سرویس تئاتر هنرآنلاین: "سگدو" روایت کابوس‌های دختری است که مهاجرت کرده؛ کابوس‌هایی که از جای جای زندگی گذشته او سر برآورده‌اند و حالا در نقطه‌ای حساس از زندگی یک مهاجر او را با بحران‌ گم‌گشتگی هویت روبرو می‌کنند. "سگدو" درباره تنهایی آدم‌هاست، تنهایی که جبر زمانه آن را به انسان معاصر تحمیل می‌کند و از او سرگشته‌ای می‌سازد که بیشتر از ایستادگی فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد. به بهانه اجرای این نمایش که این روزها در تالار سایه مجموعه تئاترشهر روی صحنه است با عباس غفاری کارگردان، مریم نراقی تهیه‌کننده، مهناز چترفیروز طراح لباس و آیه کیان‌پور، زهره رستمی و سروش طاهری بازیگران این نمایش به ‌گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید:

 

آقای غفاری، چرا در چنین برهه زمانی سراغ موضوع مهاجرت و کسانی که می‌خواهند مهاجرت کنند رفته‌اید؟

عباس غفاری: من سال گذشته طرحی داشتم که براساس خشونت بود. خشونتی که الان در جامعه ما بیداد می‌کند و در یک سال گذشته شدت گرفته است. من آن طرح را با آقای چرم‌شیر مطرح کردم و قرار بر این بود که آن را با بچه‌های دانشجو کار کنم. آقای چرم‌شیر گفتند اگر بخواهید این طرح را کار کنید باید بازیگرانی بیاورید که چند ماه در تمرین شرکت کنند. ما تا یک جایی هم پیش رفتیم اما تحولات جامعه ایرانی، آنقدر عجیب و آنی است که آقای چرم‌شیر پس از سه، چهار ماه که روی متن کار کردند به من پیشنهاد دادند بهتر است که فعلاً این کار را انجام ندهیم. همان موقع سه چهار نمایش روی صحنه رفت که آن‌ها هم راجع به خشونت بودند. آقای چرم‌شیر گفتند این طرح را اجرا نکنیم چون جامعه دیگر پذیرای این همه تلخی نیست و من هم قبول کردم. بعد ایشان متن "سگدو" را پیشنهاد دادند که آن را سه سال پیش نوشته بودند و جزو متن‌هایی است که هنوز به چاپ نرسیده است. من یکی، دو بار متن "سگدو" را خواندم و متوجه شدم حال و هوای این متن با نمایش‌هایی که من تاکنون روی صحنه برده‌ام متفاوت است. دو سه کار آخری که اجرا کرده‌ام آثار رئالیستی بودند ولی فضای این متن کاملاً سورئالیستی بود و قصه آن در کابوس می‌گذشت. زمانی که متن "سگدو" را خواندم از خود قصه و فضایی که داشت خوشم آمد و دوست داشتم خودم را وارد یک چالش جدید کنم چون مدت‌ها بود که به این شکل کار نکرده بودم. موضوع "سگدو" هم به شدت موضوع روزی است. به اعتقاد من در حال حاضر 70- 80 درصد مردم کشور ما یا خودشان درگیر مهاجرت و پناهندگی هستند و یا یکی از اقوام و آشنایان‌شان درگیر موضوع مهاجرت و یا پناهنده شدن است. در چهار، پنج سال اخیر جنگ‌های مختلفی در کشورهای منطقه صورت گرفت و گاهی ما شاهد این موضوع بودیم که مهاجرت‌های گروهی در بسیاری از کشورهای منطقه، یک شکل عینی به خودش گرفت. حتی در طول مسیر مهاجرت اتفاقات بسیار تلخی هم رخ داد؛ مثل آن پدر و پسر سوریه‌ای که در دریای مدیترانه غرق شدند و عکس عجیب و غریب آن بچه کنار دریا که در همه جای دنیا مثل بمب صدا کرد و یا مثل اتفاقاتی که در مرز مجارستان و یا اتریش افتاد. واقعیت این است که این موضوعات چنین ضرورتی را در من ایجاد کردند که نمایش "سگدو" را اجرا کنم. حالا اینکه چقدر موفق هستیم را تماشاگر باید نظر بدهد ولی به هر حال من دیدم موضوع نمایشنامه "سگدو" موضوع ‌روز است و به همین سبب پیشنهاد آقای چرم‌شیر را پذیرفتم. ما قبل از اینکه بخواهیم کار را شروع کنیم یکی، دو جلسه راجع به فضای کلی کار با هم صحبت کردیم و بعد وارد پروسه انتخاب بازیگر و طراحان شدیم. شاید یک عده باشند که نپسندند ولی من همیشه قبل از اینکه بازیگرانم را انتخاب کنم، با طراح صحنه و لباس صحبت می‌کنم چون فکر می‌کنم اهمیت زیادی دارد. مثلاً ممکن است ما براساس یک ایده اجرایی پیش برویم ولی بعد طراح صحنه بیاید و یک نظرگاه دیگری داشته باشد و ما مجبور باشیم میزانسن را تغییر بدهیم. به همین خاطر من همیشه طراح صحنه را مهم می‌دانم. قبلاً با نرمین نظمی کار می‌کردم ولی پس از اینکه نرمین، مهاجرت کرد با منوچهر شجاع همکاری کردم. به اعتقاد من منوچهر شجاع یکی از خلاق‌ترین طراحان صحنه حال حاضر تئاتر ما است. ایده‌هایی که راجع به طراحی صحنه می‌دهد ایده‌های عجیب و غریبی است. حتی دکتر رفیعی که استاد طراحی صحنه است هم الان وقتی می‌خواهد کار کند در بخش طراحی صحنه از او مشورت می‌گیرد. من خوشحالم که منوچهرشجاع دعوت من را قبول کرد و مثل یک دوست در کنار ما حضور داشت. یک روز قبل از اجرا یک اتفاق تلخ برای آقای شجاع افتاد و پدرشان فوت کردند و به همین خاطر متأسفانه سر طراحی نور ما حضور نداشتند ولی از آنجایی که ایده‌هایش را به من داده بود، من با گروه نور تئاتر شهر صحبت کردم و با همکاری همدیگر به این طراحی نور رسیدیم.

