سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "مافیا" به نویسندگی و کارگردانی افروز فروزند این روزها در تماشاخانه باران روی صحنه می‌رود. این نمایش بازی مافیا را که علاقمندان بسیاری در میان جامعه جوان ایرانی دارد، دستمایه‌ای برای دارم‌پردازی قرار داده است.فروزند در این باره می‌گوید: "جذابیت بازی مافیا دروغ گرفتن است؛ دروغی که در ما نهادینه شده است. شما تا دروغگوی خوبی نباشید، مافیا باز خوبی نخواهید بود. جالب است که ما با افتخار می‌گوییم که مافیا باز خوبی هستیم! این جمله یعنی دروغگوی خوبی هستیم." این نمایش تحلیلی اجتماعی از شرایط امروز جامعه است. نمایشی که قصد دارد عمق روابط انسانی را به مخاطب خود عرضه کند. به بهانه این اجرا گفت‌وگویی با کارگردان و بازیگران این نمایش در هنرآنلاین داشتیم که در ادامه می‌خوانید:

 

خانم فروزند همانطور که می‌دانید در اواخر دهه 70 بر اساس یک سری تحولات اجتماعی در ایران، نسل جوانی وارد هنر نمایش ‌شد که انگار می‌خواست به شکلی در روند حرکتی تئاتر تغییر ایجاد کند و در نگاه اجتماعی آن تأثیر بگذارد. در این نسل کارگردان‌ها، نویسندگان و بازیگران خوبی رشد کردند که می‌توانستند آینده تئاتر را بیمه کنند. از میان کارگردان‌ها و نویسندگانی چون نادر برهانی‌مرند، حسین کیانی، محمد یعقوبی، کوروش نریمانی، نغمه ثمینی، کیومرث مرادی و... خیلی‌های‌شان از اواخر دهه 70 گل کردند و دیده شدند. در میان جوانان آن نسل، شما نیز نویسندگی و کارگردانی کردید و شکل کار خودتان هم داشتید. شما چند تئاتر اجتماعی تلخ و طنز مثل "پارک نبش خیابان"، "مردی که می‌خواست مرد بماند"، "اتاق رویا" یا "روی زمین" تولید کردید ولی از یک جایی به بعد دیگر خبری از شما نشد. چه اتفاقی افتاد که سال‌ها از تئاتر رفتید و مثل سایر تئاتری‌های هم‌نسل خودتان به فعالیت در این حوزه ادامه ندید؟ و چه شد که سال گذشته تصمیم گرفتید دوباره به تئاتر برگردید؟

افروز فروزند: من نمی‌دانم اسم آن دوره‌ای که کار نکردم را چه بگذارم ولی به هر حال رغبتی برای کار کردن نداشتم. یک بار کمپانی بنز از مشتریانش می‌خواست که از ماشین بنز ایراد بگیرند تا به آن‌ها جایزه بدهد، هیچ‌کس نتوانست این کار را انجام دهد جز یک خانم مسن. آن خانم مسن گفته بود که وقتی یک نفر پشت بنز می‌نشیند، دیگر نمی‌تواند پشت ماشین دیگری بنشیند. شاید اوضاع کار من همینطور بود. نمی‌خواهم بگویم آن دوره‌ای که من کارم را شروع کردم وضعیت تئاتر خیلی عالی بود ولی آن دوره حداقل پس از انقلاب تجربه نشده بود. زمانی که من در سال 72-71 دانشجو بودم، چراغ‌های راهرو تئاتر شهر خاموش بود و در آن چندان کار نمی‌شد. بعد از این‌که دکتر رفیعی کار کرد، همه به تماشای تئاتر ایشان آمدند چون سال‌ها بود که کار نمی‌کرد؛ نمایش دکتر صادقی هم چنین شرایطی را داشت ولی همچنان جوان‌ها کار نمی‌کردند.

در سال 76 در کشور یک تحول اجتماعی با دولت اصلاحات رخ داد. کسانی در مراکز فرهنگی هنری منصوب شدند که همه آدم حسابی بودند. من هیچوقت دوره مدیریت مهندس سلیمی را فراموش نمی‌کنم. آن دوره به جوان‌ها فرصت داده شد که بدون هیچ اذیت و آزاری کارشان را انجام دهند. من یکی از خوش‌شانس‌ترین آدم‌ها هستم. اولین بار که متنم را به جشنواره تئاتر فجر دادم، در بازبینی پذیرفته شد. بعد از آن نمایشم را در جشنواره فجر به روی صحنه بردم و سپس آن به اجرای عمومی هم رسید. وضعیت خوبی در تئاتر شکل گرفته بود و تماشاگران می‌آمدند نمایش جوانان را می‌دیدند. من فکر می‌کردم که آن شرایط ادامه دارد ولی بعد از چند سال دوباره افول کرد و یک بار دیگر شروع کردند به اذیت کردن گروه‌های اجرایی. در آن شرایط من حوصله و تحمل جنگیدن با شرایط وقت تئاتر را نداشتم. اوضاع هشت سالِ اصلاحات برای من حکم همان اتومبیل بنز را داشت و من آن خانم مسن بودم. دیگر نمی‌توانستم پشت فرمانِ سیستم دیگری بنشینم؛ و به همین خاطر چند سال کار نکردم. البته این عقب کشیدن را اصلاً تأیید نمی‌کنم، بلکه یک جاهایی حسرت آن را هم می‌خورم. من برای آن‌هایی که تحت هر فشاری به کارشان ادامه دادند احترام زیادی قائلم چون چراغ این تئاتر را روشن نگه داشتند. واقعیت این است که بخشی از حاکمیت می‌خواهد که تئاتر کار نشود و یا اگر کار می‌شود، همانطوری باشد که خودشان دوست دارند. بنابراین من آن‌هایی که در تئاتر ماندند و حرف‌شان را زدند تحسین می‌کنم و خودم هم گاهی افسوس می‌خورم که کاش می‌ماندم و عقب نمی‌کشیدم. نمایش "بهمن" تا حدودی نشان می‌داد که چرا 12 سال کار نکردم.

دهه 80 و نیمه اول دهه 90 یک سری اتفاقات و تحولات اجتماعی داشتند که نمایشنامه‌نویس‌های اجتماعی چون شما فرصت کار کردن در آن زمینه‌ها را از دست دادند. شاید نمایشنامه‌نویسان اجتماعی که از صحنه تئاتر دور بودند، در این برهه زمانی در مورد تغییر و تحولات پیش آمده نوشته باشند ولی این نوشته‌ها در صندوقچه‌شان ماندند و فرصت بروز و ظهور نیافتند. خیلی از این نمایشنامه‌ها هم ممکن است که در دوره‌های بعد دیگر آن خاصیت قبلی خودشان را نداشته باشند چون راجع به تحولات دهه 80 و نیمه اول دهه 90 نوشته شده‌اند. شما چطور با این فرصت از دست رفته کنار آمدید؟

افروز فروزند: ببینید من اگر می‌خواستم نمایشنامه‌ "مافیا" را 8 سال پیش به روی صحنه ببرم اجازه اجرای آن را نمی‌دادند. عقب کشیدن من به خاطر تنبلی، لوس‌بازی یا ناز کردن نبود، من می‌دیدم که هر چه بخواهم ارائه بدهم، یک بهانه‌ای می‌آورند و آن را نمی‌پذیرند. شاید من آدم بد قلقلی هستم و دلم می‌خواهد آن‌ حرفی که دلم می‌خواهد را حتماً بزنم. حتی در نمایش "مافیا" هم خیلی‌ها گفتند که این حرف‌ها را نزن. البته خوش‌بختانه یا متأسفانه من در نوشتن خیلی مراقب هستم که همه چیز را نگویم تا فردا روزی ریشه آن را نزنند. من احساس می‌کنم نمایش "بهمن" و "مافیا" اگر قرار بود 7،8 سال پیش اجرا شوند، اجازه اجرا نمی‌گرفتند. نمی‌خواهم بگویم که الان فضای تئاتر به خوبی دوره آغازین فعالیت‌های هم‌نسل‌های من است ولی یک مقدار فضا نسبت به  دوره قبلی بازتر شده و حداقل حرمت تئاتری‌ها بیش‌تر از چند سال پیش حفظ می‌شود. البته مطمئنم این حرفِ من مخالفینی هم دارد.

