گروه تئاتر« هنرآنلاین»: نمایش «سه شب با مادوکس» نوشته ماتئی ویسنی‌یک و ترجمه مجید نوروزی‌فرسنگی با کارگردانی شیوا دیناروند در تالار حافظ روی صحنه رفته است.

مسعود کرامتی، بهاره رهنما، وحید نفر، جواد یحیوی و میلاد رمضانی گروه بازیگران این نمایش هستند.

در خلاصه داستان این اثر آمده است: «شخص مرموزی به نام مادوکس وارد شهر کوچکی می‌شود و سه شب در آنجا اقامت می‌کند. اهالی شهر مدعی هستند همگی در یک زمان و مکان با مادوکس ملاقات کرده‌اند.»

هنرآنلاین به این بهانه میزبان بهاره رهنما، شیوا دیناروند و مجید یارندی پور بوده است و با آن‌ها به گفتگو پرداخته است. در بخش اول این نشست، به بررسی نمایش «سه شب با مادوکس» پرداخته شده است که در ادامه می‌خوانید؛

 

در نمایش« سه شب با مادوکس» افراد با خلاءهای درونی خودشان مواجه می‌شوند و آن را در قالب یک شخصیت خیالی می‌بینند. چطور شد که به سمت اجرای این نمایش رفتید؟

شیوا دیناروند_ واقعیت این است که من در زندگی فرد واقع‌بین و واقع‌گرایی هستم و شاید از نظر برخی فرد بدبینی هم باشم. من سعی می‌کنم با رویا زندگی نکنم. اعتقادی به معجزه‌هایی که افراد دنبالش هستند، ندارم. به خود کلمه معجزه اعتقاد دارم اما معجزه‌ای که سال‌ها افراد در انتظارش باشند اعتقادی ندارم. خیلی از افراد گمان می‌کنند که سال‌ها باید بنشینند تا یک ناجی بیاید و شرایط را درست کند اما همچین چیزی وجود نداد. خود فرد است که باید حرکت کند و بستری بسازد که رویاهایش را به واقعیت برساند. مادوکس تقریبا همچین چیزی را به مخاطب بگوید.

ما در نمایش درمورد «کلارا» صحبت می‌کنیم که سال‌ها دنبال مردی است که به او بگوید دوستت دارم. او کسی را پیدا نکرده و به محض دیدن مادوکس گمان کرده که تمام آرزوها و رویاهایش را می‌تواند با او داشته باشد. این پنج شخصیت نمایش تنها هستند و تنهایی درونی‌شان را با مادوکس از بین می‌برند. زمانی که نمایشنامه را خواندم، به ذهنم رسید که انسان معاصر را به تصویر بکشم. متن همین امروز را نشان می‌دهد که آدم‌ها تنها هستند و آرزوها و عقده‌های درونی زیادی دارند و به دنبال ناجی می‌گردند. در انتها می‌بینیم که شاید اصلا مادوکسی وجود نداشته است. آن عینک روی صحنه برای این است که به مخاطب بگوییم با این عینک نگاه کن و ببین که خودت باید تلاش کنی. من به این دلیل این متن را انتخاب کردم که به مخاطبم بگویم معجزه وجود ندارد. معجزه خودتان هستید.

 

می‌توان گفت که این افراد به رویاهای خودشان پناه می‌برند؟

شیوا دیناروند_ دقیقا همینطور است. مثلا شخصیت کلارا یک شخصیت شکننده است که نمی‌خواهد بپذیرد و حتی زندگی قبل از مادوکس را به خاطر نمی‌آورد و دوست دارد خودش را گول بزند. حتی شخصیت سزار که بدون دریافت پولی تمام شب مادوکس را سواری می‌دهد. انسان معاصر هم همین است و اصطلاحا باج می‌دهند.

 

اما تعبیر شخصی من این است که آدم‌های امروزی حتی رویایی نداند که به آن پناه ببرند.

