گروه ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین - حسین شرفخانلو در شماره 250 قفسه کتاب نوشت: منی که ۴۱ سال است ساکن شهری در دوردست مرکز، لب مرز ترکیه‌ام، سوای هزار حسرتی که از دیدن و نداشتن برخورداری تهرانی‌های مرکزنشین می‌برم، از نداشتن سلسله‌ای از کتابفروشی‌ها در شهرم هنوز که هنوز است و با وجود این‌همه سایت و صفحه برای عرضه‌ کتاب، در رنجم.

اهلش بهتر از من بلدند بردنِ لذت از قدم زدن بین قفسه‌های کتاب و آغشته‌شدن به بوی جوهری که فقط از لای کتاب‌های نو می‌خیزد را.

این را گفتم که بگویم مهرماه امسال وقتی آقای نیوار(www.nivaar.ir) آتش زده بود به مالش و داشت دفتر کتابفروشی اینترنتی‌اش را جابه‌جا می‌کرد و به قاعده‌ عمل به آن حدیث که فرمود «سبک‌بار شوید تا برسید» داشت انبارش را به چوب حراج می‌فروخت که بار سبک کند و کرایه کمتری بابت نقل کتاب‌ها به دفتر جدیدش بدهد و زودتر و سبک‌تر جابه‌جا شود، هی داشت عکس از جلد کتاب‌های مانده در ته انبارش می‌گرفت و استوری می‌کرد و قیمت قدیم و فروش عمده، طمع مخاطبان می‌افزود، از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد که من هم نوکی به مال چوب حراج‌خورده‌اش زدم و چند تا خوبش را گفتم که برایم کنار بگذارد و بفرستد و یکی از آن خوب‌ها، دو جلدی «پسر بچه شصت ساله» بود از حمید جبلی؛ خالق و صداپیشه‌ عروسک پسرخاله در نمایش عروسکی ماندگار کلاه‌قرمزی و پسرخاله که توسط انتشارات پریان به سال ۱۳۹۷ وقتی حمید آقای جبلی ۶۰ سالش شده بود، به زیور چاپ آراسته شده‌است.

حمید متولد ۱۳۳۷ است و هم‌نسل پدران ماست با همه‌ علامت‌هایی که پدران ما دهه شصتی‌ها از آنها برخوردار بودند.می‌گویند لحن آدم‌ها، عین اثر انگشت‌شان منحصربه‌فرد است و اگر پسر بچه شصت ساله را بخوانید، معلوم‌تان می‌شود «پسرخاله» در آن نمایش عروسکی خاطره‌انگیز، خود خود حمید جبلی است؛ وقتی بچه بود. حمید از آن آدم‌هاست که دنیای بچگی‌اش را با دنیای آدم بزرگ‌ها عوض نکرده و هنوز شادی، سادگی، صفا، صمیمیت، یک‌رنگی و پرسش‌های کودکانه را دارد و مثل بچگی‌هایش زندگی می‌کند و تجربه می‌افزاید.

irs01_s3old_10531417069774042876

ممکن نیست کسی پسر‌بچه شصت ساله را ببیند و بتواند آن را نخواند! و ممکن نیست خاطرات مندرج در کتاب را که به نهایت صفا و سادگی تعریف می‌شوند، کسی از ما تجربه نکرده باشد؛ چه این‌که آدم‌ها در هر سوی این چهارسوی عالم، بچگی مشابهی دارند با سادگی و سؤالات مشابه و هنر حمید این بوده که بلد بوده آن میراث دوست‌داشتنی را دست نخورده و روتوش نزده نگه دارد.عکس روی جلد و فونت کتاب و طراحی جلد و محتوایش بی‌نهایت نزدیک به متن و مکمل محتوای غنی کتاب است و دست خواننده را به گرمی می‌گیرد تا برساندش به انتهای کار. قصه‌ عروسی‌ها و عزاها، آمدن اسباب نو از تکنولوژی به زندگی‌ها و اثری که مثلا ورود جاروبرقی به مجموعه لوازم خانگی بر روابط آدم‌ها گذاشت، رفتن با مینی‌بوس به زیارت امامزاده‌ای در کوه و کمر و بردن لحاف، تشک، پیاز وسیب‌زمینی برای چندشب مانی درامامزاده، سکه‌هایی که بزرگ‌ترها به‌ما می‌دادند و ذوقی که از قلک کردن‌شان داشتیم وحال نزارمان وقتی سکه‌ای ازما گم می‌شد واسم نوشتن‌مان در مدرسه و یادگرفتن حروف و تراشیدن مداد و نوشتن مشق وتک به تک قصه‌ها که به قول خود حمید «بیشترشان واقعی است» خواننده را پرت می‌کندبه سال‌ها وحال وروزکودکی که فرمود «برنگردد دریغا... .»

به نظرم برای عید امسال که مقارن ماه مبارک است و طبیعتاً سفرهای کمتری اتفاق خواهد افتاد و خیلی‌هامان سال را تا سیزده‌بدر در خانه، نو خواهیم کرد، خواندن قصه‌های پسر بچه‌ شصت‌ساله توصیه وسوسه‌انگیزی است. نوش جان‌تان. سال نو مبارک. سر سفره‌ افطار ماه مبارک هم‌را دعا کنیم.