در این مدت ترسی از فراموش‌ شدن نداشتید؟

افروز فروزند: خیلی زیاد. یکی از دلایلی که دوباره کار کردم همین ترس از فراموش شدن بود. از طرفی هر چه می‌گذشت، ترس از کار کردن و وسواس در من بیشتر می‌شد ولی به هر حال تصمیم گرفتم که کار کنم؛ فکر کردم نهایتش این است که می‌گویند خوب شد 12 سال کار نکرد!

نگار عابدی و افروز فروزنده

خانم عابدی شما هم جزو همان نسل هستید ولی کارتان را ادامه دادید. به هر حال در آن دوران بخش بازیگری هم سختی‌ها و دشواری‌های خودش را داشت. خانم فروزند به دشواری‌های بخش نویسندگی و کارگردانی اشاره کرد که شاید بخشی از علت کم‌کاری و یا دوری آن نسل از صحنه نمایش، ممیزی‌ و نگاه غالب در تئاتر بود. آیا این نگاه غالب در بازیگری هم وجود داشت؟

نگار عابدی: به هر حال آن نگاه غالب در بازیگری هم بی‌تأثیر نبود. در هنر، تولید اندیشه می‌شود و افرادی که آن اندیشه را تولید کرده‌اند، تیمی را انتخاب می‌کنند که به کمک آن تیم کارشان را در معرض دید مخاطب قرار دهند. به هر حال آن اندیشه‌ای که من به عنوان بازیگر وظیفه دارم به آن از لحاظ سمعی و بصری تجسم ببخشم نیز محدود می‌شود ولی بازیگر صدمه کمتری می‌بیند تا یک نویسنده. این صدمه بیشتر از همه دچار نویسنده یا کارگردانی می‌شود که می‌خواهد در اوج کیفیت هنری باقی بماند. من اینطور فکر کردم که من یک بازیگرم و می‌توانم از این دوره به عنوان یک تمرین استفاده کنم. می‌توانم نقشی را انتخاب کنم که با آن تفکر هنرمندانه و نقادانه‌ام نسبت به جامعه را نشان دهم. من دستم به عنوان یک بازیگر بازتر است. همچنین می‌توانم از این فرصت استفاده کنم و بروم دنیای تصویر و سینما را هم امتحان کنم. من قبل از این‌که چنین محدودیت‌هایی در تئاتر به وجود بیاید، حاضر نبودم از تئاتر تکان بخورم. آن زمان پیشنهاداتی در حوزه تصویر به من شد که اگر آن‌ها را می‌پذیرفتم، به جایگاهی که الان در تئاتر دارم، 12 سال پیش در حوزه سینما رسیده بودم. در آن سال‌ها آقای میرکریمی نقش زن اصلی فیلم "خیلی دور، خیلی نزدیک" که خیلی گل کرد را به من پیشنهاد کرد که من به خاطر تئاتر آن را بازی نکردم. یا سریال "پس از باران" هم همینطور.

آن موقع تئاتر برای من یک دوره خیلی پر هیجان، طلایی و درخشان بود و هیچ‌وقت برایم عادی نمی‌شد. بعد از آن روی سر تئاتر آب یخ ریختند و خواستند خاموشش کند ولی تئاتر خاموش نشد. برای من مثل آتش زیر خاکستر بود و سعی کردم که از این فضا جدا نشوم و فاصله نگیرم. به هر حال من چون یک بازیگر بودم، می‌توانستم کار کردن در آن سال‌ها را مثل یک سیاه‌مشق و تمرین ببینم تا از فضای بازیگری دور نشوم. سعی کردم بدن و صدایم روی فرم بماند. حتی کارهایی را انتخاب می‌کردم که کارهای پرتی نباشد چون نمایش‌های درخشان کمتری روی صحنه می‌رفت. به هر حال صبوری کردم و الان احساس می‌کنم که شرایط تئاتر نسبت به آن خفقان ابتدایی بهتر شده است. البته حالا که می‌خواهد شرایط بهتر شود هم مسئله تئاتر خصوصی و تجاری شدن تئاتر به یک‌باره وارد هنر نمایش‌مان شده است. در حالی‌که ابتدا باید فرهنگ تئاتر دیدن تقویت و تئاتر خصوصی تعریف شود تا بعد وارد مرحله اجرایی تئاتر خصوصی شویم. من نمی‌دانم که با وجود ممیزی‌های زیاد، تئاتر خصوصی چقدر می‌تواند در کشورمان به شکل استاندارد ارائه شود. یک زمان به شکل قانونی و سیاسی به تئاتر لطمه وارد می‌شد و حالا این لطمه دارد از طریق تجاری شدن تئاتر زده می‌شود.

خانم فروزند شما پس از آن‌که به صحنه تئاتر بازگشتید، ابتدا نمایش "بهمن" را در تئاتر دولتی و سپس نمایش "مافیا" را در تئاتر خصوصی (تماشاخانه باران) اجرا کردید. اجرا در تئاتر دولتی و یا خصوصی به لحاظ امنیتی چقدر تفاوت دارد؟

افروز فروزند: امنیت اجرا در تئاتر دولتی بیشتر است چون در آن‌جا به ما هم کمک هزینه دادند و هم بابت اجاره سالن از ما پولی دریافت نکردند. من در مورد تئاتر خصوصی برایم این مسئله عجیب است که دولت چطور تئاتر را به حال خودش رها کرده و گفته بروید هر چه می‌خواهید را تأمین کنید و تئاتر بسازید. در این وضعیت، کارگردان‌ها به آب و آتش می‌زنند که تماشاگر به سالن نمایش‌شان بیاورند چون چاره‌ای ندارند. آن‌ها مجبورند به وضعیتی که وجود دارد تن بدهند چون در غیر این‌صورت باید تئاتر را کنار بگذارند.

نگار عابدی: در همه جای دنیا که تئاتر شکل خصوصی دارد، دولت حمایتش از تئاتر را به طور صد در صد قطع نمی‌کند. آن‌ها در رسانه‌هایی چون تلویزیون اجازه تبلیغ به تئاترها می‌دهند و از کودکستان و دبستان بازی کردن تئاتر به عنوان یک هنر برجسته را فرهنگ‌سازی می‌کنند.