عباس غفاری

من فکر می‌کنم موضوع نمایش "سگدو" یکی از موضوعات روز جامعه است. جدا از مسئله مهاجرت این نمایش درباره گم‌شدن هویت انسان‌ها است. وقتی وارد این پروسه شدید تحلیل‌تان از آدم‌هایی که دچار بحران هویتی می‌شوند چه بود؟

عباس غفاری: ما در صحبتی که با آقای چرم‌شیر داشتیم، ایشان روی بحران هویت بعد از مهاجرت تأکید زیادی داشتند چون بسیاری از دوستان ما یا مهاجرت کرده‌اند یا پناهنده شده‌اند. البته بحث ما بیشتر از اینکه مهاجرت باشد، بحث پناهندگی است. واقعیت این است که پناهندگی تلخ‌تر از مهاجرت است. مهاجرت یک پروسه‌ای دارد که در آن پروسه آدم‌ها مهاجرت را انتخاب می‌کنند و اکثر مواقع بر سر اجبار هم نیست که مهاجرت می‌کنند. نمی‌خواهم بگویم همه آن‌هایی که مهاجرت کرده‌اند با خوشحالی و حال خوش مهاجرت کرده‌اند، اما در بحث پناهندگی که موضوع اصلی نمایش "سگدو" است آن پروسه دیگر وجود ندارد و آدم‌ها به اجبار پناهنده می‌شوند. اساساً پناهندگی نسبت به مهاجرت یک موضوع تلخ‌تری است چون شما از بسیاری حقوق اجتماعی محروم می‌شوید و حتی نمی‌توانید دوباره به کشور خودتان برگردید. آدمی که پناهنده می‌شود اطلاع دارد که دیگر نمی‌تواند به کشور خودش برگرد، مگر اینکه بعدها یک پروسه‌ای طی کند و در سفارت آن کشور یک نامه عذرخواهی بنویسد و بگوید من آدم سیاسی نبودم. در نهایت اگر هم برگردد دیگر درهای رفتن برای او کاملاً بسته می‌شود. شما وقتی نمی‌توانید به کشورتان برگردید، یعنی دیگر نمی‌توانید حتی در عزا و عروسی عزیزان‌تان هم شرکت کنید و آن‌ها باید در یک کشور ثالثی شما را ببینند. شما اگر از کسانی که در کشور ما هم پناهنده شده‌اند، بپرسید به شما خواهند گفت که هیچ موقع رویا نمی‌بینند، بلکه همیشه کابوس می‌بینند. یعنی زندگی‌شان مدام همراه با کابوس است. قهرمان داستان ما (لنا) هم مدام درگیر کابوس است. واقعه نمایش ما شب قبل از آن اتفاق دارد شکل می‌گیرد که "لنا" باید تصمیم بگیرد آیا می‌خواهد پناهنده شود یا نه؟ در واقع ما داریم کابوس‌های او در شب قبل از تصمیم را می‌بینیم. کابوس‌هایی که او را رها نمی‌کنند و مدام به سراغش می‌آیند. ما خودمان قبل از اینکه نمایش "سگدو" را روی صحنه ببریم می‌دانستیم که می‌خواهیم یک نمایش تلخ را اجرا کنیم و قرار نبود که حال کسی را خوب کنیم. می‌دانستیم قرار است یک اتفاقی در ذهن آدم‌هایی بیفتد که نمایش ما را می‌بینند. به اعتقاد من تئاتر قرار نیست راه‌حل نشان بدهد، بلکه قرار است یک مسئله را به نمایش بگذارد تا همه راجع به آن فکر کنند. ما در حال حاضر با بحران هویت و بحران مهاجرت و پناهندگی مواجه هستیم. اتفاقاتی در جامعه ما می‌افتد که موج مهاجرت و پناهندگی را افزایش می‌دهد. ما وقتی با دوستان اقلیت دینی و اجتماعی صحبت می‌کنیم متوجه می‌شویم جمعیت آن‌ها در چند سال اخیر تقلیل پیدا کرده که این یک فاجعه است. من وقتی با دوستان ارمنی، زرتشتی و کلیمی خودم صحبت می‌کنم، خود آن‌ها اعتراف می‌کنند که جمعیت‌شان به یک سوم تقلیل یافته است. آن‌ها هم از این قضیه خوشحال نیستند، ولی این برای مسئولین مملکتی ما یک هشدار است. به هر حال مهاجرت یک سری دلایل دارد که باید دنبال دلایل آن بگردند که چرا ما در دو، سه سال اخیر این‌قدر با موج عظیمی از مهاجرت و پناهندگی روبه‌رو هستیم. ما علاوه‌بر بحران مهاجرت، در نمایش "سگدو" با بحران هویت هم مواجه هستیم. ما وقتی با بسیاری از دوستان‌مان که مهاجرت کرده‌اند و یا پناهنده شده‌اند، صحبت می‌کنیم و کارهای آن‌ها را می‌بینیم متوجه می‌شویم که دیگر آن شخصیتی نیستند که در ایران بودند و تبدیل به یک چیز دیگری شده‌اند. نمی‌خواهم بگویم که زندگی‌شان به لحاظ مالی، زندگی فلاکت بار است. خوشبختانه به لحاظ مالی زندگی خوبی دارند ولی وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنیم متوجه می‌شویم که به لحاظ روحی چقدر تحلیل رفته‌اند، چون در آنجا نمی‌توانند آن کاری که سال‌ها در مملکت خودشان برای آن زحمت کشیده‌اند را انجام بدهند. برخی از آن‌ها دوست دارند که به ایران برگردند و تئاتر و موسیقی کار کنند ولی یک شرایطی وجود دارد که برای عده‌ای از آنها راه بازگشت نیست که به نظرم این اتفاق بسیار تلخ است. اتفاقی که برای "لنا" در نمایش "سگدو" می‌افتد هم از همین جنس است. "لنا" نمی‌خواهد برود ولی اتفاقی در زندگی او افتاده که او را مجبور به رفتن می‌کند. همین مسئله هم باعث شده که نمایش ما تلخ‌تر شود.

