سرویس تئاتر هنرآنلاین: نگرش کلی به موضوع و غفلت یا بی‌توجهی به جزئیات، عملاً متن و اجرا را ناقص و از هویت تئاتری تهی می‌کند؛ جزئیات در هر متنی جزو نشانه‌های دقیق محسوب می‌شوند؛ ضمناً بنا به اقتضاء مدیوم نمایش، الزاماً باید تا حد امکان تاویل‌زا و طی روند پیش برد و پردازش موضوع با رمز و رازهای نمایشی توام باشند: ارائه یک خط کلی از یک موقعیت سلیقه‌ای که در آن اکثر نشانه‌های جزئی و ضروری  کنار گذاشته شده و تماشاگر چرایی و چیستی کامل موضوع و موقعیت را نمی‌داند، عملاً نادیده گرفتن بخش‌های مهمی است که در هر متن و نمایشی به نسبت‌های کم و بیش با گره‌افکنی‌های تعلیق‌زا  همراهند و همیشه هم تبیین‌گر و نشانگر روابط علت و معلولی حوادث هستند.

نمایش "به فرمان من" به نویسندگی مجید امامی و کارگردانی حسن اسدی که هم اکنون در سالن انتظامی خانه هنرمندان اجرا می‌شود، در ارتباط  با موارد فوق قابل بررسی است. متن این نمایش فاقد جزئیات مربوط به موقعیت و حوادث است و همه چیز در نگره‌ای کلی خلاصه می‌شود: چند سرباز که هیچ اتیکتی بر روی لباس‌شان نیست، در یکی از پادگان‌های ایران مسئول جوخه تیرباران هستند و در آسایشگاهی به سر می‌برند؛ آن‌ها  به نوبت برای تیرباران کردن آدم‌های ناشناخته‌ای به پشت صحنه احضار می‌شوند و بعد از تیرباران کردن محکومان به آسایشگاه برمی‌گردند: در نمایش به جزئیات دقیق زمان تقویمی حادثه و چرائی اعدام کردن محکومان فرضی هیچ اشاره‌ای نشده است؛ از این‌رو، تناقضات زیادی وجود دارند: مخالفت سه نفر از سربازان با ادامه آنچه انجام می‌شود و نهایتاً هم در اثر غیبت مبهم آن‌ها گمانه‌ای فرضی مبنی بر کشته‌شدن‌شان حتی با این ذهنیت احتمالی که به نوبت به دست بقیه افراد و البته به دستور استوار دوم (فرمانده جوخه) کشته شده‌اند، به‌گونه‌ای اختیاری شکل می‌گیرد (در نمایش همه اینها که مهم‌ترین حوادث نمایش هستند، در اختفا و پشت صحنه انجام می‌شود و تماشاگران فقط صدای فرمان شلیک و گلوله‌ها را می‌شنوند)؛ روی صحنه صرفاً شوخی‌ها، بگو مگوها و جدل‌های لفظی و عنادهای مقطعی، شنیده و دیده می‌شوند که خصوصیات نمایشی چندانی ندارند و به علت ناتوانی کارگردان در نشان دادن همه نکات و همزمان ارجاع دادن ذهن تماشاگران به رخدادهای پنهان پشت صحنه که عملاً حذف وجوه عینی و نمایشی حوادث و موقعیت است، اجرا گیرایی چندانی ندارد. عارضه مهم دیگری هم مزید بر علت شده: یکی از سربازان به عنوان فردی نسبتاً خل و چل، تنبل و بیمار نشان داده شده تا اجرا کمیک هم باشد، اما حرکات و رفتارش به رغم استنباط نویسنده یا کارگردان کمیک نیستند و حتی زننده و اشمئزاز آور هستند؛ مضافاً این‌که او به شکل متناقضی و در غیبت سرکار استوار، به عنوان فرمانده پادگان و جوخه  مورد نظر هم معرفی می‌شود؛ این در شرایطی است که فرمانده پادگان دیگری هم با درجه بالا وجود دارد که در پشت صحنه و به‌گونه‌ای بسیار مبهم تیر می‌خورد؛ یکی از سربازان جوخه اعدام به او خون اهداء می‌کند تا نجات یابد؛ متعاقباً به طور متناقض‌تری دختر این فرمانده زخمی به پادگان و حتی به داخل آسایشگاه سربازان(!؟) می‌آید تا از سربازی که به پدرش خون اهداء کرده تشکر نماید؛ ضمن آن‌که او مدتی هم بدون دلیل با سربازی که برای اولین بار او را می‌بیند، به درد دل و گلایه از پدر خود هم می‌پردازد. چنین عوارض مشهودی سبب شده اجرا باورپذیر نباشد و از نظر چگونگی پردازش موضوع، طرح و ساختار متن و اجرا دافعه‌زا باشد.