افروز فروزند: هیچ بخشی از تئاتر این مملکت اصلاً ربطی به تئاتر خصوصی ندارد و فقط گروه تئاتری باید خصوصی کار کنند. نمی‌شود که هیچ چیز خصوصی نباشد، غیر از اجرای خود تئاتر. در نتیجه این اتفاقات، عده‌ای سیرک و یک سری کارهای عجیب و غریب را به روی صحنه می‌آورند و اسمش را هم می‌گذارند تئاتر. تعریف تئاتر خراب شده و همه هم ادعا دارند که تئاتر کار می‌کنند. این‌که یک کارگردان به جای انرژی گرفتن از نفس تماشاگر، از پول او انرژی بگیرد خیلی تلخ است. من به خاطر همین است که این روزها حالم خوب نیست. سر نمایش "روی زمین" از من حمایت می‌شد و دیگر برای من مهم نبود که تماشاگرم 1 نفر باشد یا 200 نفر. من کار خودم را انجام می‌دادم و اگر مخاطب بیشتری به سالن می‌آمد، خوشحال می‌شدم چون نمایشم پر انرژی‌تر می‌شد. الان دیگر آن حمایت‌های دولتی صورت نمی‌گیرد. من خوش‌شانس بوده‌ام که آدم شریفی آمده و تهیه‌کننده من شده که بار اجرای نمایش را از روی دوش ما برداشته و روی دوش خودش گذاشته است.

عوامل نمایش مافیا

من فکر می‌کنم که الان حتی به خود تماشاخانه‌ها هم فشار می‌آید...

افروز فروزند: بله. اصلاً دو طرفه است چون تماشاخانه‌ها ماهانه 30 میلیون تومان پول اجاره سالن را می‌دهند، بنابراین همانطور که گروه اجرایی تماشاگر را اسکناس می‌بیند، آن‌ها هم گروه اجرایی را اسکناس می‌بینند.

نگار عابدی: بعضی از آن تماشاخانه‌ها هم استانداردشان زیر صفر است.

افروز فروزند: آخر آن‌ها هم نیاز به حمایت دارند. تماشاخانه‌ای که می‌خواهد زیرساخت‌های استانداردی داشته باشد، باید پولی بگیرد که خرج زیرساخت‌ها کند یا نه؟ هیچ سرمایه‌گذارِ کلانی به این راحتی‌ها پول در اختیار مدیران تماشاخانه‌ها و سالن‌های تئاتر خصوصی نمی‌گذارد. در صورتی‌که ساختِ یک سالن تئاتر استاندارد نیاز به سرمایه‌ای هنگفت دارد.

نگار عابدی: اصلاً شرایط طوری چیده شده که این هنر نتواند پیشرفت کند. مثل این می‌ماند که پای یک نفر را با طناب ببندند و بگویند حرکت کن. آن فرد چطور می‌تواند راه برود؟ متأسفانه این اتفاق افتاده است. محدودیت‌ و فشار به طور غیر مستقیم زیاد شده و در ظاهر تئاتر آزاد نشان داده می‌شود، در حالی‌که تئاتر اصلاً آزاد نیست.

خانم فروزند در اکثر نمایشنامه‌های شما رگه‌هایی از مرگ و نیستی هست که در نمایشنامه "مافیا" هم وجود دارد. درست است که نمایش "مافیا" یک مهمانی را روایت می‌کند ولی در آن مدام از آدم‌هایی صحبت می‌شود که در آن‌جا نیستند ولی گویا آن‌ها هستند که نقش‌های اول این بازی مافیا را می‌چرخانند. این نگاه به مرگ، نیستی و نبود از کجا می‌آید؟

افروز فروزند: من خودم هیچوقت به این فکر نکرده بودم. همچنان‌که زندگی همراه آدم‌هاست، مرگ‌ هم همراه‌مان است ولی هیچ‌وقت با این تأکیدی که شما می‌گویید، به نیست و نبود آدم‌ها فکر نکرده‌ام. در نمایش‌های من اگر یک یا دو نفر از آدم‌های قصه در آن حضور ندارند به خاطر پیشبرد قصه‌ام است. بنابراین من نخواسته‌ام که از این طریق نگاهم به مرگ را نشان دهم. اتفاقاً در این نمایشنامه مسأله من بیشتر زندگی است. قصه مافیا قصه آدم‌هایی‌ست که ما آن‌ها را می‌بینیم. قصه‌ خودِ ماست؛ و اصلاً قصه آن دو کاراکترِ غایب نیست. آن دو نفر یک قصه‌ای دارند که همه ما به شدت با آن آشنا هستیم و نسبت به اتفاقی که برای آن‌ها افتاده آگاهیم. مافیا قصه ما است نه قصه حاکمیت. مافیا روایت‌گرِ برخورد ما مردم، در برابر فشارهایی است که به ما تحمیل می‌شود. یک نفر مثل من 12 سال کنار می‌کشد، یک نفر تا آخرین نفس می‌جنگد و دیگری هم از فرصت پیش آمده سوء استفاده می‌کند. مافیا می‌خواهد بگوید که ما برای جلوگیری از وضعیتی که دچارش هستیم چه کرده‌ایم. من در نمایش "بهمن" هم همین نگاه را داشتم که عده‌ای به من انتقاد کردند و گفتند که تو به جای انتقاد از مسئولین، از تئاتری‌ها انتقاد کرده‌ای. من هم گفتم که در این کارم تعمد داشته‌ام. مسئولین که معلوم است چه نگاهی به این قضیه دارند ولی ما برای جلوگیری و رفع این شرایط چه‌کار کرده‌ایم؟ ما چرا اخلاق و معرفت از وجودمان رفته و به یکدیگر رحم نمی‌کنیم؟ چه در نمایش "بهمن" و چه در "مافیا" نگاه من این بوده است. در هر دو نقد من نسبت به مردم است. من معتقدم که اگر ما یک مقدار منفعت‌طبی‌مان را کنار بگذاریم، واقعاً وضعیت‌مان خیلی متفاوت با الان می‌شود. ولی متأسفانه ما توقع داریم که بقیه این کار را کنند تا درست شود و هیچ‌کس به خودش نقد ندارد. من که به خودم نزدیک هستم، نتوانم خودم را درست کنم، پس چه انتظاری از تغییر دادن دیگران دارم؟

بنابراین بازی مافیا هم به خاطر خود آن‌چه که در بازی مافیا وجود دارد شکل گرفته است؟

افروز فروزند: بله. البته من ابتدا بازی مافیا را به خاطر جذابیت‌هایی که داشت انتخاب کردم و سپس فکر کردم که یک قصه‌ای را انتخاب کنم که یک شباهتی به خود بازی مافیا داشته باشد. یعنی در زندگی واقعی یک حرکت جمعی صورت بگیرد برای حذف یک نفر. پس در نهایت به این متن رسیدم.

نگار عابدی

خانم عابدی کاراکتر "بنفشه" شخصیتی است که خیلی به انتلکتوئل‌های امروز ما شباهت دارد. او زنی است که هم می‌تواند به راحتی فال قهوه بگیرد، هم اپرا گوش بدهد و هم پالتوی خز بپوشد و از سفرهای اروپایی و کتاب‌هایی که خوانده بگوید. در واقع در وجود او به عنوان یک فرد تازه به دوران رسیده یک دوگانگی وجود دارد که فکر می‌کند همه چیز را می‌داند ولی در واقع رشته زندگی خودش را هم در دستش ندارد و این دوگانگی شخصیتی در زندگی مشترکش هم تأثیر می‌گذارد. شما خودتان این کاراکتر را چگونه دیدید؟