خانم کیان‌پور، نظر شما در مورد این بخش چیست؟ شما این بحران هویت را چطور دیدید؟

آیه کیان‌پور: من فکر می‌کنم این نمایشنامه روی دو موضوع کاملاً متمرکز است که این از هوشمندی آقای چرم‌شیر است. ایشان وقتی قصه‌ای را می‌نویسند به تمام ابعاد آن فکر می‌کنند و کاری نمی‌کنند که شما احساس کنید دارید قصه یک دختری را می‌بینید که یک جای دیگری از دنیا است و با خودتان بگویید چه ربطی به من دارد. به نظرم قصه "لنا" یک بهانه برای این است که درباره گمگشتگی حرف بزنیم. وقتی شرایط یک جامعه به هر دلیلی برای زندگی کردن مساعد نیست، اکثریت جامعه متوسط رو به پایین قربانی این مسئله می‌شوند. ممکن است این قربانی کسی باشد که در خیابان زخمی می‌شود و یا ممکن است کسی باشد که سکوت می‌کند و مجبور می‌شود شرایط را تحمل کند. حتی قربانی ممکن است کسی باشد که مجبور به مهاجرت می‌شود. من اعتقاد دارم اگر شرایط زیستی مناسب باشد دیگر هیچ آدمی خانواده، زندگی و دوستانش را رها نمی‌کند که برود یک جای دیگری زندگی کند. "لنا" یکی از آن قربانیانی است که پس از دیدن آسیب‌های زندگی در ایران باید برود زندگی خودش را از نو شروع کند. از نو شروع کردن حتی زمانی که شما در کشور خودتان و کنار خانواده خودتان هستید هم بسیار کار سختی است، حالا چه برسد به اینکه بخواهید در یک کشور دیگری از نو شروع کنید. اصولاً بستری که آقای چرم‌شیر انتخاب کرده‌اند که بستر کابوس است، یکی از مهم‌ترین فاکتورهای زندگی آدمی است که با بحران هویت روبه‌رو است. کابوس‌هایی که "لنا" می‌بیند تماماً کابوس‌هایی هستند که از دل ایران بیرون آمده است. در شکل کابوس‌گونه او تصور می‌کنیم که یک سری آدم فرانسوی اطرافش هستند ولی واقعیت این است که ریشه تمام این کابوس‌ها به گذشته "لنا" و ترس‌هایی که تجربه کرده است برمی‌گردد. هنوز هم یک ترسی همراه او است چون باید یک تصمیم دشوار بگیرد. من هیچ‌وقت در زندگی‌ام مهاجرت را انتخاب نکرده‌ام ولی معنی اجبار به مهاجرت کردن را می‌فهمم. من وقتی متن نمایشنامه "سگدو" را خواندم و از اولین جلساتی که با آقای غفاری و آقای چرم‌شیر صحبت کردم، بخش‌های زیادی از پازل شخصیتی "لنا" برای من آشکار شد و توانستم او را درک کنم. خوشحالم که هیچ‌وقت مجبور نشده‌ام از ایران بروم ولی می‌فهمیدم که اگر مجبور شوم چه حالی خواهم داشت و چه کابوس‌هایی خواهم دید که شاید ترسناک‌تر از کابوس‌هایی باشد که "لنا" می‌بیند. از این نظر شخصیت "لنا" برای من و اکثر مردم ما آشنا است. فکر می‌کنم تماشاگری که وارد سالن سایه می‌شود و نمایش "سگدو" را تماشا می‌کند به خوبی "لنا" را درک می‌کند و می‌داند که او در چه شرایطی است. ما هم در زندگی‌مان کابوس‌های زیادی بر سر ماندن و رفتن داریم. ما در حال حاضر تقریباً هر روز داریم با یک بحران جدید مواجه می‌شویم و باید یک چیز جدیدی را در زندگی خودمان تجربه کنیم. یک روز مشکل اقتصادی است و روز دیگر مسئله حوزه آزادی‌های مدنی ما است که دارد کم می‌شود. همه این‌ها در نهایت منجر به نابودی ما می‌شود و ما خودمان این مسئله را می‌دانیم ولی همچنان بر سر اینکه آیا این نابودی تدریجی و یا سریع را بپذیریم یا اینکه بلند شویم و برویم در یک جای دیگر از نو شروع کنیم دچار ترس و تردید هستیم. کلیت نمایشنامه "سگدو" روی این عدم قطعیت و توان تصمیم‌گیری می‌چرخد. "لنا" ما مجبور شده که در این شرایط قرار بگیرد و حالا دارد سعی می‌کند در این شرایط چیزی برای خودش پیدا کند. این وضعیتی نیست که فقط شامل حال پناهندگان باشد. متأسفانه ما در وضعیتی هستیم که اکثر ما بخشی از این درد را حتی در خانه خودمان احساس می‌کنیم.

سروش طاهری

چیزی که ما در نمایش "سگدو" می‌بینیم بیشتر بحران هویت شخصی خود "لنا" است.

سروش طاهری: من از یک منظر دیگر به این موضوع نگاه می‌کنم. فکر می‌کنم در نمایشنامه "سگدو" با یک تم اصلی و دو تم با درون‌مایه فرعی مواجه هستیم. تم اصلی نمایشنامه "مهاجرت" است. مهاجرت جزو تم‌هایی که ما می‌شناختیم نبوده و یا کمتر شناخته شده بوده؛ مهاجرت یک واژه متأخر و متعلق به قرن بیست و یکم است. تم‌های فرعی نمایشنامه هم "کابوس" و "تنهایی" هستند. به زعم من "لنا" دچار بحران هویت نیست و اتفاقاً "لنا" می‌داند چه کسی است. ما اگر در مورد بحران هویت صحبت می‌کنیم منظورمان همان تنهایی است که "لنا" خودش را در فضایی می‌بیند که متعلق به آن فضا نیست. شاید اگر بخواهیم موضوع نمایشنامه را تعریف کنیم این‌طور بشود که اگر مهاجرت کنید ممکن است در تنهایی کابوس ببینید. علاوه‌بر این یک عنصر بسیار مهم در این نمایش وجود دارد و آن هم حیوانی به نام "سگ" است. به نظر می‌آید این عنصر یک نشانه بسیار با اهمیت است. عنصر دیگری که در اجرا به آن توجه زیادی می‌کنیم، تخت‌خواب است. به نظرم تخت‌خواب هم نشانه‌ای از مملکت و جایی  است که آدم در آنجا آرامش می‌گیرد. آقای شجاع و آقای غفاری در طراحی صحنه بسیار هوشمندانه این آرام‌سایشگاه "لنا" را تبدیل به گهواره‌ای کرده‌اند که هر کجا دلش می‌خواهد می‌رود. فکر می‌کنم نقد آقای چرم‌شیر به هیچ‌عنوان مهاجرت نیست، بلکه نقد شرایط کنونی در کلیت آن است. درست است که "لنا" مهاجرت کرده است ولی اکثریت ما که مهاجرت نکردیم هم این کابوس‌وارگی را داریم. این کابوس‌وارگی ما را رها نمی‌کند. من یک قصه‌ای خواندم که چند نفر داشتند روی پشت بام حرف‌های سیاسی می‌زدند که به یک‌باره متوجه شدند یک پلیسی پشت در است. بعد هر کدام از آن‌ها از ترس یک جا قایم شدند و فکر کردند یکی از آن‌ها بقیه را لو داده است. پلیس پرسید خانه فلانی اینجاست و آن‌ها گفتند دو کوچه بالاتر است و پلیس رفت. وقتی پلیس رفت آن‌ها همدیگر را نگاه کردند و راجع به موضوع جدیدی حرف زدند. در حال حاضر فضای مجازی تبدیل به واقعیت شده است و واقعیت ما در گوشی‌های ما قرار دارد. وقتی نمایشنامه "سگدو" را برای اولین بار خواندم با خودم فکر کردم این نمایشنامه قرار است چه چیزی بگوید؟ کم کم این نشانه‌ها را پیدا کردم و دریافتم کارکرد نشانه‌ای سگ و یا تخت‌خواب چیست. در نهایت توانستم خودم را قانع کنم که اگر ما عنصر مهاجرت را از این نمایش حذف کنیم با این ترس‌ها مواجه هستیم و این ترس‌ها ما را رها نمی‌کنند. به نظرم موضوع اصلی این نمایشنامه در مورد این مسئله است که همه ما تنها هستیم و در کشور خودمان از همه جا بیشتر تنها هستیم.

البته من با بخشی از صحبت‌های شما مخالف هستم. اشاره کردم که این نمایش بطور کلی در مورد مهاجرت نیست و بیشتر در مورد بحران هویت شخصی انسان‌ها است؛ زیرا کابوس‌های لنا جملگی گذشته او را تا پیش از مهاجرت در بر می‌گیرند.