طراحی صحنه هم غلط و کلیشه‌ای هم انجام شده است: صحنه شامل دو تخت دو طبقه و یک تخت تکی است که در آسایشگاه‌های پادگان‌های نظامی و حتی زندان‌ها کاربرد دارند؛ در وسط دیواره انتهایی صحنه، یک پنجره با شیشه‌های شطرنجی مشبک، در نظر گرفته شده که در برخی قاب‌های آن مثل صفحه بازی شطرنج چند تکه مقوا به شکل آدمک‌ها و به قرینه مهره‌های شطرنج وجود دارند؛ هرگاه برای یکی از سربازان حادثه‌ای رخ می‌دهد، یکی از این آدمک‌های مهره‌نما، حذف یا جا به جا و نهایتاً یکی هم تعویض می‌شود (یک نفر از کارکنان پشت صحنه، در فاصله  تاریک شدن نسبی بین صحنه‌ها روی صحنه می‌آید و خیلی عجولانه در مقابل دیدگان تماشاگران این حذف و تغییرات را عامدانه انجام می‌دهد)؛ این کار در شرایطی انجام می‌شود که نکته فوق هیچ سهم موضوعی در محتوای نمایش ندارد، چون به آن در متن هیچ اشاره‌ای نشده است. در قسمت وسط صحنه هم یک شطرنج روی میز با مهره‌های چیده شده‌ای دیده می‌شود که دو چارپایه به طور عرضی در دو طرف میز گذاشته شده است و این هم یکی از تناقض‌ها و داشته‌های غیرواقعی صحنه به شمار می‌رود؛ در طرفین فضای داخلی آسایشگاه به شکل متناقضی دو دیواره پوشیده از سیم خاردار هم دیده می‌شود؛ ضمناً افراد جوخه همیشه اسلحه‌های فشنگ‌گذاری شده‌شان را داخل آسایشگاه در اختیار دارند(!؟). سرباز‌ها (به جز یکی) به رغم سرباز بودن‌شان موهای سرشان بلند است.

دیالوگ‌ها در جاهایی با مضمون حتی کلی نمایش، تناسب دارند، گاهی هم با آن در تناقض هستند و حتی تکراری‌اند: "هجده ماهه می‌خوام از این خراب شده، خراب شم برم"، "کاش از این خراب شده رها می‌شدیم"، "باید خرمگس رو کشت"، "اول جنگ، بعداً عشق"، "مملکت هزار پاره است"، "ما همدیگر را نمی‌شناسیم، اما همدیگر را می‌کشیم"، "اینا جلاداند"، "برای من دیگه یاغی و باغی فرقی ندارند"، "از سیاست چشم در مقابل چشم، جز دنیائی کور باقی نمی‌ماند" و ...

موضوع به شکل کلی و ناقص در سطح پیش می‌رود و آدم‌ها شخصیت‌پردازی نمی‌شوند. سرکار استوار به شکلی کلیشه‌ای با سبیل هیتلری نشان داده شده و حضور زنی که با روشن کردن شمع نذر و نیازی ندارد و فقط با تحلیل آدم‌کشی و نامهربانی‌ها به درگاه خدا گلایه و حتی درددل می‌کند، حضورش در متن و اجرا اضافی و بی‌ربط  است. استفاده از لهجه فارسی محلی هم کمکی به اجرا نکرده است. از دو نور موضعی سرخ و زرد (نور آفتاب)، بی‌آن که زمینه‌ای نشانه‌وار (حداقل یک دیالوگ و یا صحنه‌ای عینی) برای کاربرد توام آن‌ها وجود داشته باشد، به غلط استفاده شده است. در میزانسن‌ها داده‌های خاصی مشهود نیست و کارگردانی در بخش‌های مهم اجرایی (استفاده از پشت صحنه برای نشان ندادن عینی حوادث  تیرباران که کنش‌زاترین حادثه نمایش محسوب می‌شوند) و نیز در ارتباط با طراحی صحنه و کاربرد نور – بسیار ضعیف است؛ کوششی هم که برای تاویل‌زا کردن نمایش با تاکید صرفاً نمایه‌ای روی قرار دادن شطرنج در صحنه شده، از وجوه ساختاری برخوردار نیست و کارکرد آکسسواری  تحمیل شده‌ای دارد.   

نمایش "به فرمان من" به نویسندگی مجید امامی و کارگردانی حسن اسدی از نظر متن و اجرا، دارای ضعف‌های ساختاری و پردازشی است؛ در آن، به روابط علت و معلولی و تحلیلی شدن موقعیت‌های روحی و روانی آدم‌ها توجه نشده است؛ ضمن آن‌که نیمی از اجرا هم در پشت صحنه و به گونه‌ای نامشهود اجرا می‌شود.