نگار عابدی: من به این‌که کاراکتر بنفشه انتلکت باشد فکر نکرده‌ام. اگرچه من خیلی از آدم‌هایی که ادعای انتلکت بودن دارند را هم در واقعیت قبول ندارم چون انتلکت بودن چیزی است که باید از آدم تراوش کند. به نظرم بنفشه می‌خواهد ادای انتلکت بودن را در بیاورد. او در جمع دوستانی قرار گرفته که همه به نوعی آدم‌های تحصیل‌کرده و روشن‌فکر جامعه هستند. البته از همسری که انتخاب کرده نشان می‌دهد که به دنبال پول و ثروت است تا بتواند هر آرایشگاهی که دلش می‌خواهد برود و هر لباسی که دلش می‌خواهد بپوشد. اصلاً نوع پوشش بنفشه در مهمانی با همه متفاوت است. مهمانی یک مهمانی خودمانی است که همه لباس‌های ساده پوشیده‌اند ولی این خانم جوری لباس پوشیده که انگار می‌خواهد به اپرا برود. بنفشه می‌خواهد ادای روشن‌فکرها را در بیاورد، چیزی که نمونه‌اش در میان زنان جامعه ما دیده می‌شود. او چون در جمع روشن‌فکرها قرار گرفته، می‌خواهد کم نیاورد و بگوید که من هم روشن‌فکرم. با این وجود بنفشه در مونولوگی که می‌گوید، شخصیت‌ واقعی خودش را نشان می‌دهد. او در آن مونولوگ یک حرف عامیانه می‌زند و می‌گوید که به من چه ربطی دارد؟ من می‌خواهم زندگی‌ام را انجام دهم. متأسفانه این جمله‌ای که بنفشه می‌گوید، حرف 90 درصد مردم ایران است؛ چه تحصیل‌کرده و انتلکت باشند چه نباشند. ایثارگری و به فکر دیگران بودن در وجود ما مرده و ما فقط به منفعت خودمان فکر می‌کنیم.

خانم نظر شما در نمایش "مافیا" نقش مهناز را بازی می‌کنید که این کاراکتر بهانه برگزاری مهمانی‌ است چون می‌خواهد برود. کاراکتر مهناز یک نابغه ریاضی است که موقعیت زندگی در خارج از کشور را پیدا کرده و می‌خواهد از ایران برود. اما این شخصیت هم دچار یک دوگانگی است و هنوز با خودش کنار نیامده که می‌خواهد برود یا بماند. او مدام شعار می‌دهد که می‌خواهد برود ولی انگار یک چیزی اجازه رفتن را بهش نمی‌دهد. او حتی از تنهایی هم می‌ترسد و دو، سه مرتبه در مهمانی به مهمان‌های دیگر می‌گوید که نروید و ما را تنها نگذارید. به نظرتان ترس از تنهایی او را در سرزمین خودش نگه می‌دارد یا این‌که متوجه می‌شود قرار است بچه‌دار شود؟

غزاله نظر: من فکر می‌کنم که در این نمایشنامه تنها کاراکتری که تکلیفش با خودش روشن است و بیشتر می‌داند که چه می‌خواهد، مهناز است چون او آدمی بوده که برنامه‌ریزی داشته و برای هر کارش دلیل و مدرک داشته است. مهناز چون نابغه ریاضی است، همیشه برای خودش برنامه‌ریزی کرده و حتی می‌دانسته که سال‌ها قرار نیست بچه‌دار شود. او به یک‌باره با مسئله بارداری ناخواسته و همچنین بحث شهرام و منیر مواجه می‌شود که این مسائل در تصمیم و قصد قطعی برای رفتن متزلزل‌اش می‌کند. ترس‌اش هم از این است که این اتفاق بارداری ناخواسته می‌تواند مانع رفتن‌اش شود، آن‌ هم از طرف همسرش که مهناز روی او حساب کرده که با هم بروند. مهناز نگران این است که برنامه‌هایش خراب شود. به نظرم اگر مهناز در شب مهمانی اصرار دارد که مهمان‌های دیگر نروند، به خاطر این است که می‌خواهد در حضور آن‌ها از سقط کردن بچه و رفتن به خارج از کشور مطمئن شود. در واقع او حرفش را پیش بکشد تا دیگران از او حمایت کند. من حتی احساس می‌کنم که اتفاقی که برای شهرام و منیر افتاده، بیشتر او را مصمم کرده که از این سرزمین برود. او یک جایی می‌گوید که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. بنابراین مهناز هم عذاب وجدان دارد ولی شاید او بیشتر از بقیه خودش را برای فرار از آن عذاب وجدان توجیه می‌کند چون فکر می‌کند که اگر به خارج از کشور نرود تمام برنامه‌هایش به هم می‌ریزد، به همین خاطر یک مقدار بیشتر از بقیه به خودش حق می‌دهد.

عوامل نمایش مافیا

فکر نمی‌کنید که معکوس باشد؟ چون به هر حال همه‌شان می‌گویند که ما شاید می‌توانستیم بمانیم اما چون داشت وقت سفارت‌خانه مهناز و احمد می‌گذشت، شهرام و منیر را تنها گذاشتیم. من فکر می‌کنم که اگر عذاب وجدانی وجود داشته باشد، باید در مهناز و احمد به خصوص در مهناز بیشتر باشد.

غزاله نظر: مهناز هم صد در صد دچار این عذاب وجدان هست که می‌توانست نرود. او هم در درونش آشفتگی و درگیری دارد ولی وزنه آن قسمتی که می‌تواند کارش را توجیه کند یک مقدار بیشتر از بقیه کاراکترها است.

آقای گالستیان شما در نمایش "مافیا" نقش سوان را بازی می‌کنید که شغل اجتماعی خوبی دارد و گویا از دوران دانشجویی با این جمع آشنا بوده است. به نظر می‌رسد که این کاراکتر خوب می‌تواند التهاب جمع را بگیرد و حداقل یک آرامش ظاهری در آن مهمانی به وجود بیاورد. معمولاً در گروه‌های دانشجویی وقتی یک نفر با اعتقادات مذهبی متفاوت از سایر اعضای گروه وجود دارد، حتی اگر از طرف اعضای گروه پذیرفته شود هم شاید خودش به خاطر این تفاوت‌ ایدئولوژیکی کمتر سعی ‌کند که وارد این جمع‌ها شود. شما فکر می‌کنید که سوان چگونه توانسته که وارد این جمع شده و طوری با بقیه صمیمی شود که حتی بعضی از رازهای‌شان را به هم بگویند؟

اروین گالستیان: خود من صمیمی‌ترین دوستانم غیر ارمنی و فارسی‌زبان هستند. من با دوستان دوره دانشگاهم خیلی صمیمی هستم و رابطه‌ام مثل همین کاراکترهای نمایش است. کاراکتر سوان هم جوری با بقیه کاراکترهای نمایش دوست شده که دیگر زبان و مذهب‌ متفاوت برای‌شان اهمیت ندارد. من خودم حین بازی کردم زبان و مذهب سوان یادم می‌رود. به نظرم هر وقت یک ارمنی‌زبان وارد یک گروه فارسی‌زبان می‌شود، اتفاقاً از طرف فارسی‌زبان‌ها خیلی راحت‌تر پذیرفته شده و یک نگاه خاصی به آن‌ها می‌شود. طبیعتاً سوان هم وقتی این را دیده، در حدی خوشش آمده که خواهرش آرپا هم وارد این جمع کرده و رابطه‌شان طوری بوده که آرپا توانسته به صمیمی‌ترین دوست برادرش دل ببندد. بنابراین قضیه فراتر از مذهب و زبان است.

فکر می‌کنید که این کاراکتر چرا می‌تواند تا حدودی تب هیجانات گروه را بخواباند؟

اروین گالستیان: به نظرم منطقی‌ترین آدم گروه سوان است.