سروش طاهری: آقای غفاری لطف کردند و نمایشنامه "سگدو" را به صورت دستی برای من آوردند و من نمایشنامه را خواندم. وقتی نمایشنامه را خواندم به من گفتند که ما قرار است این نمایش را با پنج نفر روی صحنه ببریم. نمایشنامه "سگدو" 10 کاراکتر داشت و من حدس زدم که هر کدام از ما قرار است دو نقش را بازی کند. من ابتدا از دو نقش خیلی خوشم آمد. یکی از آن نقش‌ها، نقش افسر راهنمایی رانندگی بود که خانم زهره رستمی دارند آن نقش را بازی می‌کنند و دیگری نقشی بود که آقای صولتی آن را بازی می‌کنند. علاوه‌بر این‌ها با خودم فکر کردم که پیشنهاد بدهم تا نقش آن پیرزن را بازی کنم ولی اصلاً به این فکر نکردم که اگر آن نقش را بازی کنم دیگر به هیچ‌عنوان نمی‌توانم نقش دیگری را بازی کنم. وقتی تلفنی با آقای غفاری صحبت کردم به ایشان پیشنهاد دادم که اگر می‌شود من نقش پیرزن را بازی کنم. ایشان چند لحظه سکوت کردند و بعد گفتند اتفاقاً من خودم هم به این موضوع فکر کرده بودم ولی اجازه بدهید با آقای چرم‌شیر مشورت کنم. جلسه اول تمرین من آن نقش را خواندم ولی آقای غفاری گفتند من هنوز تأیید آقای چرم‌شیر را نگرفته‌ام. ما در نمایش "سگدو" دو وجه واقع‌گرا داریم. یکی از آن‌ها مأموری است که از طریق فضای مجازی با "لنا" ارتباط برقرار می‌کند و دیگری "فرانسوا سه‌یر" است که او تا نیمه نمایش انگار واقعی است ولی از نیمه نمایش به بعد او هم دیگر واقعی نیست. انگار "لنا" در خوابش، خوابیده و در آن خوابش دارد خواب می‌بیند. من با هدایت عباس غفاری تمام تلاشم این بود که خدایی ناکرده این نقش تبدیل به یک چیز غیرواقعی نشود. تماشاگر می‌داند که بازیگر این نقش یک مرد است و سبیل دارد ولی قرار است که یک زن را بازی کند. در مورد صحبت شما که گفتید این زنی است که پدر "لنا" از مادر واقعی‌اش ساخته است باید بگویم که من دو جور دیگر هم به این نقش نگاه کردم. یکی اینکه گفتم این شخصیت همزمان هم مادر "لنا" است و هم پدر او. در وجه دیگر فکر کردم که شاید "لنا"، پدر و مادر خودش، زن همسایه پایینی و مردی که امروز در فروشگاه دیده را با هم تطبیق داده و تبدیل به این موجود عجیب و غریب شده است. به زعم خودم جذابیت کاراکتری که بازی می‌کنم به همین مسئله برمی‌گردد که من یک آدم نیستم، بلکه دارم نقش سه، چهار نفر مختلف را بازی می‌کنم و عاشقانه این کاراکتر را دوست دارم.

آیه کیان‌پور: سروش می‌گوید من گول خوردم که نقش پیرزن را قبول کردم ولی از نظر من به یاد ماندنی‌ترین کاراکتر این نمایش کاراکتری است که ایشان بازی می‌کند. گریم و لباس این کاراکتر باعث شده که همه راجع به او حرف بزنند. نکته دیگر اینکه همه ما با آقای چرم‌شیر در ارتباط بودیم ولی متأسفانه یا خوشبختانه ایشان جزو استادانی هستند که بسیار سخت جواب آدم را می‌دهند، اما چیزی که من سعی می‌کنم از دورن مایه کلمات آقای چرم‌شیر در بیاورم این است که "لنا" در نمایش "سگدو" مادر ندارد، بلکه پدر دارد. مادر مثل سرزمینی است که انگار از این آدم گرفته شده است. ما می‌دانیم وقتی کسی مهاجرت می‌کند یا پناهنده می‌شود بیشترین آسیب را خانواده درجه یک او می‌بینند چون باید از فرزندشان که در یک جای دیگری می‌خواهد زندگی کند دل ببرند. از طرفی یک بُعد نمادین دارد که این سرزمین مادری فقط در نقش قضاوت‌گرش باقی مانده است. چیزی که از بخش مادرانه این سرزمین برای "لنا" مانده است با یک زن پیرعجوزه‌وار پاریسی ترکیب شده که متعلق به یک فرهنگ دیگر است و سعی می‌کند به آن فرهنگ چنگ بزند و یک محبتی را به دست بیاورد. زمانی که آن پیرزن روی تخت "لنا" می‌خوابد، "لنا" به او می‌گوید: "اگه توی خواب منی یا توی بیداری، کمکم کن که امشب نترسم". به نظرم این اوج درماندگی و پناهنده شدن "لنا" به جایی است که شاید این زن کمی بوی آن سرزمین مادری را بدهد. این پیرزن تنها کسی است که وارد تخت‌خواب و آرامش "لنا" می‌شود. حتی نورپردازی طوری طراحی شده که نور "لنا" از بقیه نورها جدا است و کسی نمی‌تواند وارد نور او شود، ولی این پیرزن وارد نور او می‌شود و روی تخت او می‌خوابد و چند دقیقه پس از لحظه ورودش تبدیل به مادر "لنا" می‌شود.

زهره رستمی

خانم رستمی نظر شما درباره بحران هویت که در نمایش "سگدو" ملموس است، چیست؟

زهره رستمی: من فکر می‌کنم بحران هویت چیزی است که همه مردم دنیا درگیر آن هستند و "لنا" هم می‌تواند این درگیری را داشته باشد و اتفاقاً تا حدودی هم دارد، اما مسلئه اصلی او از سر اجبار رفتن و بلاتکلیفی است. ما این بلاتکلیفی را در آشفتگی و خواب‌های او هم می‌بینیم. او با پوتین می‌خوابد و انگار آماده فرار است چون مطمئن نیست که اینجا می‌ماند یا نه.

شما با نقش یک افسر فرانسویی در کابوس‌های لنا چگونه برخورد داشتید؟

زهره رستمی: البته در مورد تجربه بازی در نقش افسر راهنمایی رانندگی باید بگویم که من تجربه بازداشت نداشتم ولی تجربه برخورد با آدم‌های این چنینی را داشته‌ام. آن افسر سعی می‌کند تا جایی که می‌تواند این آدم را تحقیر کند، در صورتی که این کار اصلاً جزو وظایف آن مأمور نیست. آن دستکش ظرف‌شویی که دستش کرده و عینکی که به چشمش زده است تبدیل به کابوس "لنا" شده است، در حالی‌که یک افسر چنین پوششی ندارد. به نظرم او موجود عجیب و غریبی است و اولین کسی است که وارد کابوس‌های "لنا" می‌شود. صدای ضربه‌های او برای تماشاگران هم آزاردهنده است. در کل بازی کردن چنین نقشی برای من جالب بود و از آقای غفاری ممنون هستم که این فرصت را به من دادند.

اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم کاراکتر پیرزن که در نمایش تبدیل به یک زن - مرد شده در نهایت تصویر خاصی را به مخاطب می‌دهد. چیزی که ما از این پیرزن می‌بینیم همان واژه "سرزمین مادری" است. وقتی متوجه می‌شویم که این سرزمین مادری در هتل‌های مختلف خوابیده است به بسیاری از چیزها دست پیدا می‌کنیم. ما هیچ‌وقت این بحران هویتی خودمان را درمان نمی‌کنیم، بلکه مدام از آن فرار می‌کنیم. همان‌طور که "لنا" فرار می‌کند. به همین خاطر بود که من بحث بحران هویت را مطرح کردم.