شیوا دیناروند_ این دیگر بدتر است. شخصیت‌های نمایش ما حداقل رویا دارند و مادوکس را در ذهنشان می‌سازند. آن‌ها رویایشان را قالب این فرد ساخته‌اند و چون تنها بودند، به آن پناه می‌برند و به سرعت آن را قبول می‌کنند. حتی در پایان که متوجه دروغ مادوکس می‌شوند،حاضر می‌شوند که او را بکشند اما از آن شهر نرود.

 

f59077d82f3016d2

خانم رهنما، «کلارا» شخصیتی است که شور و حرکت را به نمایش آورده است. او سال‌ها به دنبال کسی بوده که به او عشق بدهد. او درواقع با خلاء دوست داشته شدن، دارد.با توجه به این که شما در کارنامه کاری‌تان باز هم چنین شخصیت‌هایی را  بازی کرده‌اید و همواره دغدغه زنان داشتید، کمی درمورد این شخصیت برایمان بگویید.

بهاره رهنما_ جدا از نمایشنامه‌نویسی یکی از کارهای موردعلاقه‌ام تحلیل نمایش است. امسال هم برای تدریس در دانشگاه درس تحلیل نمایش را برداشتم و قصدم هم این بود که بر تئاتر ابزورد کار کنم. دلیلش هم این است که نسل نو ایران و تمام جوامع درحال توسعه به دلیل تمام فشارهایی که روی آن‌ها است، با نمایش‌های هیچ‌انگار ارتباط برقرار می‌کنند. وقتی یک دختر جوان به سراغ چنین متنی ی‌آید، هم زیبا است و هم غم‌انگیز. اصلش این است که این نسل باید به دنبال متن عاشقانه و پرشور باشد اما  الان می‌بینیم که تمایل این نسل به متن ابزورد زیاد است.

من بسیار به دنبال بحث نشانه‌شناسی در متن ابزورد رفتم. چرا که نمایش ابزورد با نمایش عرفانی که در ایران معناگرا شناخته می‌شود، قرابت‌هایی دارد.با این تفاوت که در نمایش عرفانی یک نتیجه‌گیری دارد اما در ابزورد با هیچ‌انگاری تنها می‌ماند و خودش آن نتیجه را خود مخاطب می‌سازد. با وجود این که دغدغه من مسائل زنان است، کلارا در پوسته ظاهری نیازمند عشق و دوست داشته شدن است و به دنبال ماوا و منجی است اما  اصل مطلب درمورد چنین نمایشنامه‌ای که در کلاس‌های تحلیل نمایش جهان تدریس می‌شود و بحث روز انسان معاصر است، همان هیچی  است که وجود ما را گرفته است.

شخصیت کلارا به نظر من یک نشانه است که فراتر از انسان است. کلارا نماد معصومیت،دوست داشتن،تاثیرگذاری و  نماد چشم‌انتظاری انسان معاصر است. همان صفاتی که در این روزها کمتر می‌توان آن را نشان داد. چون افراد این روزها به آن سادگی می‌خندند. کلارا برای من فراتر از یک زن در نمایشنامه بود. او یک مفهوم است. در متن نمایشنامه آمده است که کلارا همچون طوفانی وارد می‌شود و آن شوری که به آن اشاره کردید به همین دلیل است. این ریتم در کلارا وجود دارد. او به عنوان یک انسان معناباخته به دنبال منجی می‌گردد.

شما نگاه کنید که در ایران در نسل‌های بعد از انقلاب مفاهیم معنوی دیگر جایگاهی ندارد. نمی‌توان به یک جوان گفت که برای این مشکل به فلان موضوع معنوی متوسل شوید. آن‌ها فکر می‌کنند که هیچ ریسمانی برای اتصال وجود ندارد. خصوصا که بعد از سال‌های جنگ ما دیگر قهرمانی نداریم. نسل من حداقل بچه‌های جنگ را داشتیم که فارغ از هر عقیده‌ای قهرمانان جنگ داشتیم که ورای هر تفکری زندگیشان را برای وطن گذاشته بودند. نسل جدید از آن قهرمان‌ها هم فاصله گرفتند. من این نسل را خیلی دوست دارم. دلیلش هم این است که چون جایی برای اتکا ندارند،روی پای خودشانند. شاید ما دستاویزهای معنوی و مذهبی و حمایت خانواده‌ها را داشتیم. اکنون خانواده نمی‌تواند به اندازه قدیم برای فرزندانشان وقت و انرژی و سرمایه بگذارند. به همین دلیل کار کردن متن ابزورد بسیار به روز است.

