سرویس تئاتر هنرآنلاین، نمایش "حذفیات" در بخش بین‌الملل سی و ششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر حضور داشت و توانست برگزیده بخش نمایشنامه‌نویسی شود و مهسا غفوریان هم یکی از نامزدهای بهترین بازیگر زن بین‌الملل این جشنواره شد. این اثر نمایشی نوشته و کار مهدی ضیاچمنی است که تا 14 اردیبهشت ماه در تئاتر مستقل تهران روی صحنه است. به بهانه اجرای "حذفیات" با کارگردان و بازیگران نمایش که از شهر مشهد به تهران آمده‌‌اند گپ و گفتی داشتیم و از آن‌ها درباره وضعیت تئاتر در مشهد، فعالیت‌هایشان و نمایش "حذفیات" جویا شدیم که در ادامه می‌خوانید:

 

آقای ضیاچمنی، اجازه بدهید گفت‌وگو را از این‌جا شروع کنیم که اصولاً تئاتر خراسان چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب تأثیر خوبی درتئاتر کشور داشته است و بازیگرها، کارگردان‌ها و نمایشنامه‌نویس‌های مطرحی از جریان تئاتر خراسان آمده‌اند و تأثیرگذار بوده‌اند. قبل از انقلاب خانواده کیانیان، خانواده ارجمند، رضا صابری و رضا دانشور و بعد از انقلاب هم افرادی نظیر آقای حسینی، مرحوم حسن حامد و خیلی‌های دیگر از تئاتر خراسان به جامعه تئاتر معرفی شدند. نمایش‌های خراسان همیشه جزو نمایش‌های خوب و آبرومند در ایران بوده است اما در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ با یک پسرفت مواجه شد و یک توقف در آن به وجود می‌آید. فکر می‌کنید این افت حاصل چه چیزی است؟

مهدی ضیاچمنی: تاریخ تئاتر خراسان همیشه پستی و بلندی‌های زیادی داشته است. در مقطعی که تئاتر خراسان در اوج قرار داشت، یک تعداد تئاتری فعال بودند که همیشه دغدغه داشتند، اما از یک جایی به بعد جمعیت تئاتر خراسان افزایش یافت و آن اتفاقات دیگر رخ نداد. ما در تئاتر خراسان افرادی همچون رضا صابری، رضا سعیدی، رضا دانشور و رضا کمال‌ علوی را داشتیم اما در نسل جدید، اتفاقی مشابه قدیمی‌ها برای بچه‌های تئاتر خراسان نیفتاد. شاید به خاطر این بود که نسل جدید افرادی مثل آقای صابری و آقای کیانیان را نداشتند. در این مدت هم یک عده وارد تئاتر شدند ولی خیلی زود رفتند و دیگر برنگشتند. خوشبختانه در ده سال اخیر شرایط در خراسان متفاوت شده و عده‌ای به تئاتر مشهد تزریق شده‌اند که به شدت دغدغه دارند. شرایط در شهر مشهد خیلی سخت است و اگر هنوز تئاتر در مشهد زنده مانده، به خاطر خود بچه‌های تئاتری است. هیچ‌کس حامی بچه‌های تئاتر مشهد نیست و اگر خودشان پیگیر قضیه نبودند، مطمئناً اتفاقی مشابه موسیقی و کنسرت در مشهد برای تئاتر هم می‌افتاد ولی خوشبختانه بچه‌ها جان‌سخت هستند و به هر سختی چراغ تئاتر در خراسان را روشن نگه داشته‌اند. در مشهد درام‌نویس‌ها، کارگردان‌ها، بازیگران و طراحان جدید و خوبی وجود دارد که شاید مثل نسل قدیم دیده نشدند ولی کارشان خوب است. متأسفانه در این بین بعضی‌ها هم نمی‌توانند شرایط را تحمل کنند و کنار می‌کشند. کسی مثل آقای رضا صابری مدت‌ها جلوی سختی‌ها ایستاد تا این‌که بالأخره توانست از سد مشکلات عبور کند.