سروش طاهری: من عرضم این بود که بحران هویت به معنای از خود بیگانگی تعریف نشود چون در این صورت آن شخصیت را له می‌کنیم.

عباس غفاری: به هر حال باید قبول کرد که "سگدو" نمایشی نمادگرایانه است. اگر من بعضی از نمادها را باز نمی‌کنم به خاطر این است که دوست دارم تماشاگر بیاید آن نمادها را کشف کند، چون بخشی از تئاتر مربوط به کشفی است که تماشاگر در ذهن خودش انجام می‌دهد. هر شب پس از نمایش برخی از دوستان می‌آیند با ما صحبت می‌کنند و یا تماس می‌گیرند. واقعیت این است که ما در آن صحبت‌ها خوشبختانه بازخوردهای خوبی می‌گیریم. من منظورم این نیست که همه آن‌ها از نمایش خوششان آمده، بلکه بیشتر منظورم این است که تماشاگر ذهنش با دیدن این نمایش فعال‌تر می‌شود. به نظرم تفاوت تئاتر با سینما این است که تئاتر دنبال تماشاگری می‌گردد که ذهن فعال و خلاقی داشته باشد. یعنی تئاتر دنبال تماشاگری که ذهن تنبلی دارد نمی‌گردد. تماشاگر تئاتر جزئی از اجرا است. من تماشاگر تئاتر را جزئی از اجرای خودم می‌دانم. گاهی دیده‌ام که برخی از کارگردان‌ها اصلاً دوست ندارد تماشاگر وارد اجرای‌شان شود، اما واقعیت این است که اگر سالن این امکان را به ما می‌داد، من تماشاگر را حتی روی صحنه می‌نشاندم. من از این بابت خوشحالم که تا به امروز تماشاگرانی که نمایش "سگدو" را دیده‌اند با ما همراه بوده‌اند و حرف زده‌اند. به اعتقاد من در همین حد که تماشاگر گفته "شما حال من را بد کردید" هم خوب است چون نشان می‌دهد نمایش ما تأثیر گذاشته است. حُسن نمایش "سگدو" این بوده که بی خاصیت نبوده است و مخاطب را به فکر وادار کرده است. جالب است که من به شما بگویم یک نفر پس از نمایش آمد به من گفت خواهر من می‌خواهد مهاجرت کند و یک هفته دیگر از ایران برود. می‌گفت من خودم موافق مهاجرت بودم ولی الان اگر بروم خانه نمی‌دانم چطور باید با خواهرم برخورد کنم؟ گفت می‌خواهم به خواهرم بگویم بیاید اجرای شما را ببیند و بعد به مهاجرت فکر کند. منظورش این نبود که بخواهد خواهرش را از تصمیمی که گرفته منصرف کند، بلکه قصد داشت به خواهرش بگوید بیایید این نمایش را ببیند و بعد به مهاجرت فکر کند. ما از این دست تماشاگرها زیاد داشته‌ایم. حتی برخی از دوستان هنرمند وقتی از سالن بیرون می‌آیند به من می‌گویند تو رسماً حال ما را خراب کردی. برخی از آن‌ها گفتند ما می‌خواهیم راجع به موقعیت کنونی خودمان در جامعه خودمان فکر کنیم. نمایش "سگدو" خوشبختانه این آدم‌ها را وادار کرده که یک بار دیگر بنشینند راجع به وضعیت و شخصیت کنونی‌شان، فردیت‌شان و موقعیت اجتماعی‌شان فکر کنند. به اعتقاد من این یکی از کارکردهای تئاتر است. من خودم اصولاً با تئاتر بی‌خاصیت مخالف هستم. البته معتقدم که انواع تئاترها باید اجرا شوند ولی من دوست ندارم آن شکل از تئاتر را کار کنم. دوست دارم کاری کنم که یک حرفی برای گفتن داشته باشد و حرف امروز جامعه باشد. خوشبختانه من فکر می‌کنم "سگدو" تا حد زیادی حرف امروز جامعه است.

چیزی که در نمایش "سگدو" برای من جذاب بود این است که در این نمایش ارتباط نزدیکی بین ویدئوها با اجرا وجود دارد. چطور شد که به این ویدئوها رسیدید چون این ویدئوها بسیاری از مسائل پشت پرده داستان را برای ما مشخص می‌کنند؟

عباس غفاری: برخی از این تصاویر پیشنهاد متن است ولی آقای چرم‌شیر در برخی از جاها نگفته که چه تصاویری باید پخش شود و فقط به اینکه باید یک تصویری پخش شود اکتفا کرده‌اند. با این حال در جاهایی پیشنهاد داده‌اند که مثلاً تصویر انفجار و ویرانی‌ها پخش شود. آن جاهایی که نویسنده مشخصاً نگفته بود چه تصویری باید پخش شود، من با مشورت آقای چرم‌شیر یک سری تصاویر را انتخاب کردم. درست است که ما تاکنون از محمد چرم‌شیر تجربه کارگردانی ندیده‌ایم ولی من یک‌بار برای محمد چرم‌شیر بازی کرده‌ام و دیده‌ام که ایشان چه کارگردان سخت‌گیری هستند. یکی از دلایلی که آقای چرم‌شیر کارگردانی نمی‌کنند به خاطر همین موضوع سخت‌گیری‌شان است و دلیل دیگری که برای کارگردانی نکردن دارند این است که معتقدند من نمایشنامه‌نویس هستم و لزومی ندارد که کارگردانی کنم. با این حال من به دلیل آن نوع نگاهی که آقای چرم‌شیر دارند در بسیاری از موارد با ایشان مشورت می‌کنم. حتی در مورد انتخاب بازیگر هم با محمد چرم‌شیر صحبت می‌کنم. واقعاً یک جاهایی نیز با هم اختلاف نظر داریم. مثلاً من در مورد همین کاراکتری که سروش طاهری آن را بازی می‌کند معتقد بودم که یک مرد باید این نقش را بازی کند ولی آقای چرم‌شیر موافق این موضوع نبودند چون می‌گفتند این کار نمایش را کمی سخت‌تر می‌کند. ایشان معتقد بودند که یک کار سخت را نباید سخت‌تر کنیم، بلکه باید راحت‌تر کنیم تا قابل درک باشد و مخاطب عام هم آن را بفهمد، ولی من پیشنهاد ایشان را نپذیرفتم و برای نقش آن پیرزن یک بازیگر مرد را انتخاب کردم. همان‌طور که گفتید کارکردن با تصاویر ویدئوها در ایران تازه است و یک تجربه نو محسوب می‌شود. خود من نمایش‌های زیادی را دیده‌ام که وجود تصاویر ویدئویی ربطی به خود اجرای نمایش نداشته است و نتوانسته با اجراهم‌خوانی داشته باشد. حتی به وجه زیبایی‌شناسی اجرا هم کمک نکرده است. برای تصاویر نمایش "سگدو" عمداً به سراغ تصاویر اینترنتی رفتم و نخواستم صحنه جدیدی بسازم. آقای چرم‌شیر نه تمرینات ما را دیده‌اند و نه از اجرا خبر دارند و نمی‌دانند که من چه بلایی سر نمایشنامه ایشان آورده‌ام. مثلاً یک جایی در متن گفته شده که این تصاویر باید فیلمبرداری شود ولی من این کار را نکردم چون فکر کردم این کار به جنس اجرای من نمی‌آید. فکر کردم تصاویری که "لنا" در کابوس‌هایش می‌بیند باید تصاویری باشد که از این‌ور و آن‌ور در ذهنش مانده است. مثلاً خبرهایی است که از شبکه‌های ماهواره‌ای مثل سی‌ان‌ان در مورد مهاجرت شنیده است. آیه کیان‌پور یک جاهایی می‌گفت این تصاویر را بسازیم ولی من این کار را هم نکردم، مثل تصاویری که در صحنه یادآوری خاطرات پدر می‌بینم. من زمانی که برای اولین بار کاریکاتورهای آن پدر و دختر را دیدم حیرت کردم.