عوامل نمایش مافیا

مهناز که ذهن ریاضی دارد، نمی‌تواند منطقی‌تر با این قضیه برخورد کند؟

اروین گالستیان: ولی مهناز چون معضلات بسیاری در زندگی‌اش دارد، ذهنش خیلی به این نمی‌رسد که بیاید مشکلات گروه را حل کند، بنابراین یک آدمی مثل سوان که درگیری ذهنی خاصی ندارد یا حداقل در نمایشنامه به آن پرداخته نشده، می‌تواند این کار را انجام دهد. همه این مشکلات از زمانی شروع می‌شود که مهناز به اشتباه به بنفشه می‌گوید منیر و در ادامه آرپا می‌گوید که منیر دارد می‌آید. سوان می‌دانست که منیر دارد می‌آید ولی حداقل در مهمانی نمی‌خواست آن را اعلام کند. او تا آخر نمایش از آرپا عصبانی است و می‌گوید که چرا این حرف را زدی؟ چون اگر مهناز آن اشتباه را انجام نمی‌داد و در ادامه آرپا چیزی نمی‌گفت، ممکن بود که شب یک جور دیگر تمام شود. هدایت، غلام‌رضا، بنفشه و آرپا نیز هر کدام درگیری‌های خاص خودشان را دارند ولی سوان آرام‌ترین فرد گروه است که سعی می‌کند که همه چیز را آرام کند.

خانم آوکیان، کاراکتری که شما بازی می‌کنید، یعنی کاراکتر آرپا، شاید بی‌گناه‌ترین شخصیت این نمایش باشد چون بقیه به خاطر ماندن دو دوست‌شان در آن‌طرف مرز، همیشه یک عذاب وجدان دارند که رهای‌شان نمی‌کند. اما آرپا در آن ماجرا نبوده و چندان راجع به شهرام و منیر اطلاعات ندارد. شاید او فقط یک شمای کلی از این داشته که منیر خواسته از ایران برود و همسرش الان نیست و او مدام در هر دو طرف مرز دنبال شهرام می‌گردد. آرپا دل‌بسته و عاشق هدایت است و شاید هم عشقش ممنوعه باشد چون معمولاً ازدواج یک دختر ارمنی با یک پسر مسلمان بیشتر از سمت خانواده آن دختر پذیرفتنی نیست. او با این‌که یک جوان دانشگاه‌ رفته است و شرایط را به خوبی می‌شناسد، چطور دچار این عشق ممنوعه می‌شود؟ و در ضمن، فکر نمی‌کنید که آرپا وجدان خاموش این جمع است که مدام دارد به بقیه نهیب می‌زند؟

تنی آواکیان: اتفاقاً آرپا همه چیز را با جزئیات کامل می‌داند ولی این را به روی بقیه نمی‌آورد. او منیر را از همه بیشتر دوست دارد. به نظرم منیر به آرپا گفته که قرار است بیاید. در مورد عشق به هدایت هم خود آرپا می‌داند که این پایان شیرینی برای این عشق اتفاق نمی‌افتد چون تعصب به مذهب همیشه وجود دارد و بالأخره خودش را یک جایی نشان می‌دهد. آرپا از برادرش هم می‌ترسد و می‌داند که در ادامه این رابطه اتفاق درستی نمی‌افتد.

عوامل نمایش مافیا

برگشت مدام آرپا به بازی برای این است که بخواهد از بقیه اعتراف بگیرد؟

تنی آواکیان: نه، فکر نمی‌کنم این‌طور باشد. او احتمالاً به خاطر عوض کردن فضا و آرام‌کردن بحث و دعوای میان بقیه مدام به بازی برمی‌گردد.

افروز فروزند: در مورد نوشتن این بخش، آسان‌ترین کار برای من این بود که آرپا جمع را به سمت بازی هدایت کند. آرپا از همه‌شان کم‌ سن‌تر و سرخوش‌تر است گرچه آرپا یک نوجوان نیست ولی همچنان معصومیت و کودکی در وجود او قرار داد. او جوانی‌ است که عشق بازی مافیا دارد. بقیه کاراکترها تکلیف‌شان مشخص است و هر کدام یک دلیلی دارند که اقدام به بازی نکنند. من از سن و سال آرپا استفاده کردم که این جمع را به سمت بازی مافیا پیش ببرم، وگرنه شاید اگر آرپا هم یک خانم سی و چند ساله بود، بازی مافیا به این راحتی شکل نمی‌گرفت. اگر آرپا بقیه را به بازی دعوت می‌کند، فقط قصدش آرام‌کردن التهابات میان بقیه است وگرنه قصد اعتراف گرفتن ندارد.

بازی مافیا در مورد دروغ گفتن است و به آدم‌ها کمک می‌کند که دروغ بگویند ولی انگار این بازی مافیا در نمایش شما دارد معکوس عمل می‌کند و آدم‌ها را به سمت راست‌گویی می‌برد.

افروز فروزند: شاید راست‌گویی آن در توصیفاتی ا‌ست که کاراکترها در ابتدای نمایش از خودشان ارائه می‌دهند. آن بخش راست‌گویی است ولی در واقعیت، مافیا با راست‌گویی پیش نمی‌رود. اگر همه بخواهند با صداقت مافیا بازی کنند، بازی همان اول تمام می‌شود. جذابیت بازی مافیا همین دروغ گرفتن است؛ دروغی که در ماها نهادینه شده است. شما تا دروغگوی خوبی نباشید، مافیا باز خوبی نخواهید بود. جالب است که ما با افتخار می‌گوییم که مافیا باز خوبی هستیم! این جمله یعنی دروغگوی خوبی هستیم. انگار این وجه دروغگویی بازی مافیا به همه جامعه‌مان سرایت کرده است. گویا چکیده‌ای از این آدم‌های 70،80 میلیونی در این جمع چند نفره قرار گرفته‌ است. این وجه بازی مافیا کمک کرد که این نمایش یک عمقی هم پیدا کند که این برای خودم خیلی جذاب بود.

البته کاراکترهای نمایش مافیا مخصوصاً بنفشه و همسرش غلام‌رضا نشان می‌دهند که خیلی دروغگوهای خوبی نیستند.

افروز فروزند: بله، لزوماً آدم‌های دروغگو، دروغگوهای خوبی نیستند. من خودم دروغگوی خوبی هستم ولی خیلی دروغ نمی‌گویم. شاید یکی از دلایلی که آدم‌های اطرافم دروغ‌های مرا باور می‌کنند این است که فکر می‌کنند من دروغ نمی‌گویم. کاراکترهای نمایش مافیا خیلی راحت دروغ می‌گویند ولی ممکن است این دروغ‌ها باورپذیر نباشد. مثلاً بنفشه که مدام با گوشی خودش ور می‌رود و به غلام‌رضا می‌گوید که نازنین یا فلان خانم تماس گرفته، تلاش دارد کاری که می‌کند را پنهان کند ولی مشخص است که دارد شیطنت می‌کند.

نگار عابدی: بعید نیست که بنفشه یک سری شیطنت بکند ولی شیطنت او عمیق و ریشه‌دار نیست. من فکر می‌کنم که او در حد SMS زدن و احوالپرسی کردن شیطنت می‌کند. از نوع ازدواجی که بنفشه با غلام‌رضا داشته، کاملاً مشهود است که او اصلاً عاشق نیست و زیاد با عشق سر و کار ندارد. او همیشه دارد به این قضیه نگاه می‌کند که چگونه مهناز و احمد عاشقانه زندگی می‌کنند یا منیر و شهرام عاشق هم بوده‌اند! ازدواج خودش از روی عشق نبوده، بلکه از روی میزان حساب بانکی غلام‌رضا بوده است. خود غلام‌رضا هم این را می‌داند و می‌گوید که اگر پول نداشتم تو یک ثانیه هم با من نمی‌ماندی. البته بنفشه آدم بدی هم نیست. اتفاقاً او یک آدم ساده و مهربان است، کمااینکه الارم گوشی‌اش را تنظیم کرده تا غلام‌رضا قرص‌هایش را بخورد. با این وجود زندگی در کنار غلام‌رضا خیلی برایش جذاب نیست و دوست دارد که یک مقدر شیطنت کند. او حتی بدون آن‌که منظور خاصی داشته باشد، به جای حرف‌زدن با آرپا یا مهناز، با پسرهای جوان گروه صحبت می‌کند، انگار که می‌خواهد خودش را با این کار تخلیه کند. او خیلی رویاپرداز است و خودش را معمولاً در کنار هنرپیشه‌هایی چون تونی کرتیس می‌بیند. بنابراین به نظرم او یک شیطنت خیلی ساده می‌کند و این‌گونه نیست که کارش یک خیانت خیلی اساسی به همسرش باشد.