رضا صابری مدتی مجبور شد به تهران مهاجرت کند و شاید افت کارش هم از آن زمان شروع شد و مهاجرت به تهران باعث شد نتواند همان رضا صابری گذشته باشد.

مهدی ضیاچمنی: من فکر می‌کنم چون دیر به تهران آمد این اتفاق برایش افتاد. یعنی رضا صابری خیلی زودتر از این‌ها باید به تهران می‌آمد. شرایط در مشهد سخت است و ما هر وقت در مشهد می‌خواهیم یک اجرایی را روی صحنه ببریم، اولین دغدغه‌مان این است که بیاییم نور، جایگاه تماشاگران و شرایط کلی سالن را درست کنیم.

ولی گفته می‌شود در شهر مشهد سالن‌های زیادی برای تئاتر وجود دارد...

مهسا غفوریان: چون در گذشته وضعیت تعداد سالن‌ها در مشهد افتضاح بوده و الان شرایط بهتر است این را می‌گویند، وگرنه واقعاً هیچ‌کدام از این سالن‌ها برای اجرای تئاتر مناسب و استاندارد نیستند. بهترین سالن مشهد هم به لحاظ سخت‌افزاری قابل مقایسه با سالن‌های تهران نیست. قائدتاً تئاتر در مشهد بعد از تهران به نسبت سایر شهرها فعال‌تر و زنده‌تر است ولی این کافی نیست چون ما نسبت به پتانسیلی که داریم، امکانات نداریم و این بچه‌های تئاتری مشهد را خیلی عقب می‌اندازد. به جز سالن اصلی تئاتر شهر مشهد، سالن‌های دیگری احداث شده که سالن‌های خصوصی هستند ولی همچنان هیچ‌کدام از این سالن‌ها از امکانات لازم برخوردار نیستند.

یعنی حتی سالن اصلی تئاتر شهر که چند سال پیش در مشهد ساخته شد و حتی یکی دو دوره از جشنواره تئاتر فجر را میزبانی کرد هم با استانداردهای معمولی تئاتر هم‌خوانی ندارد؟

مهسا غفوریان: آن سالن نسبت به بعضی از سالن‌ها که سالن‌های همایش هستند و در آن‌ها تئاتر هم اجرا می‌شود این امتیاز را دارد که یک سالن تئاتر است ولی آن‌جا هم تعمیر و بازسازی نمی‌شود. چند وقت پیش گروهی در آن‌جا اجرا داشتند که دیدند در محل نشستن تماشاچی‌ها از سقف سالن آب می‌چکد. این اتفاقات واقعاً زشت است و باید به آن رسیدگی شود. متأسفانه آن سالن هم از نظر کمی و کیفی آن‌طوری که باید باشد نیست و همه چیز آن فرسوده است.

جریان تئاتر خیابانی پیش از انقلاب را خیلی‌ها با مشهد می‌شناسند. آن موقع داوود کیانیان تئاترهای خیابانی را با خود به روستاها می‌برد و اجرا می‌کرد و داریوش ارجمند هم در اوایل انقلاب در مشهد تئاتر خیابانی اجرا می‌کرد ولی چرا سالهاست خبری از تئاتر خیابانی در مشهد شنیده نمی‌شود؟

مهدی ضیاچمنی: من تئاتر خیابانی را دوست دارم ولی آن‌قدر هم جزو علایقم نیست. من فکر می‌کنم یک بخشی از این صحبتی که شما در مورد تئاتر خیابانی مطرح کردید به بخش فرهنگ و مردم مشهد برمی‌گردد. تئاتر خیابانی هنوز هم کم و بیش در مشهد اجرا می‌شود ولی این اتفاق در مناسبات خاص مثل عید نوروز می‌افتد و ارگانی مثل شهرداری از آن حمایت می‌کند. یعنی تئاتر خیابانی به عنوان یک اتفاق آرتیستی در مشهد روی صحنه نمی‌رود و این خودش باعث یک سری اتفاقات شده است. مثلاً بچه‌های تئاتر مشهد با خودشان می‌گویند ما برویم تئاتر خیابانی کار کنیم تا وارد جشنواره فجر شویم یا حداقل برای کاری که می‌خواهیم انجام بدهیم بودجه بگیریم. بنابراین شکل آرتیستیک تئاتر خیابانی در مشهد از بین رفته است و به اجرا رساندن آن هم کار سختی است