آیه کیان پور

در این بخش  از نمایش ما داریم تصویر پدر و دختری را می‌بینیم که دارند عاشقانه زندگی می‌کنند؛ ولی پس از آن نمایش به ما می‌گوید این دختر، مادر ندارد. وقتی نقش این مرد - زن را سروش طاهری بازی می‌کند، ما متوجه می‌شویم که همین پدر می‌توانسته یک هیولا از مادر لنا بسازد. ما می‌توانیم این‌طور حدس بزنیم که آن پدر از مادر این دختر یک زن خیابانی ساخته است و به همین خاطر است که او هیچ تصویری از مادرش ندارد. این یکی از بحران‌های هویتی حال حاضر جامعه ما است. شما وقتی با خانواده‌های طلاق صحبت کنید متوجه می‌شوید که طرف‌های مقابل چقدر از همدیگر هیولا می‌سازند.

آیه‌ کیان‌پور: البته "لنا" محصول خانواده طلاق نیست و مادرش مُرده است. "لنا" حتی نمی‌گوید که مادرم فوت شده است، بلکه مدام می‌گوید مادرم مُرده است. ما با توجه به شناختی که از آقای چرم‌شیر داریم که هیچ کلمه‌ای را بدون دلیل به کار نمی‌برد در می‌یابیم که این جمله یک بار معنایی دارد که به مُردگی احساسات زنانه و مادرانه‌اش برمی‌گردد. من یکی از سختی‌هایی که در بازی این نقش داشتم دور شدن از بُعد زنانگی کاراکترم است. تمام تلاش من این است که در حرف زدن، مدل معاشرت و نگاه کردن بسیار غیرزنانه برخورد کنم. زمانی که در کابوس‌های "لنا" می‌بینیم که او با کسی که در تهران بازجویی‌اش کرده وارد معاشرت می‌شود، دقیقاً باز هم زنانگی "لنا" است که دارد آسیب می‌بیند. البته من اصلاً دوست ندارم فکر کنم که ممکن است آن پدر از مادر یک چیز عجیب و غریب ساخته باشد چون به نظرم بهترین قسمت نمایشنامه زمانی است که "لنا" دارد در مورد پدرش حرف می‌زند. آن صحنه آنقدر تأثیرگذار است که من تمام سعی خودم را می‌کنم تا زیادی احساساتی نشوم ولی هر شب در مقابل این کلمه‌ها ناتوان هستم. یک نکته جالب دیگری که در متن نمایشنامه "سگدو" وجود دارد این است که آقای چرم‌شیر در این نمایشنامه از کاست حرف می‌زند، در حالیکه کاست مربوط به دوره یک دختر هم سن و سال "لنا" نیست ولی به نظرم ایشان این کار را به عمد انجام داده‌اند تا ما به جای اینکه "لنا" را در یک سن و سال مشخص ببینیم، یک دفعه با یک لنایی مواجه می‌شویم که انگار این روح مبارز بودن از سال‌های گذشته در وجودش نهفته شده است. بنابراین فکر می‌کنم شخصیت آن پیرزن، ترکیبی از تمام نداشته‌های "لنا" است. یعنی زنانگی  و مادر و سرزمینی که مرده‌اند و الان تبدیل به یک هیولایی شده‌ است که معلوم نیست زن است یا مرد.

البته طراحی صحنه و طراحی گریم نیز در باز شدن ابعاد مختلف شخصیت‌های نمایش بخصوص لنا و کاراکتر پیرزن نقش داشته‌اند؟

عباس غفاری: من باید راجع به منوچهر شجاع و سارا اسکندری هم صحبت کنم. من هنوز هم ممنون منوچهر شجاع هستم چون آدم بسیار همراهی است و به همین خاطر است که می‌گویم او یکی از خلاق‌ترین طراح‌های صحنه تئاتر ایران است. منوچهر می‌داند که با کمترین متریال می‌شود شگفتی آفرید. به اعتقاد من طراحی‌ای که در نمایش "سگدو" انجام داده است با کمترین جزئیات در خدمت کار است و توانسته جهان ذهنی مشوش "لنا" را با همان تختی که آویزان است و مدام می‌لرزد نشان بدهد. قطعیتی در آن وجود ندارد ولی "لنا" هر طور که شده می‌خواهد آن را نگه دارد. از هر سو به سمت آن هجوم می‌برند ولی "لنا" دارد از آن محافظت می‌کند و انگار نمی‌خواهد کسی به حریم آن نزدیک‌تر شود و آن چنگ بیندازد. به اعتقاد من منوچهر شجاع وقتی وارد یک پروژه می‌شود بیشتر یک دوست است. او به لحاظ مالی از طرحی که دارد نمی‌گذرد ولی سعی می‌کند متریال‌هایی را انتخاب کند که کمی ارزان‌تر باشد. طراحی نور ما به پیشنهاد منوچهر شجاع انجام شد. ما می‌خواستیم نور از جاهایی بتابد که منبع آن مشخص نباشد. در حال حاضر تا حدودی توانسته‌ایم که به این قضیه برسیم، اما بخشی از آن که نرسیده‌ایم به مشکلاتی برمی‌گردد که مهندسی تالار دارد. سالن سایه یک سری کمبودها دارد که خود بچه‌های آنجا هم می‌دانند و آن‌ها را کاری نمی‌شود کرد. سارا اسکندری هم در تمام این سال‌ها با من همراه بوده است و طراحی گریم کارهای من را انجام داده است. سارا اسکندری به شدت رفیق است و می‌داند که باید چه کار کند و راجع به تک تک نقش‌ها صحبت می‌کند. ما طراح گریم‌هایی داریم که می‌آیند تست گریم می‌زنند و بعد می‌روند و دیگر هیچ‌وقت سر اجرا و تمرین‌ها حضور پیدا نمی‌کنند ولی سارا اسکندری هر شب با ما همراه است. من اوایل موافق سبیل گذاشتن سروش نبودم ولی به پیشنهاد سارا چنین سبیلی برای سروش گذاشتیم. واقعیت این است که من دخالت چندان زیادی در طراحی‌ها نمی‌کنم چون در آن حوزه تخصص ندارم و تخصص من در حوزه دیگری است. البته به‌عنوان کارگردان نظرات خودم را می‌گویم ولی اینکه بخواهم دخالت کنم هیچ‌وقت این کار را نمی‌کنم، چون آن‌ها خودشان کارشان را بلد هستند. من وقتی سراغ آدم‌های حرفه‌ای رفته‌ام، یعنی به کارشان ایمان دارم و می‌دانم آن‌ها به بهترین شکل ممکن آن کار را انجام می‌دهند. متاسفانه در این جلسه مرتضی آقا حسینی و محمدرضا صولتی دو بازیگر دیگر نمایش حضور ندارند. باید بگویم که آنها نیز بازی‌های درخشانی را ارائه می‌دهند. همین طور باید یادی بکنم از نازنین سهامی‌زاده عزیز که تا آخرین روزهای تمرین با ما بود و مشاوره‌های بسیار خوبی هم به من و گروه داد، واقعا متاسفیم که در حال حاضر در کنار اجرا نیست. همانطور که گفتم تئاتر به یک تفکر حرفه‌ای دارد که خوشبختانه تمام اعضای اجرای "سگدو" از این تفکر و تعهد بهره برده‌اند که در این روزهای سخت این حضور لذت‌بخش است.

