سرویس تئاتر هنرآنلاین: کوشش برای ارائه اشکال نامتعارف متون نمایشی و متعاقباً اجرای غیرقابل انتظار و همزمان دافعه‌زای چنین متن‌هایی همواره وسوسه و دغدغه بخشی از نویسندگان و کارگردانان تئاتر بوده است. دو شکل یا بهتر است بگوئیم دو شاخصه برای این نامتعارف‌نمایی‌ها وجود داشته و دارد: شاخصه اول آن است که متن حتی اگر آثار قبلی را از جهاتی نقض کند، در راستای تحول و رشد طبیعی و الزامی آن‌ها شکل بگیرد؛ یعنی اساساً از درون آن‌ها برآید؛ همزمان نیز نشانگر اقتضاء شرایط اجتماعی، تاریخی و فرهنگی دوران‌های معینی باشد و خود را به فرهنگ جامعه بقبولاند. شاخصه دوم آن است که هیچ ارتباطی به سبک‌ها و ساختارهای قبلی نداشته باشد و ضمن نقض آن‌ها، همه را نفی نماید؛ در چنین شرایطی آنچه شکل می‌گیرد، حاصل خواسته‌ها و تمایلات شخصی خود هنرمند است و ربطی به جامعه ندارد؛ ضمناً چون همه دستاوردهای قبلی بی‌اعتبار تلقی می‌شود، اساساً به خود مدیوم تئاتر آسیب می‌رساند و تماشاگران هم آن را نمی‌پذیرند. نمایشواره "اژدهای طلایی" به نویسندگی رولند شیملفنیگ و کارگردانی علی پروشانی که هم‌اکنون در سالن ناظرزاده کرمانی از مجموعه سالن‌های مجموعه ایرانشهر، واقع در خانه هنرمندان اجرا می‌شود، در زمره آثار نوشتاری و اجرایی رده‌بندی شده بر مبنای شاخصه دوم است.

رولند شیملفنیگ نویسنده متن نمایش "اژدهای طلایی"  بعد از به هم‌ریزی و از هم پاشاندن ساختار نمایشی متن، به ترتیب برای همه عناصر ساختاری، بدل‌سازی جعلی و ثانویه‌ای دارد. متن نمایشواره "اژدهای طلائی" ساختار داستانی و روایی یکپارچه‌ای ندارد و تجمیعی از "خرده روایت‌های نامتجانس و بی‌ربط" است که قرارگرفتن آن‌ها در کنار هم به نحوی هجو خود متون نمایشی محسوب می‌شود و به نتیجه‌ای نمی‌انجامد؛ موضوعاتی که نمایش به آن می‌پردازد نشانگر نکته فوق است: کارکردن چند آشپز در رستوران چینی، تایلندی و ویتنامی، تاکید بر پسری (دختر مردپوش شده) که دنبال خواهر گمشده‌اش می‌گردد، روایت قصه‌وار مرد مسن و جیرجیرک، مورچه و جیرجیرک، پسرک و جیرجیرک، دو عاشق فقیر و ندار، مهماندار هواپیما که مردی موطلایی است و همراهش یک مرد زن‌پوش و زن‌نماست و... .