افروز فروزنده

فکر نمی‌کنید که همین شیطنت ساده هم یک جور خیانت است؟

افروز فروزند: بله مطمئناً خیانت است. متأسفانه الان در زندگی‌ها خیانت آنقدر عمیق و ریشه‌دار شده که خیانت‌هایی در این حد را می‌گویند خیانتی نکرده است. سال‌های قبل اصلاً این‌طور نبود و حتی اگر یک حس هم ایجاد می‌شد، یک بحران به وجود می‌آمد. الان همه چیز عادی شده و همین عادی و علی‌السویه بودنش است که آن را به یک فاجعه تبدیل می‌کند.

خانم آواکیان شما متعلق به یک نسل جوان‌تری هستید؛ نسلی که خیلی‌ها می‌گویند باعث شده که قبح خیلی چیزها بریزد و اتفاقاتی که در مورد شخصیتی چون بنفشه رخ می‌دهد، اتفاقاتی عادی جلوه داده شود. شما این را در خصوص نسل خودتان قبول دارید؟

تنی آواکیان: بله، تا حدی آن را قبول دارم. در میان نسل جدید یک بی‌تفاوتی نسبت به یکدیگر به وجود آمده که همه می‌گویند به ما چه ربطی دارد که فلانی این کار را کرد؟ به نظرم این بی‌تفاوتی به گسترش آن در نسل جدید کمک کرده است.

نگار عابدی: در جامعه ما به خصوص در سال‌های اخیر به آقایان آزادی زیادی داده شده که خیلی‌ها از آن آزادی استفاده می‌کنند. الان یک سری چیزها برای مردها قبح نیست که برای خانم‌ها هست. قبل‌ترها نیز چنین اتفاقی رخ می‌داد و مردها به لحاظ فیزیکی نیازهایی داشتند که آن را برطرف می‌کردند و به خانواده‌شان هم لطمه‌ای وارد نمی‌شد ولی خصوصاً در 20 سال اخیر این اتفاق آنقدر زیاد شد و خانم‌ها آسیب دیدند که این آسیب سینه به سینه به خانم‌های نسل جدید رسید و گویا که در آن‌ها ناخودآگاه یک انتقامی نهادینه شده که ادای آقایان را در می‌آورند و می‌خواهند از آن انتقام بگیرند. من در نسل جدید خانم‌ها دقیقاً رفتارهای مردانه می‌بینم. مثلاً برخی از خانم‌ها در آن واحد می‌توانند با 3،4 آقا رابطه داشته باشند و رابطه‌ها را به صورت موازی پیش ببرند در حالی‌که این رفتارها زنانه نیست چون زن‌ها احساسی و عاشق‌پیشه هستند. آن اتفاقی که در نسل قبل افتاده، این نسل دقیقاً می‌خواهد برعکسش عمل کند.

غزاله نظر: اخیراً به خاطر یک سری آموزش‌هایی که خود به خود دارد از طریق ماهواره، فیسبوک و فضاهای مجازی به جوان‌ها داده شده، یک سری هنجارها من‌جمله تعریف خیانت تغییر کرده است. به عقیده من حتی همان سرویس عاطفی که یک نفر ممکن است به جنس مخالف بدهد هم می‌تواند جزو تعریف خیانت باشد. ولی آیا خیانت در میان جامعه امروزی هم چنین تعریفی دارد؟ به نظرم که این‌طور نیست و آن‌ها خیانت را در رابطه فیزیکی میان دو نفر که با آدم‌های دیگر رابطه عاطفی دارند تعریف می‌کنند. به نظرم اگر ما بخواهیم از طریق رفتار انسانی پیش برویم، این اتفاقات به وجود نمی‌آید. مثلاً من معتقدم که اگر یک طرف رابطه به فرد دیگری علاقه‌مند شد، خیلی بهتر است که بیاید به همسرش بگوید و رابطه‌شان را تمام کند تا این‌که همسرش را همچنان نگه دارد و همزمان وارد رابطه عاطفی با فرد دیگری شود. احتمالاً سنسور و سنجش وجدان ما یک مقدار خاموش شده است.

آقای گالستیان نظر شما چیست؟ در نمایش "مافیا"، رابطه‌ای که میان بنفشه و غلام‌رضا وجود دارد، به ظاهر پایان یافته است ولی آن‌ها هر کدام به نوبه خودشان دارند آن رابطه را می‌کشانند تا به یک جایی ختم شود. شما اگر خودتان را جای غلام‌رضا بگذارید، آن رابطه را پایان می‌دهید یا خیر؟

اروین گالستیان: به نظرم رفتار غلام‌رضا اصلاً رفتار درستی نیست و او می‌بایست رابطه را تمام کند اما باید توجه کرد که غلام‌رضا هم به بنفشه نیاز دارد. او هم از قشری است که بودنش در این جمع همراه با بنفشه برایش یک سطح کلاسی می‌آورد که در جمع خودش آن را ندارد. به نظرم خیانت فراتر از جنسیت است و نباید آن را جنسیتی دید چون هم در مرد وجود دارد و هم در زن. اعتقاد من به دیدگاه خانم نظر خیلی نزدیک است. در این جا هنجارها هستند که همه چیز را به هم می‌ریزند. تعریف خیانت از نظر یک مرد یک چیز است و از نظر همسرش یک چیز دیگر. به نظرم مدیا، رسانه و همه چیزهایی که روی ذهن آدم کار می‌کنند، مقصر این اتفاق هستند. الان قبح خیلی چیزها شکسته شده و کارهایی که 10 سال پیش 25 ساله‌ها می‌کردند، الان 15 ساله‌ها می‌کنند.

نمی‌شود که همه چیز هم گردن رسانه و مدیا انداخت. پس ما به عنوان انسان مسئولیت اجتماعی‌مان کجاست؟

تنی آواکیان: خیلی از کارهایی که اشتباه است و انجام می‌شود، مثل خیانت‌هایی چون SMS زدن را برچسب اپن‌مایند بودن بهش می‌زنند.