آیا به خاطر همین فشارها و سخت‌گیری‌ها است که ما مدام شاهد مهاجرت بچه‌های تئاتر مشهد به تهران هستیم؟

مهدی ضیاچمنی: نسل قبلی تئاتر مشهد خیلی فرق می‌کردند. آن‌ها آدم‌های درجه یکی بودند که برای همه شناخته‌شده بودند. من می‌گویم بیاییم آن‌ها را کنار بگذاریم و در مورد بچه‌هایی صحبت کنیم که هیچ اسمی ندارند و سالیان سال است که در تهران هستند. خیلی‌ها هستند که در تئاتر مشهد آن‌قدر هم سابقه ندارند ولی به تهران آمدند تا در این‌جا کار کنند و به شهرت برسند و عده‌ای هم واقعاً از فضای تئاتر مشهد فرار می‌کنند.

عجیب است که عده‌ای از هنرمندان در مشهد موفق‌تر از تهران هستند ولی همچنان بچه‌های تئاتر مشهد این ریسک را می‌کنند و به تهران می‌آید. به نظرتان چرا این اتفاق می‌افتد؟

مهدی ضیاچمنی: این سؤال خیلی کلی است و من نمی‌توانم نماینده همه کسانی که از مشهد به تهران می‌آیند باشم چون دغدغه و ذهنیت بچه‌ها خیلی فرق می‌کند. یک سری از بچه‌ها داشتند در مشهد به جایگاهی می‌رسیدند که دقیقاً همان موقع به تهران آمدند. آن‌ها وقتی به تهران آمدند، باید از صفر شروع می‌کردند و حمایت می‌شدند و این کار سختی است. من به شانس هم اعتقاد دارم چون ممکن است یک نفر سر راه شما قرار بگیرد و باعث شود کارتان دیده شود و بعد از آن هم بتوانید کار کنید و موفق باشید. شاید این اتفاق برای بعضی‌ها نمی‌افتد و به خاطر بدشانسی به آن‌چه که می‌خواهند نمی‌رسند. ما احساس کردیم شاید اینجا به اهداف‌مان نزدیک‌تر باشیم. سال‌ها در ذهن‌مان بوده که به تهران بیاییم ولی سعی کرده‌ایم همه جوانب را بسنجیم و هیجان‌زده عمل نکنیم. من از زمانی که تئاتر را شروع کردم، همیشه دورنمای ذهنم این بود که به تهران بیایم و در این‌جا کار کنم. شاید همان موقع خیلی راحت‌تر می‌توانستم این کار را انجام بدهم چون خانواده‌ام حمایتم می‌کردند ولی خوشحالم که یک مدتی در آن‌جا کار کردم و به یک سری تجارب رسیدم و بعد به تهران آمدم. آن تجارب خیلی کمکم کرد. بنابراین ما با یک تیم جمع و جور و شسته رفته به تهران آمدیم و هدف‌مان را هم مشخص کردیم، ولی متأسفانه برخی یک‌دفعه هیجان‌زده می‌شوند. کارهای ما در مشهد خیلی تماشاچی داشت ولی خود تماشاچی‌ها علیرغم این‌که دوست داشتند آن‌جا باشیم، می‌گفتند به تهران بروید.

خانم غفوریان، شما با نمایش "دو به یک به نفع بارسلونا" رکورددار اجرا در خراسان هستید. این نمایش را ابتدا 60 شب روی صحنه بردید و بعد از مدتی بازتولیدش کردید و دوباره روی صحنه رفتید. علت استقبال خوب از این نمایش چه بود؟

