سرویس تئاتر هنرآنلاین: "یرما" درباره سترون بودن و نازایی است. در این متن مرد (خوان) و زن (یرما) پس از سه سال ازدواج هنوز بچه‌دار نشده‌اند. یرما در حسرت داشتن یک فرزند می‌سوزد و از این آرزو به عنوان کامجویی خود در دنیا یاد می‌کند اما خوان به دنبال کار و مال‌اندوزی است و کک‌اش هم نمی‌گزد که یرما به دنبال چنین خواسته‌ای است.

یرما (با بازی نگار عابدی) مفاهیم بنیادینی درباره سرزمین است و مقابله با استبداد و دیکتاتوری حاکم بر اسپانیاست. لورکا شاعرانگی متن‌اش را در یک رابطه زناشویی شرح و بسط می‌دهد و داده‌هایش جنبه استعاریک به خود می‌گیرد. یرما به ظاهر نازاست که بیانگر سرزمین است اما او تشنه است و برای سیراب شدن بسیار آب می‌خواهد اما در واقع این سترونی از ناحیه مرد، ویکتور، (فرهاد جم) است. مردی که نمی‌خواهد بارور باشد. مردی که به ظاهر دارد زمین‌ها و کشتزارهایش را رسیدگی می‌کند و آنها را سیراب می‌کند اما از آنچه باروری حقیقی است غافل است یا ناتوان. او ناتوان جنسی است و چندان مهر و محبتی به یرما ندارد. یرما سرسازگاری دارد هرچند که آرزوهایش را نیز باید برآورده سازد. در این بین ویکتور (اشکان صادقی) هم که در همسایگی آنها است با یرما بگومگو هم می‌کند و سر به سرش هم می‌گذارد که از این حالت دلتنگی و گرفتگی بیرون بیاید و حتی دلش به حال ویکتور هم می‌سوزد که عبوس می‌نماید و از شادابی به دور است. او حتی به ناچار همه گوسفندهایش را به خوان می‌فروشد که از این ده برود. یرما نیز عاقبت به دلیل ملال وارد از سوی ویکتور او را می‌کشد!

نظام بسته و استبداد اسپانیا در نیمه اول قرن بیستم الهام‌بخش چنین متنی است. "یرما" نمایشنامه‌ای در سه پرده اثر فدریکو گارسیا لورکا شاعر و نمایشنامه‌نویس اسپانیایی‌ست که در سال ۱۹۳۴ نوشته شده و برای نخستین بار در همان سال اجرا شد. لورکا یرما را در قالب یک شعر تراژیک بیان می‌کند. مرد یا فرمانروا زن را در خانه می‌خواهد حبس کند بی‌آنکه بخواهد آرزوهایش برآورده شود که در آن شور و حال زندگی موج می‌زند. یرما به آوازهای ویکتور دل می‌بندد اما بدگمانی زنان همسایه خوان را بد دل و شکاک می‌کند و او دو خواهر ترشیده‌اش را به خانه می‌آورد که یرما را بپایند. اینها دست و پاگیر است و خانه و زندگی را برایش قفس می‌کند. یرما در زیارت از زن کولی کمک می‌خواهد که بچه‌دارش کند و او می‌خواهد اما انگار نمی‌شود. بعد زن همسایه (آتیه جاوید) به او پیشنهاد فرار می‌دهد که بعد هم زن یکی از 9 پسرش شود که یرما او را به باد کتک می‌گیرد چون همچنان عاشق خوان است... اما تنگنای ایجاد شده از سوی خوان و فشار درونی در بی‌توجهی‌های آن مرد است که موجب شورش درونی یرما و قتل خوان می‌شود.

الهام شکیب و اشکان صادقی در مقام کارگردان بر آن بوده‌اند که در فضایی موزیکال و در توجه به موسیقی و رقص پای اسپانیایی اجرایی تماشایی را به صحنه بیاورند که تا حدودی هم موفق هستند. موسیقی دلنشین است و در جمع شدن تابلوها و گره خوردن لحظات بسیار موثر است. موسیقی حزن برانگیز است و از این دل‌های ویران خبر می‌دهد.

یک سکوی مکعب مستطیل شکل موجزی به کار می‌دهد؛ درست مثل تعزیه ایرانی که همه چیز در بده بستانی دو سویه روایت می‌شود و بازیگران یا شبیه‌خوانان بر اجرا شکل می‌دهند. در "یرما"ی این دو کارگردان نیز شکل اجرایی تکیه اساسی بر تعزیه دارد و البته در آن داده‌های فرهنگی اسپانیا همچون موسیقی و ترانه بر اصالت‌ها و هویت یافتن اجرا تاکید می‌کند و این همان رویارویی فرهنگی است که اجرا را نیز تامل‌برانگیز می‌سازد. به ویژه رقص پا که میزانسن‌ها و ترکیب‌بندی‌ها و هماهنگی‌های بین عناصر را رقم می‌زند و اعتباری بیشتر بر اجرا می‌بخشد. فرهاد جم قدوقوارۀ خوان را می‌تواند داشته باشد و می‌تواند همان چهره خاموش و عبوس یک مستبد را تدعی بخشد اما وقتی بازی‌اش آشکار می‌شود، دور افتادگی‌اش از تئاتر را آشکار می‌کند و انگار دیگر بازیگر صحنه نیست و باید که تمرین‌های جدی بکند که هم بدن و هم بیان و از همه مهم‌تر حضورش در صحنه چنین چیزی را نمایان کند. اما بهترین بازی و بیشترین حضور از نگار عابدی است که انرژی زیادی را صرف نقش‌آفرینی یرما می‌کند و او در بالا گرفتن و اوج یافتن حس و حال‌های موجود در القای فضا، از جان مایه می‌گذارد. رقص پا نیز بر زیبایی کارش می‌افزاید و در ضمن کارش را هم سخت‌تر جلوه می‌دهد که از پس‌اش به زیبایی برآمده است. دیگران هم به نسبت حضورشان موثر هستند. اما به هر تقدیر این تراژدی به فاجعه می‌انجامد و همه چیز تلخ تمام می شود.