سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین // داستان کوه جادو با رفتن "هانس کاستورپ" به آسایشگاهی به نام "برگ هوف" شروع میشود. هانس که برای دیدار با "یوآخیم"، پسرخالهاش که قرار بود سه هفته در آنجا بماند رفته بود، هفت سال در آنجا میماند. سه هفتهای که به تشخیص بیماری در تن خودش به هفت سال بدل میشود، و دست آخر هم معلوم نمیشود که اصلا بیمار بوده یا نه. هانس کاستورپ از همان بدو ورود به آسایشگاه وزش نسیمهایی را بر روح خود احساس میکند که بوی ناخوشی به همراه دارند. فردای روزی که وارد آسایشگاه شده در برابر پسرخاله خود یوآخیم از میل بازگشت حرف میزند، ولی با جواب این که، او تازه از راه رسیده و باید صبر کند و بسیاری چیزها ببیند، از آن میگذرد. با "کارن کارشتت" ضمن گردش، به همراه یوآخیم، به تماشای گورستان دهکده، که بر بالای تپهای واقع شده، میروند و بر سر گور او که به زودی در آن خواهد آرمید، میایستند.
داستان اینطور پیش میرود، و فضای آسایشگاه که رییس آن در همان اولین برخورد با هانس به نام یکی از قاضیان دنیای اموات، رادامانت، مینامد. در بخشی که هم اکنون از آن یاد کردیم ( به نام رقص و مرگ) قهرمان داستان تا آستانه دنیای مردگان پیش میرود، تا پس از آن در بخش پایانی نیمه اول کتاب، بخش "شب جادوان" دیدار غریب و رویاگونهای با مادام "شوسا" داشته باشد. فضای دیدار با زن رنگ و بوی مرگ دارد. دیدار با نسیمهایی از دیار مردگان به گوش هانس میرسد. به یک معنا دیدار با او دیدار با مرگ است.
توماس مان در کوه جادو، به تصویر نمادین مرگ و زندگی میپردازد، مادام شوسا را با بیماریاش (سِل) و طرز فکرش به عنوان پیامآور و نماینده مرگ تصویر میکند.
توماس مان دنیایی میسازد که به یک معنا دنیایی دوقطبی است، تغییراتی هرچند اندک بهوجود میآورد که تاثیر بنیادینی در ساختمان اثر و نیز در نتیجه و مفهوم آن به جا میگذارد.
اما ایده و شاید بستر طرح داستان کاملا برای توماس مان در اتفاق افتاده است. او در سخنرانی برای دانشجویان دانشگاه پرینستون، چنین تعریف میکند: "در سال 1912 خانمم دچار یک بیماری ریوی شد و او مجبور شد نیمسالی به کوهستان برود و در آسایشگاهی برای آن مدت بستری شود. در مه و ژوئن همان سال برای چند هفتهای به دیدار او رفتم. بعد از گذشت ده روزی که در آنجا سپری کرده بودم، از تاثیر هوای سرد دچار زکام شدم. پزشک به من توصیه کرد که برای شش ماه تحت مداوا قرار گیرم، شاید اگر به توصیهاش گوش کرده بودم هنوز آن بالا به سر میبردم. ولی من تصمیم گرفتم به جای این کار کوه جادو را بنویسم."
موضوع کوه جادو انسان را کمى به یاد رمان مرگ در ونیز (که دوازده سال قبل از آن چاپ شده بود) مىاندازد. شخصیتهای اصلی در هر دو کتاب، مسافرانى هستند که خود را در برابر با خود مىبینند.
میلان کوندرا در رمان وصایاى تحریف شده خود مىگوید:"لحن متبسم، عالى و خسته کننده "مان"، که حتى اگر زیاد مهرآمیز نباشد، واقعیت را پنهان نمىکند."
این رمان با ترجمهای مناسب توسط حسن نکوروح و در نشر نگاه برای اولین بار در سال 1368 به بازار کتاب آمد.
انتهای پیام/
علیرضا سردشتی