مهسا غفوریان: من وقتی می‌خواستم این نمایش را در مشهد اجرا کنم، به انجمن نمایش مشهد رفتم و گفتم می‌خواهم این نمایش را دو ماه روی صحنه ببرم اما در آن زمان مدت دو ماه برای یک اجرا طولانی به نظر می‌آمد و قابل قبول نبود. شاید آن موقع کمیت مهم‌تر از کیفیت بود. خلاصه مجوز اجرای نمایش در سالن خصوصی را گرفتم و آن را دو ماه روی صحنه بردم. البته سالن خصوصی هم مشکلات خودش را داشت ولی چون تایم خلوتی بود، دو ماه به ما فرصت اجرا دادند. البته در مشهد این‌طوری نیست که از همان اول سالن را دو ماه در اختیار یک گروه قرار بدهند بلکه نمایش برای چند هفته روی صحنه می‌رود و اگر استقبال خوب باشد، زمان اجرایش تمدید می‌شود. همزمان با نمایش ما خیلی از نمایش‌ها اجرا شد و به پایان رسید ولی "دو به یک به نفع بارسلونا" 60 شب روی صحنه باقی ماند. در بازتولید هم نمایش را 40 شب روی صحنه بردیم. "دو به یک به نفع بارسلونا" روی هم رفته 100 شب در مشهد اجرا شد.

بعد از این‌که "دو به یک به نفع بارسلونا" را به جشنواره تئاتر فجر آوردید و کارتان مورد توجه منتقدین و مردم قرار گرفت، یکی دو پیشنهاد داشتید که نمایش را در تهران هم اجرا کنید ولی چرا این اتفاق نیفتاد؟

مهسا غفوریان: پیشنهاد جدی و مستقیمی برای اجرای این نمایش به ما داده نشد ولی خیلی از گروه‌ها متن نمایش را از من گرفتند و آن را در شهرهای دیگر کار کردند.

چرا بعد از آن کار نویسندگی و کارگردانی را ادامه ندادید؟

مهسا غفوریان: من بعد از آن کار همچنان به نوشتن ادامه دادم ولی نمایشنامه‌هایم را کارگردان‌های دیگر کار کردند. آخرین نمایشنامه‌ای که از من اجرا شد، متن "گوشت قرمز" بود که رضا حسینی هم در آن بازی کرد. قبل از آن هم یک نمایشنامه دیگر از من با نام "منصور، حامد، بهروز، بدون پنیر" در مشهد اجرا شد. من و مهدی ضیاچمنی یک گروه هستیم و وقتی کاری را شروع می‌کنیم، تمام دغدغه و انرژی‌مان را روی آن کار می‌گذاریم. مهدی ضیاچمنی قبلاً فعالیت در زمینه کارگردانی را دوست نداشت و سمتش نمی‌رفت ولی من می‌دیدم که این کار را می‌تواند بهتر انجام بدهد. خوشبختانه از یک جایی دغدغه‌اش کارگردانی شد و من هم در کارهایش حضور پیدا کردم که این باعث شد خودم چند وقتی از کارگردانی دور باشم. اصلاً خلأ کارگردانی نکردن را حس نمی‌کنم چون کارهایی که در آن‌ها حضور پیدا می‌کنم را دوست دارم ولی در ذهنم هست که دوباره کارگردانی کنم.

مهدی ضیاچمنی: درست است که اسم من به عنوان کارگردان نمایش زده می‌شود ولی مهسا غفوریان در نوشتن، طراحی و کارگردانی خیلی به من کمک می‌کند و حضورش باعث می‌شود دلگرم باشم و زودتر به آن‌چیزی که می‌خواهم برسم.

در مشهد خیلی می‌بینیم که به صورت خانوادگی کار می‌کنند. مثلاً برادران کیانیان یا برادران ارجمند یک روزی به صورت خانوادگی کار می‌کردند. شما هم برادرتان کار تئاتر می‌کند، درست است؟

مهدی ضیاچمنی: بله. علیرضا تئاتر را از سال 70 شروع کرد و مطمئناً در علاقه‌مند شدن من به تئاتر خیلی تأثیرگذار بود ولی هر دوی ما مدیون پدرمان هستیم. پدرمان ما را از بچگی به سینما علاقه‌مند کرد و یکی از واجبات ما این بود که هر شب فیلم ببینیم. علیرضا از همان دوره نوجوانی وارد فضای تئاتر شد و من هم به تئاتر علاقه‌مند شدم.