افروز فروزند: به خاطر همین است که راهش باز شده است. خیلی‌ها نگران آنند که با رفتار سفت و سخت‌شان در این مواقع به عنوان یک آدم عقب‌مانده حساب شوند. من هم معتقدم که رسانه و مدیا در این روابط خیلی تأثیر دارند. همین رسانه‌ها باعث شده که پدران نسل قبل نسبت به فرزندشان راحت‌تر بگیرند ولی آن‌ها همچنان قواعد خودشان را دارند، در صورتی‌که جوان‌هایی که دارند در این روزها شکل می‌گیرند و پدران آینده هستند، در آینده دیگر آن سخت‌گیری را هم نخواهند داشت. بدی این ماجرا در همین است. آن اوایل که شعار تهاجمی مد شده بود، آنقدر شعار عجیب و بدی بود که کسی به آن توجه نمی‌کرد ولی الان همه من‌جمله خود من متوجه شده‌ایم که نتیجه تهاجم فرهنگی چیست. با این وجود، همچنان به جوان ایرانی فرصت فرهنگ‌سازی و جایگزین کردن یک رسانه درست داده نمی‌شود. درست است که سریال‌های ماهواره‌ای داستان مزخرفی دارند ولی من حق می‌دهم که مادرم آن‌ها را ببیند چون حداقل در آن سریال‌ها، آدم‌های زیبا و خوش‌لباس با چهره‌های سرزنده می‌بیند اما در سریال‌های ما چه بازیگر مرد و چه بازیگر زن، به خودشان نمی‌رسند و توجهی به چهره و اندام‌شان ندارند و همه چیز تیره و غم‌بار است. طبیعتاً در این شرایط مخاطب ترجیح می‌دهد که صحنه‌های روشن و زیباتری را ببیند تا آن اتفاقات غم‌بار با صحنه‌های تاریک و تار.

افروز فروزنده

پس وظیفه اجتماعی خود فرد در جامعه چیست؟

افروز فروزند: ببینید ما آموزش را ندیده گرفته‌ایم ولی توقع‌ داریم. من به بچه‌ام باید ابتدا الفبا را یاد بدهم و بعد توقع داشته باشم که بنویسد یا نه؟ وضعیت آموزش و پرورش ما آنقدر اسفناک است که اصلاً فکر نمی‌کنم حالا حالاها درست شود چون پایه آن غلط است. در مدارس یک سری چیزهای عجیب و غریبی را وارد ذهن بچه 10،12 ساله می‌کنند که هیچ‌وقت به دردشان نمی‌خورد. آموزش و پرورش فقط دارد نظام‌های آموزشی را تغییر می‌دهد و فکر می‌کند که با این تغییرات همه چیز درست می‌شود، در حالی‌که کتاب‌های درسی اصلاً تکان نخورده است.

غزاله نظر: امروزه همه جوان‌ها یک گوشی در دست‌شان دارند که با آن همه زمان‌های خالی‌شان را پر می‌کنند. ‌بنابراین آدم‌ها فرصتی برای فکر کردن ندارند. آدم‌ها در گذشته فرصت تنهایی بیشتری داشتند. آن‌ها می‌توانستند در شب‌ها حدود 10 دقیقه به کارهایی که در طول روز انجام داده‌اند فکر کنند تا فطرت انسانی و وجدان‌شان بیدار شود. این فطرت انسانی و وجدان می‌تواند هر کسی را نجات دهد.

طراحی صحنه، رفتارها و چینش نمایش "مافیا" به گونه‌ای ا‌ست که انگار در آن خانه یک اغتشاشی وجود دارد. تصمیم‌تان این بود که مخاطب با اولین دیداری که با نمایش دارد به اغتشاش درونی آدم‌ها برسد؟

افروز فروزند: ببینید، نه هیچ‌کدام از این آدم‌ها منظم هستند و نه شرایط‌شان. چند ساعت از مهمانی گذشته و همه چیز به هم ریخته است. خودشان هم خسته هستند و حوصله جمع و جور کردن ندارند. اختلافی هم که بین‌شان وجود داشته، پذیرش آن اغتشاشی که می‌گویید را برای مخاطب راحت‌تر کرده است. بنابراین همه این‌ها دلایلی شد که من به آن اغتشاشات رسیدم.

شما خودتان به عنوان یک بیننده نمایش "مافیا"، چقدر به رفتار شهرام و منیر و چقدر به رفتار بقیه حق می‌دهید؟ اصلاً قرار است که ما به کسی حق بدهیم؟

افروز فروزند: خیر. چنین قراری وجود ندارد. من بارها خودم را جای آدم‌های نمایش می‌گذاشتم و به این فکر می‌کردم که باید چه‌کار انجام می‌دادم؟ بعد از آن به این نتیجه رسیدم که احتمالاً می‌رفتم. خیلی تلاش کردم که کاراکترهای نمایشم را قضاوت نکنم ولی به هر حال تا یک حدی آن‌ها را قضاوت کردم. همیشه به امرِ قضاوت فکر می‌کنم و به این‌که قضاوت جایگاه بدی پیدا کرده. ولی من خیلی مخالف قضاوت کردن نیستم. همه قضاوت‌های خود را داریم. زندگی بدون قضاوت تقریبا ناممکن است.  چون در این‌ صورت باید دستگاه قضا را از بیخ و بن کند و دور انداخت. همین که من انتخاب کنم که با فلان آدم رفاقت کنم یا نه، خودش یک قضاوت است. قضاوتی منفی که همراه با دخالت باشد و بخواهد زندگی آدم‌ها را تحت تأثیر قرار بدهد، نادرست است وگرنه به نظرم زندگی بدون قیاس و قضاوت اصلاً معنی ندارد.

تنی آواکیان: آرپا کاراکتری است که در نمایش خیلی راحت قضاوت می‌کند و می‌گوید که من اگر جای بقیه بودم این کار را نمی‌کردم. به نظرم او چون در شرایط بقیه نبوده این را می‌گوید و اگر در شرایط بقیه کاراکترها بود، شاید یک مقدار مقاومت می‌کرد ولی در نهایت او هم می‌رفت چون آن‌ها اگر می‌ماندند هم واقعاً کاری از دست‌شان بر نمی‌آمد. من فکر می‌کنم یکی از دلایلی که آرپا خیلی به بقیه گیر نمی‌دهد و سوالی از آن‌ها نمی‌پرسد، همین قضیه است.

اروین گالستیان: به اعتقاد من این آدم‌ها می‌توانستند بمانند و رفتن‌شان نامردی است.

نگار عابدی: مهناز و احمد منطقی بود که بروند چون وقت سفارت داشتند. بنفشه هم قضیه‌اش کلاً فرق می‌کند ولی سِوان و هدایت می‌توانستند نروند.

غزاله نظر: من کلاً با این که کاری را انجام دهیم و بعداً راجع به آن فکر کنیم که باید چه‌کار می‌کردیم، مخالفم. به نظرم بعضی چیزها نامردی محض است و هر کسی به راحتی می‌تواند آن را قضاوت کند ولی در مورد مسائلی چون رفتن یا نرفتن کاراکترهای نمایش "مافیا"، اعتقاد دارم که آدم نباید به سادگی قضاوت کند چون وقتی زمان به عقب برگردد، آن‌ها دوباره همان کار را می‌کنند چون نمی‌دانند که قرار است بعد از آن چه اتفاق عجیبی بیفتد. آن لحظه همه‌شان گفتند که ما می‌رویم و آن دو نفر هم برمی‌گردند و اتفاق خاصی نمی‌افتد ولی این چنین نشد.

عوامل نمایش مافیا

اما همه‌ آن‌ها می‌دانستند که شهرام پرونده سیاسی دارد.

غزاله نظر: به هر حال این‌که این آدم بعدها غیب شود و ممکن است که بمیرد را کسی نمی‌تواند پیش‌بینی کند. در هر کجای دنیا وقتی یک نفر ممنوع‌الخروج است، به او می‌گویند که شما ممنوع‌الخروج هستید و بعد پرونده‌اش را بررسی می‌کنند. برای هیچ‌کدام از کاراکترهای نمایش مشخص نبود که قرار است بعد از تشکیل پرونده سیاسی برای شهرام چه اتفاقی بیفتد. شاید آن شخصی که در این گروه وکیل بوده، می‌توانسته این اتفاق را پیش‌بینی کند ولی شخصی چون بنفشه و تا حدودی مهناز امکان ندارد که بتوانند چنین آینده‌ای را پیش‌بینی کنند. به نظرم کلاً قضاوت کردن خودمان یا دیگران در چنین اتفاقاتی که می‌دانیم به شکل واضحی بد نبوده، کار غلطی است چون اگر دوباره به گذشته برگردیم آن کار را انجام می‌دهیم.