مهناز چتر فیروزه

خانم چترفیروزه، شما اولین تجربه خودتان را به‌عنوان طراح لباس تئاتر کسب کردید. کمی از این تجربه بگویید.

مهناز چترفیروزه: من وقتی با آقای غفاری صحبت کردم با هم به این نتیجه رسیدیم که قرار نیست چیزی توی ذوق بزند یا بسیار بزرگ‌نمایی شود. رنگ‌هایی که ما استفاده کرده‌ایم بیشتر رنگ‌هایی هستند که یا خنثی هستند و یا تم نظامی دارند. شاید ناخودآگاه این رنگ‌ها در نسل ما رنگ‌هایی نیستند که امنیت بدهند. نسل ما فکر می‌کند اگر بخواهد وارد کار سیاسی شود باید لباس چریکی بپوشد و یا اگر این افراد زن باشند معمولاً زنانگی‌شان را کنار می‌گذارند. من به‌عنوان یک زن یا از زنانگی می‌ترسم و یا ذهنیت بدی دارم. وقتی می‌گویند فلانی یک زن است فکر می‌کنم آدم ضعیفی است. در نمایش "سگدو" هم یک جایی آن پیرزن می‌گوید همه شما زن‌های مردپوش هستید برای همین لباس "لنا" هیچ المانی از زنانگی ندارد.

چرا "لنا" لباس چریکی می‌پوشد؟

مهناز چترفیروزه: به خاطر روحیه‌ای است که دارد. او رفته یک تغییری را ایجاد کند و یا یک اتفاق مثبتی را رقم بزند. آن حالت رزمنده بودن و جنگجو بودنش است که او را به آنجا کشانده است. در صحبت‌هایی که با آقای غفاری داشتیم، ایشان هم نظرشان این بود که تم لباس "لنا" آن حس نظامی بودن یا چریکی بودن را بدهد. اصولاً طبیعت‌گردها هم از چنین رنگ‌هایی استفاده می‌کنند. انگار روحیه‌شان به این سمت می‌رود.

عباس غفاری: آن پارچه‌ای که ما برای لباس "لنا" استفاده کردیم لباس استتار نظامی است. یعنی لباسی است که افراد در جنگل می‌پوشند تا خودشان را استتار ‌کنند. در واقع این لباس علاوه‌بر حس نظامی بودنی که به ما می‌دهد همزمان دارد حس استتار را هم به ما می‌دهد. "لنا" می‌خواهد خودش را استتار کند. ما پارچه لباس "لنا" را از بین 20 نوع پارچه انتخاب کردیم. یک ریزه‌کاری‌هایی هم روی لباس از جمله وجود نقشه و پازل دیده می‌شود که مخاطب آن را نمی‌بیند.

مهناز چترفیروزه: من فکر می‌کنم لباس نظامی پوشیدن در بین پسرها و مخصوصاً دخترها باعث افزایش اعتماد به‌نفس می‌شود. آدم وقتی می‌خواهد خودش را شبیه چیزی کند، اول از همه تغییر را از روی ظاهر و لباسش شروع می‌کند.

ما در نمایش "سگدو" به غیر از لباسی که سروش طاهری پوشیده است، هیچ رنگی نمی‌بینیم و لباس‌ها خاکستری است.

مهناز چترفیروزه: به نظرم رنگ نمایش ما رنگ‌های مُرده است.

عباس غفاری: واقعیت این است که من از روز اول این نمایش را سیاه و سفید و خاکستری می‌دیدم و به همین خاطر هنوز هم با طراح لباس بحث داریم ولی من همچنان روی حرفم باقی مانده‌ام. ما ممکن است هنوز با هم اختلاف نظر داشته باشیم ولی این اختلاف نظرها خوب است چون به ما کمک می‌کند. خوبی تئاتر به همین مسائل است که ما می‌نشینیم با هم گپ می‌زنیم.

آیه کیان‌پور: از نظر من هر نمایشی در طول اجرا رشد می‌کند. نمایش‌های واقعی همین‌طور است و اجراهای اول‌شان با اجراهای آخرشان با هم تفاوت‌های زیادی دارند.

تابلوهای نمایش شما بسیار شبیه آثار سالوادور دالی است. آیا شما از روز اول هم می‌خواستید به این سمت بروید یا در کنار هم به این نتیجه رسیدید که از چنین تابلوهایی استفاده کنید؟

آیه کیان‌پور: به نظرم تمام این تصاویری که در اجرا وجود دارد همه در ذهن آقای غفاری بوده است. زمانی که من هنوز متن را نخوانده بودم و پشت تلفن با عباس غفاری صحبت کردم، ایشان تصویرهایی به من داد که الان در اجرا داریم می‌بینیم.

مهناز چترفیروزه: من یک جاهایی از دست آقای غفاری شوکه می‌شدم و می‌گفتم ایشان کارگردان است و می‌تواند فصل الخطاب باشد و اصلاً اجازه بحث ندهد، اما الان که کار درآمده و جان گرفته است متوجه شده‌ام بحثی که بین بچه‌ها وجود داشت به این دلیل بود که همه بچه‌ها درگیر این نمایش شده بودند. بچه‌ها راجع به موقعیت نمایش و مهاجرت بحث‌های زیادی کردند و در نهایت همه به یک پذیرش و صلح رسیدند. فکر می‌کنم در نهایت یک دست بودن کار به خاطر نظرات خود آقای غفاری است.