بخش خصوصی در مشهد از چه سالی احساس نیاز کرد که سالن تئاتر بسازد؟

مهدی ضیاچمنی: بذر سالن‌های خصوصی در مشهد را آقای حجت طباطبایی در اواسط دهه 80 کاشت. ایشان آموزشگاه تئاتر شمایل را تأسیس کرد و بعد یک تئاتر بلک باکس طراحی کرد. از سال 89- 90 هم نگاهش به این قضیه جدی‌تر شد و تماشاخانه شمایل را راه‌ انداخت. بعد از آن هم کسانی دیگر آمدند و در مشهد سالن‌های خصوصی احداث کردند.

مهسا غفوریان: بعضی کارها نافرجام می‌مانند. مثلاً چند بار خبری می‌آمد که قرار است یک سالن خوب ساخته شود و این قضیه بچه‌های تئاتر را خیلی امیدوار می‌کرد ولی بعد هیچ اتفاقی نمی‌افتاد و آن پروژه به نتیجه نمی‌رسید. سالن تئاتر شمایل هم، الان فرسوده شده است. 3- 4 سال پیش هم یک سالنی به نام مرحوم انوشیروان ارجمند افتتاح کردند که حالا آن سالن به پردیس تئاتر مستقل تبدیل شده است.

مهدی ضیاچمنی: اگر خود بچه‌های تئاتر پیگیر نبودند و در آن سال‌ها اجرا نمی‌رفتند، مطمئناً این دوستان هم بی‌خیال می‌شدند و می‌گفتند چرا باید سالن بزنیم وقتی قرار است خاک بخورد؟

مهسا غفوریان: آن‌ها برای سرپا نگه داشتن سالن‌ها نیاز به پول دارند. بنابراین اگر اجرایی در آن سالن‌ها روی صحنه نرود، سالن‌ها تعطیل می‌شوند.

بنابراین فکر می‌کنم تنها حامی شما مردم هستند چون خراسانی‌ها خیلی به تئاتر علاقه‌مند هستند.

مهسا غفوریان: بله خیلی. حتی در اطراف مشهد مثل قوچان یا نیشابور هم اگر تئاتری روی صحنه برود، مردم مطلع می‌شوند و می‌روند آن اجرا را می‌بینند. در مشهد هم همین اتفاق می‌افتد ولی ما اگر هر جای شهر مشهد برویم و بگوییم تئاتر اجرا می‌کنیم، همه می‌گویند مگر در مشهد تئاتر اجرا می‌شود؟

مهسا غفوریان، گل آرا غفرانی، محمدرضا حسینیان، مهدی ضیاچمنی

چرا بافت شهر مشهد این‌قدر از هم گسیخته است؟ یعنی چطور می‌شود وقتی در یک سمت مشهد یک نمایشی روی صحنه می‌رود، مردم سمت دیگر شهر از آن بی‌اطلاع باشند؟

مهدی ضیاچمنی: این تقصیر هنرمندان و مردم نیست. ما هر چقدر هم تلاش کنیم، باز هم اتفاقی نمی‌افتد. تقصیر یک عده دیگر است.

مهسا غفوریان: اولین تئاتری که من در مشهد دیدم در سالن شهید هاشمی‌نژاد بود. مردم آن منطقه وقتی مطلع می‌شدند که در سالن هاشمی‌نژاد یک تئاتر اجرا می‌شود، می‌آمدند اجرا را می‌دیدند. یک سری اجراهایی که در آن سالن روی صحنه می‌رفت خیلی شلوغ می‌شد و خیلی سخت بود که تمام نمایش‌های مشهد فقط در آن‌جا اجرا شود. بنابراین لازم بود که در منطقه‌های دیگر شهر هم سالن‌هایی احداث شود، مثل اتفاقی که برای سالن‌های سینما افتاد و سینما هویزه در مرکز شهر احداث شد و خیلی از مخاطبان آن‌جا را برای دیدن فیلم‌های جدید انتخاب کردند. این اتفاق برای تئاتر هم باید بیفتد، گرچه متأسفانه وضعیت اطلاع‌رسانی تئاتر در مشهد ضعیف است و مردم خیلی تمایلی به این‌که در مورد تئاتر به آن‌ها اطلاع‌رسانی شود، ندارند.