آقای گالستیان و خانم آواکیان همانطور که شما هم می‌دانید، ارامنه به خصوص در تبریز و گیلان در شکل‌گیری تئاتر مدرن ایران نقش اساسی داشته‌اند. تا یک دوره‌ای تمام بازیگران زن تئاتر ما ارامنه بودند و خیلی از بازیگران غیر ارمنی نیز تحت تأثیر بازیگران خوب زن ارامنه بودند. زنده‌یاد خانم راستکار می‌گفت که بازیگران در یک دوره‌ای فکر می‌کردند که داشتن لهجه ارمنی جزو محاسن بازیگری است. اما از یک جایی به بعد قدرت ارامنه در تئاتر ایران کم شد و الان حضور ارامنه در تئاتر کمرنگ است. من دو سال پیش که به مناسب سال نو مسیحی با ارامنه فعال در تئاتر صحبت می‌کردم، آن‌ها معترف بودند که حتی تئاترهای گروهی بین خودشان هم ضعیف شده است. این اتفاق دلایل زیادی دارند. مثلاً این‌که یک سری از تئاتری‌های ارامنه از ایران مهاجرت کردند و عده‌ای هم دوست ندارند کار کنند. شما دو نفر به عنوان بازیگران نسل جدید، فکر می‌کنید که چرا تئاتر ارامنه به خصوص در یک-دو سال اخیر به یکباره با افت روبرو شد؟

اروین گالستیان: اصلی‌ترین دلیل آن مهاجرت ارامنه است. من خودم عضو یک گروه 40 نفره بودم که شش سال پیش نصف شد و 20 نفر آن به آمریکا رفتند. وقتی یک گروه 40 نفره به 20 نفر تقلیل بیاید، مطمئناً انرژی آن هم کم می‌شود. یک سری هم خانواده‌های‌شان اجازه ندادند که به تئاتر بیایند چون معمولاً خانواده‌های ارمنی بیشتر به رشته‌های ریاضی و فیزیک علاقه دارند تا هنر و تئاتر. از طرفی آن‌هایی که کار می‌کنند هم از طرف جامعه ارامنه حمایت نمی‌شوند. تئاتر برای ارامنه به عنوان یک وظیفه محسوب می‌شود چون ارمنی‌ها می‌خواهند با اجرای تئاتر، فرهنگ خودشان را حفظ کنند. به همین خاطر بیشتر نمایشنامه‌هایی را کار می‌کنند که به زبان ارمنی باشد. طبیعتاً این شرایط خیلی‌ از فعالان تئاتر ارمنی را نمی‌تواند ارضاء کند و آن‌ها در نهایت می‌گذارند و می‌روند. خیلی از نخبه‌های ارمنی دیگر در جامعه ارامنه کار نمی‌کنند و گاهاً در جامعه فارسی‌زبان هم به آن‌ها کار داده نمی‌شود. همه این شرایط دست به دست هم می‌دهد که تعداد گروه‌های تئاتری ارامنه کم شود. اگر ارامنه ده سال پیش 7،8 گروه تئاتری داشتند، الان تعداد گروه‌های فعال ارامنه به 2،3 عدد رسیده است. تعداد تماشاگران تئاترهای ارمنی هم کم شده و مردم دیگر پول بلیت تئاتر نمی‌دهند. ما سال پیش یک نمایش کاملاً دراماتیک را اجرا کردیم که سالن نمایش‌مان خالی بود ولی یک نمایش کمدی که هیچ بار ارزشی ندارد، بلیت‌اش تمام می‌شود. آدم این اتفاقات را می‌بینید، نسبت به کار کردن بی‌میل می‌شود.

این اتفاقات نه تنها برای جامعه ارامنه، بلکه برای کل تئاتر ایران هم دارد اتفاق می‌افتد.

افروز فروزند: کارگردان‌ها با من تماس می‌گیرند و می‌گویند که شما یک متن کمدی دو نفره دارید؟ در واقع اصلاً برای آن‌ها محتوای نمایشنامه‌ مهم نیست و فقط می‌خواهند کمدی باشد. مردم هم رغبت بیشتری به کمدی دارند. شاید به خاطر غمی است که در درون‌شان وجود دارد و می‌خواهند با خنده جبرانش کنند.

نگار عابدی: مردم این روزها آنقدر درگیر زندگی‌شان هستند که وقتی می‌خواهند به تماشای تئاتر بروند، دل‌شان می‌خواهد چیزی را ببیند که با آن بخندند.

غزاله نظر: چند نفر از دوستان و آشنایان من به دیدن نمایش "مافیا" آمدند و علیرغم این‌که تحت تأثیر قرار گرفتند ولی هیچ قضاوتی نداشتند و هیچ‌گاه نگفتند که کاراکترهای نمایش اشتباه کردند یا خیر. آن‌ها بدون این‌که بخواهند کاراکترهای نمایش را قضاوت کنند، از دیدن تئاتر ما لذت بردند که همین خیلی برایم جذاب بود.

واقعه فرو ریختن ساختمان پلاسکو یک واقعه تلخی بود که شاید سال‌های سال از ذهن جامعه ایرانی خارج نشود. ولی بعد از این واقعه به نوعی وجدان عمومی در جامعه روشن شد و هر کسی در هر کجا خودش را به طور مستقیم یا غیر مستقیم در سوختن آن ساختمان مقصر دید. به نظرم اجرای تئاتر "مافیا" بعد از آن اتفاق، یک شانس برای این تئاتر محسوب می‌شد چون مردم دوباره به گذشته برگشتند تا ببینند که راجع به فراموشی وجدان عمومی در کجاها اشتباه کردند. 

افروز فروزند: باید هم همین اتفاق بیفتد. اگر در کشورهای دیگر می‌گویند که تئاتر مقوله مهمی است، به خاطر این است که از طریق تئاتر می‌توان با یک سری مسائل فرهنگی و اتفاقات اجتماعی روبرو شد. در ایران از صبح تا شب رویدادهای مختلفی اتفاق می‌افتد و هر نمایشنامه‌نویس و نویسنده‌ای یک عالمه قصه اجتماعی دارد. اگر اجازه دهند که همه این رویدادها یک جور آسیب‌شناسی شود و بدون قضاوت به روی صحنه بیاید، بدون شک آن‌ها می‌توانند تأثیر خودشان را در حوزه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی بگذارند. متأسفانه در این مواقع اولین انگی که به نمایش‌ها زده می‌شود، انگ سیاه‌نمایی است. سیاه‌نمایی را راجع به کار ما هم نوشتند. گفتند که فلان کاراکتر بچه دوست ندارد و دیگری خیانت می‌کند. خب وضعیت جامعه ما هم همین است. مخاطبینِ نمایش "مافیا" به من می‌گویند که بخشی از این نمایشنامه در زندگی ما وجود دارد. این خیلی اتفاق خوبی است. اگر اجازه دهند که در قصه‌های دیگر هم این اتفاق رخ بدهد، آن‌وقت احتمالاً تئاترمان یک تکانی خواهد خورد.

 

گفت‌وگو: عباس غفاری