نکته دیگری که در این نمایش دوست دارم کانسپت قطار شب است که کارگردان از روز اول بر این قسمت متمرکز بود. تمام جان کلام این نمایش در همان قطار شب است که مانند همین معنویت است که بسیاری می‌گویند دیگر وجود ندارد اما یک نفر می‌گوید وجود دارد که به نظر بقیه افراد دروغ می‌گوید. قطار شب همان معجزه است و جالب است که خانم دیناروند به عنوان یک دختر از نسل جدید مصاحبه را این گونه شروع کرد که من به معجزه اعتقاد ندارم. در حالی که من از نسلی هستم که هنوز به معجزه اعتقاد دارد و این اعتقاد نداشتن به معجزه همان کانسپت قطار شب است که برخی می‌گویند رد می‌شود و برخی می‌گویند نه. ولی به نظر من قطار شب یک رویایی است که با هر اعتقادی که باشیم حس می‌کنیم یک روز قرار است بیاید حتی اگر حضورش را کتمان کنیم.

سه شب با مادوکس - شیوا دیناروند

در طراحی صحنه هم نکته جالبی وجود داشت. یک میز بیلیارد روی کف صحنه بود که به عقیده من زمین بازی انسان‌ها است و همان جهانی که انسان‌ها در تکاپو هستند. درمورد طراحی صحنه برایمان بگویید.

شیوا دیناروند_ خودم شخصا طراحی صحنه خاص برایم مهم است. من جزو کارگردان‌هایی هستم که با تئاتر بی‌چیز و بدون صحنه و لباس موافق نیستم. به این دلیل زمین بازی را طراحی کردم که این حس را انتقال دهم که این افراد درون بازی هستند. این پنج شخصیت در بازی که مادوکس با آن‌ها دارد هستند. قسمت دیگر هم این است که ما می‌گوییم روزگار ما را بازی می‌دهد و خواستم در نمایش این را به مخاطب انتقال دهم. در کنار این که نشان دادم این افراد در انتظار معجزه‌اند، خواستم نشان دهم که شاید اصلا دست خود این افراد هم نباشد و گیر کرده‌اند. ما گاهی هرچه می‌دویم، باز هم در بازی روزگار قرار می‌گیریم. خواستم بگویم که اگر بازی روزگار این است که دور خودمان بچرخیم، می‌توانیم با عینکی و با دید دیگری به روزگار و زندگی نگاه کنیم.

 

برخی اعتقاد داشتد که این نمایشنامه بسیار ساده‌تر از این است که مفاهیم فلسفی را به آن ربط بدهیم. آیا این فضای فلسفی ارزش افزوده خودتان به متن نمایشنامه است؟

بهاره رهنما_ اصلا این گونه نیست.

شیوا دیناروند_ کار، کار فلسفی است. دقیقا همان جایی که یک شخصی می‌آید که اصلا وجود ندارد فلسفی است. من اصلا این نظر را قبول ندارم. اتفاقا متن سختی بود که باید تک تک دیالوگ‌ها را درک می‌کردیم و باید پشت هر نکته را بررسی می‌کردید.

 

اجراهای دیگری از این نمایشنامه روی صحنه رفته‌اند. چقدر به آن‌ها توجه داشتید؟

شیوا دیناروند_اجراهای دیگر، دوبار بوده است که چندان حرفه‌ای نبوده است. در خارج از کشور هم بیشتری اجرا را در کشور فرانسه داشته است. مثلا در یک سال 18 بار اجرا شده است.

 

دلیل این توجه به این متن در فرانسه چه چیزی است؟

شیوا دیناروند_ دلیلش این بود که در فرانسه هم نسل جدید از معجزه الهی گریزان است. افراد جامعه الان این گونه‌اند که منتظرند کسی بیاید تا شرایط را درست کند.

 

در بخش دوم گفتگو به معضلات و مسائل روز تئاتر ایران پرداخته‌ایم که به زودی منتشر خواهد شد.