تعمقی نسبی روی موضوعات فوق ثابت می‌کند که عدم انسجام موضوعی، پراکنده‌گویی و نامتعارف‌نمایی، یکی از اصول محوری در نگارش متن بوده است و چون انسجام و محوریت موضوعی و داستانی معینی در کار نیست، شخصیتی هم شکل نمی‌گیرد و در نتیجه، مقوله شخصیت و پرسوناژ هم به کلی کنار گذاشته شده است. عنصر حادثه هم بی‌معنا شده و مهم‌ترین حادثه متن کشیدن دندان با آچار شلاقی و متعاقباً افتادن دندان در کاسه سوپ مهماندار موطلایی است. البته حادثه مرگ پسر جوان هم مطرح می‌شود، اما نویسنده با ربط دادن آن به زنده بودن مجازی جسد در میان آب‌ها و پیوستن روحش به بیکران عملاً عنصر حادثه را هم کمرنگ و حتی نفی کرده است؛ بی‌واسطگی همه این‌ها کاربری عنصر طرح یا پیرنگ را هم از بین برده و نهایتاً غایت‌مندی هم از متن و اجرا زایل شده است. هیچ کدام از گفته‌های آدم‌های قراردادی این نمایشواره، دیالوگ محسوب نمی‌شوند، چون مابه‌ازایی تاویل‌دار یا محتوایی ندارند و کارکردشان برای توجیه گمانه‌های مبهم، انتزاعی و حتی استعاری غیر لازم است: مثلاً تماشاگران با گفته استعاری "تو سوراخ دهان این پسر یه عالمه آدم نشسته‌اند و حرف می‌زنند" چه ارتباط حسی و ذهنی می‌توانند بگیرند! ضمن آن‌که اگر بخواهند به چنین جملاتی که به طور ناگهانی بیان می‌شوند، بیندیشند، از روند ادامه اجرا عقب می‌مانند. حالا باید به رولند شیملفنیگ گفت که صحنه نمایش جای آزمون‌های زبانی و کلامی یک سویه  نیست. ضمن آن‌که هیچ تلاشی برای دراماتیک کردن متن انجام نشده و همه چیز در هجویه‌ای کاریکاتوریکی که تا اندازه‌ای ذهنیت گروتسک موضوعی و ساختاری را همچون گمانه‌ای به ذهن متبادر می‌کند، خلاصه شده و در همان حد درجا زده و به خود مانده است. هرکدام از ترفندهای فوق چون عاری از غایت‌مندی است، عملاً مثل خود متن و اجرا، ناقص و برکنار از داده‌های نمایشی و دراماتیک است: موارد پیش گفته نشان می‌دهد که چون آدم‌ها کارکردی ابزاری دارند و بر موضوعی منسجم هم مورد تاکید نشده،  بنابراین فقط اهداف برون متنی مبنی بر توجه صرف به ساختارشکنی و ارائه یک متن نامتعارف و خارج از قاعده، برای نویسنده اهمیت داشته است.

اجرا مشمئزکننده است و  در آن بر زشتی و زشت‌نمایی تاکید شده و عامدانه مقوله نشانه‌وار بودن داشته‌های متن و تاویل‌زایی موضوع، موقعیت‌ها و حوادث نقض شده است؛ همزمان نیز همه چیز جابجا و از هویت نمایشی و موضوعی هنجارمند خویش خارج شده، بی‌آن که به نتیجه قابل قبول بدیعی بی‌‌انجامد؛ این عارضه‌مندی‌ها سبب شده که اجرا به اتوودها و تمرین‌های موضوعی، ذهنی و عملی شخصی شباهت پیدا کند که برای اجرای آن‌ها از طراحی‌های جداگانه، طراحی لباس و چهره‌پردازی استفاده شده است.

اغلب گفتارها به شکل یک سویه و از زبان راویان گوناگون به طور نوبتی و با میزانسن خطاب به تماشاگران اجرا می‌شود: راویان فوق همگی بازیگران و آدم‌های خود این نمایشواره‌اند. معلوم نیست که کارگردان، یعنی علی پروشانی چرا این متن را برای اجرا انتخاب کرده است: هیچ ارتباطی به جامعه و حتی سنخیتی با نگره‌های محافل هنری ایران ندارد. نمایش مورد نظر در جاهایی به کمدی سیاه، در مقاطعی اساساً به کمدی سبک و در جاهایی به هجویه‌ای غیرانتقادی شباهت دارد، با این تفاوت که در هیچ مقطعی از اجرا کسی را نمی‌خنداند و حتی تماشاگران را از نمایش و تئاتر هم بیزار می‌کند.

به دلایل فوق‌الذکر و در ارتباط با این نمایشواره هیچ کدام از ارزیابی‌های مربوط به نقد و بررسی نمایش که به بازیگری یا کارگردانی مربوط می‌شوند، قابل طرح و انجام نیستند. اجرا فاقد ساختاری منسجم، کنش دراماتیک و حادث شدن حادثه‌ای تاًثیرگذار است؛ آنچه هم که تحت عنوان حادثه انجام می‌شود، عملاً به طور متناقضی توسط خود نویسنده متن و با ارائه توجیه متفاوت و غیرقابل باوری از آن، نفی شده است. نمایش "اژدهای طلایی" به کارگردانی علی پروشانی اجرایی بی‌ساختار و همزمان چند پاره است که به شدت هر تماشاگری اعم از تماشاگر معمولی یا مخاطبان آگاه تئاتر را دفع و حتی فراری می‌دهد: این اجرا به خود نمایشنامه‌نویسی و تئاتر هم آسیب زده است.