مریم نراقی

خانم نراقی، شما چطور شد که وارد پروژه نمایش "سگدو" شدید و اجرای این نمایش را چطور می‌بینید؟

مریم نراقی: واقعیت این است که حضور من در این نمایش دو دلیل داشت. در این شرایط بی‌هویتی تئاتر که هر روز انواع و اقسام اسم‌های عجیب و غریب را می‌شنوید، کار کردن با آدم‌های معتبر و اسم و رسم‌دار در تئاتر برای من یک فضیلت بزرگ است و به آن افتخار می‌کنم. عباس غفاری هم یکی از این آدم‌های معتبر بود که سالیان دراز در این حوزه است. تیمی که کنار آقای غفاری بود هم همه آدم‌های درجه یکی هستند. از آقای چرم‌شیر گرفته که ایشان بی‌نظیر هستند تا بقیه بچه‌های طراح و بازیگر. همه این‌ها قاعدتاً آدم را وسوسه می‌کند که در این گروه حضور داشته باشد. من بعد از تهیه‌کنندگی نمایش "عروس مردگان" که دومین تجربه من در مقام تهیه‌کنندگی تئاتر بود به این نتیجه رسیدم که نمایش‌هایی از این دست اصلاً تئاتر نیستند و باید در یک گروه دیگری جای بگیرد. من دلم این نوع تئاتر را می‌خواهد و به نظرم "سگدو" برای من خود اصل جنس بود. "سگدو" به لحاظ مضمونی، موضوعی دارد که دغدغه اکثریت مردم جامعه ما است. من آنقدر با این موضوع درگیر هستم که برای من تبدیل به یک فوبیا شده است. به نظر من مهاجرت در هر شکلش یک تلخی دارد. قطعاً همه چیز صد درصد نبوده که شما به مهاجرت فکر کرده‌اید، اما هیچ‌وقت نتوانسته‌ام این ریسک را بپذیرم بین این رنجی که اینجا می‌کشم و آن رنجی که قرار است آنجا بکشم، کدام یک بیشتر است. واژه‌ها برای ما یک سری قرارداد هستند. بحران هویت، مهاجرت و جنگ همه به نوعی یک بحران هستند ولی یک جایی شاید آن بحران هویت تلخ‌تر از بحران جنگ باشد. در کل به نظرم موضوع نمایش "سگدو" موضوع جذابی بود و این‌گونه شد که به این پروژه ورود پیدا کردم.

این روزها با دغدغه جذب مخاطب چه‌کار می‌کنید؟

مریم نراقی: من زمانی که آقای غفاری ساعت اجرا را شش بعدازظهر گذاشتند به بچه‌ها گفتم قطعاً مخاطبی نخواهیم داشت چون این ساعت برای اجرا، یک زمان دردناک محسوب می‌شود ولی نمایش عباس غفاری به شکل عجیب و غریبی مخاطب دارد. من واقعاً توقع خالی بودن سالن در همه شب‌ها را داشتم ولی خوشبختانه این‌طور نشد.

عباس غفاری: من همیشه با بچه‌های حرفه‌ای کار کرده‌ام چون اعتقاد دارم که تئاتر به آدم حرفه‌ای احتیاج دارد؛ به لحاظ تفکر، منش، رفتار و حتی تعهد. تئاتر بازیگری را می‌خواهد که خودش بداند می‌خواهد چه‌کار کند. شما نباید به بازیگر آموزش بدهید بلکه بازیگر خودش باید بداند. در واقع 50 درصد کارگردانی، انتخاب صحیح بازیگر است. من فکر می‌کنم بازیگرانی حرفه‌ای در نمایش "سگدو" بازی می‌کنند. همان‌طور که خانم نراقی و سایر دوستان می‌گویند ما آنقدر روی فروش این نمایش حساب نکردیم. ما در بهترین شرایط اگر سالن سایه هر شب پُر می‌شد نیز چیزی حدود 64 میلیون تومان فروشبلیت داشتیم که پنج درصد آن متعلق به سایت بلیت‌فروشی بود و 20 درصد آن را انجمن هنرهای نمایشی برمی‌داشت. علاوه‌بر این‌ها باید به شکل شرم‌آوری 9 درصد از فروش‌مان را به مالیات ارزش افزوده بدهیم. ما داریم در سرزمینی زندگی می‌کنیم که دارند برای کار فرهنگی مالیات ارزش افزوده می‌گیرند! در همه جای دنیا مالیات می‌گیرند ولی آن‌ها برای هنرمندان‌شان سوبسید قائل هستند. آیا ما در ایران آن سوبسید را می‌گیریم که بیاییم 9 درصد مالیات ارزش افزوده بدهیم؟  

کار فرهنگی و هنری به خودی خود ارزش افزوده است، یعنی هنرمندان با کاری که می‌کنند به ارزش‌های یک جامعه می‌افزایند حال چرا باید مالیات ارزش افزوده بدهند؟! من نمی‌دانم که این مالیات به پیشنهاد چه کسانی از هنرمندان گرفته می‌شود؛ اما می‌دانم کسانی که این تصمیم را گرفته‌اند، ذره‌ای از کار فرهنگی و هنری سررشته نداشته‌اند و اصلا در زندگی یک بار هم به سالن‌های تئاتر، سینما، موسیقی و حتی کتاب فروشی سر نزده‌اند. جالب است که وقتی با دوستان صحبت می‌شود همگی اظهار مخالفت می‌کنند اما هنوز هم این مالیات در حال کسر شدن است. مگر ما آهن فروشیم و یا انبار داریم و سوپر مارکتی هستیم که باید مالیات ارزش افزوده بدهیم؟! هنرمندان خود ارزشمندترین عناصر جامعه هستند؛ باید این را دوستان ما در دولت بدانند که با این کار چه خاطره بدی در ذهن هنرمندان باقی می‌گذارد و چه میراث تلخی را از خود باقی خواهند گذاشت. البته من از دوستان خودم در خانه تئاتر هم گله دارم که چرا به همین راحتی همه چیز را می‌پذیرند. همه چیز که با مصاحبه حل نمی‌شود؟! حالا شما دوستان صدها مصاحبه هم در مخالفت با این طرح بکنید، خب چیزی تغییر نمی‌کند. باید تصمیمی عملی گرفت، باید چندین جلسه با مقامات دولتی و حتی نمایندگان مجلس برگزار کرد و آن‌ها را نسبت به بار منفی این تصمیم آگاه کرد. باید از پشت میزها بلند شد و عمل‌گرا بود. با شعار و مخالفت‌خوانی کاری پیش نمی‌رود. باید همه هنرمندان در هر رشته‌ای اعم از تئاتر، سینما، موسیقی، ادبیات، تجسمی و... کاری عملی کنند. چون تصویب این قانون بی‌مطالعه انجام گرفته و دوستان ما در دولت نمی‌دانند که با این کار چه ظلمی در حق هنرمندان انجام داده‌اند. باز هم تکرار می‌کنم در مقابل کدام سوبسید شما مالیات ارزش افزوده می‌گیرید؟ برای تئاتر سالن ساخته‌اید؟ به فکر بیمه هنرمندان بوده‌اید؟ برای آینده شغلی آنها کاری کرده‌اید؟ حتی شما مکانی در شهر را برای تبلیغ یک تئاتر در نظر نگرفته‌اید، اما برای مالیات سریع وارد عمل شده‌اید! تا دیر نشده دوستان ما در دولت و مجلس شورای اسلامی باید کاری کنند. باید این قانون را بار دیگر مورد بررسی قرار دهند وگرنه نمایش‌هایی از نوع کاری که ما کرده‌ایم از بین خواهند رفت. مگر می‌شود برای نمایشی که تنها 30 میلیون درآمد دارد سرمایه‌گذاری میلیاردی آورد؟! دوستان باید متوجه باشند که دارند تیشه به ریشه هنر و فرهنگ متعهد می‌زنند.