را میخواهند رنگ کنند، نمیتوانند یک رنگ درست و حسابی انتخاب کنند. قدرتش را ندارند. کار هنری ما هر چه که باشد، کار چوب، سنگ، آجر، فرش یا هر چیز دیگر، هویت ایرانیها است. باید در هر خانه ای اثری از این هویت باشد. مردم گرفتار تشریفات بیخود و بیربط هستند.
فکر میکنم از بس این چیزها از پیش چشم مردم دور شده، مردم فراموش کرده اند. وگرنه خود ما وقتی مثلا به حرم امام رضا علیه السلام میرویم، از نگاه کردن به در و دیوار صحن ها لذت میبریم، با اینکه نگاه فنی و تخصصی هم نداریم...
ما فقط نگاه میکنیم. کار دست خیلی ارزش دارد. آدم جنس را که از کوره در میآورد و نگاه میکند، لذت میبرد. الان دخترهای من هر یک موزهای
از کارهایم در خانه شان درست کرده اند، چون دیده اند من برای یک کار چه قدر زحمت میکشم.
فکر میکنید استفاده از این مدل کارها یا مثلا معماری درست و حسابی ایرانی در منظر و معبر مردم،چه اثری روی فکر و ذهن آنها دارد؟
رنگها اثر دارد، به ویژه دو رنگ فیروزه و لاجورد. یک خطاطی هست آقای کابلی که از چهره های ماندگار است. من را که دیده بود اصرار میکرد یک تکه کاشی شکسته هم که شده، به او بدهم، میگفت خانم من دوست دارد وقتی نماز میخواند، این کاشی جلو چشمش باشد، میگوید با این کاشی حال و هوای دیگری پیدا میکنم.
طرح ها هم القاهایی دارد. مثلا من میگویم این اسلیمیها که از بته جقه درست شده، علامت سربه زیری و افتادگی و خضوع و خشوع است. این چیزها وقتی در منظر چشم آدم باشد، اثر خودش را میگذارد. الان کامپیوتر آمده، تندتند طرحها را با کامپیوتر میزنند در حالی که هر طرحی باید به فراخور حال آن فضا و آدمهایی که آنجا رفت و آمد دارند و مورد استفاده آن فضا، طراحی شود.
بیشتر کارهای شما در فضای مذهبی است، برای مسجد و حسینیه کار میکنید، محراب میسازید. ذات این کار باید روحی داشته باشد که به بیننده حس خوبی منتقل کند، چه میکنید که این روح در کارهایتان حفظ شود؟
من یک کار که میسازم، مثلا قرار میشود روی یک کوزه ذکری بنویسم، خب اسما الله در جامعه کبیره هست، اما گاهی از چند روز جلوتر، ذکر توی سرم میافتد. خودش به دل آدم میاندازد. آدم این کار اگر با مذهب عجین باشد، برده است اما اگر نباشد، به دود و دم میافتد. بعضیها کار میکنند، آیه قرآن هم مینویسند اما آدابش را نمیدانند. گاهی وقتها به بعضی از اینها میگویم خب تو که داری این کار را میکنی، قبلش وضو بگیر. خیر و برکت کارت هم زیاد میشود. خود ما هم اگر در یک کار تنبلی کنیم و وضو نگیریم، اصلا کار نمیگیرد، برکت ندارد.
یعنی چی که خیر و برکت ندارد؟
پولی که میگیریم، برایمان نمیماند. من قبلا کارهای مینیاتور زیاد میساختم. بزم و مجلس و... اما خودم هیچ وقت چهره و دست کار نمیکردم، یک نقاش میآمد و آن قسمتها را کار میکرد. یک کار اگر صد تومان دستمزد داشت، چون مینیاتور کار میکردم، ۷-۸ برابر میگرفتم. اما چیزی برایم نمیماند. هی توبه میکردم و میگفتم دیگر مینیاتور نمیکشم، باز یک پیشنهاد حسابی به تورم میخورد و قبول میکردم. اما یک بار برای همیشه آن را کنار گذاشتم. وقتی یکی از این کارها را قبول میکردم، حساب و کتاب عادی کار و زندگی ام به هم میریخت و برکت زندگی را با خودش میبرد. همیشه مثل آدمهای گرسنه بودم. اما الان اگر مشکلی پیش بیاید و مدتی هم نتوانم کار کنم، لنگ نمیمانم. اصلا نمیفهمم از کجا میرسد. قبلا چهل متر مغازه داشتم، چهار متر دهنه مغازه بود. الان بیست سال است که به اینجا آمدهام، قرار بود شهرداری پارکینگ را تجاری بدهد که نداد، اما روزیام میرسد. خب کی میرساند؟ برای چه میرساند؟ همین الان هم داریم، طرف آدم درستی است، اما چون چهره کار میکند، همیشه هشتش گرو نهاش است. هنوز مستاجر است. بارها هم به او گفته ام.
انتهای پیام/31