خانم غفرانی شما نظری در مورد تئاتر در مشهد ندارید؟

گل‌آرا غفرانی: من در مورد امکانات و سالن‌های مشهد چیز زیادی نمی‌دانم و تئاترهایی که در مشهد هم دیده‌ام، کمتر از انگشتان دست است. من یادم است که یک زمانی با پدرم به تهران می‌آمدم و تئاتر می‌دیدم و فیلم تئاتر می‌گرفتم و با خودم به مشهد می‌بردم.

تئاتر از چند سالگی برای شما جدی شد؟

گل‌آرا غفرانی: از 13- 14 سالگی. اولین تئاتری که در مشهد دیدم، آقای ضیاچمنی در آن بازی می‌کرد. نمایش "مرگ فروشنده" بود. از آن‌جا بود که فهمیدم در مشهد کلاس‌های بازیگری هم وجود دارد و رفتم در آموزشگاه تئاتر شمایل ثبت‌نام کردم. بعد در یک نمایش روی صحنه رفتم و در ادامه پیشنهاداتی که مطرح شد را نپذیرفتم تا رسیدیم به نمایش "حذفیات".

چرا پیشنهادات را قبول نکردید؟

گل‌آرا غفرانی: پیشنهادات طوری بود که حس کردم اگر آن‌ها را بپذیرم و در آن کارها بازی کنم، ممکن است به سمت و سویی بروم که دوستش ندارم.

در آموزشگاه تئاتر شمایل چه کسانی به شما آموزش می‌دادند؟

گل‌آرا غفرانی: کلاس‌های آن‌جا در سه ترم برگزار می‌شد و ترم سوم شاگرد آقای مهدی ضیاچمنی بودم.

مهدی ضیاچمنی: همان سال‌ها من متنی نوشتم که بچه‌ها کار کردند. یک نقشی در آن کار بود که پیشنهاد کردم آن را گل‌آرا غفرانی بازی کند. گل‌آرا آن را بازی کرد و بعد از آن دیگر کاری انجام نداد تا "حذفیات".

گل‌آرا غفرانی: من به خودم قول داده بودم که شهرت و آرتیست شدن برایم مهم نباشد. کسانی که اطراف من بودند، شهرت دغدغه‌شان بود و تفکرشان با چیزی که در ذهن من بود از زمین تا آسمان فرق داشت. به همین خاطر ترجیح دادم به تماشای تئاتر به همراه پدرم ادامه بدهم تا به هدفم که دانشجو شدن بود برسم.

اما چطور شد پیشنهاد بازی در نمایش "حذفیات" را پذیرفتید؟

گل‌آرا غفرانی: من از قبل آقای ضیاچمنی را می‌شناختم و به ایشان اطمینان داشتم.

آقای حسینیان، شما تئاتر را از کجا شروع کردید؟

محمدرضا حسینیان: من کارم را سال 90 با تئاتر دانش‌آموزی شروع کردم و به مدت سه سال تئاتر دانش‌آموزی را ادامه دادم. بعد از طریق تئاتر به سینما علاقه پیدا کردم و وارد هنرستان هنرهای زیبا مشهد شدم و دیپلم سینما گرفتم. سر پروژه یک فیلم کوتاه که تولید همان هنرستان بود با آقای ضیاچمنی همبازی شدم و بعد در کلاس تاریخ سینما در هنرستان هم زیر نظر ایشان بودم. در واقع من دانش‌آموز آقای ضیاچمنی بودم و ارتباط‌مان از آن‌جا شکل گرفت.

مهدی ضیاچمنی: من و محمدرضا حسینیان در دو سکانس با هم همبازی شدیم و همان‌جا به محمدرضا گفتم که یک روزی از تو استفاده می‌کنم و دو سال بعد این اتفاق افتاد.

خانم غفرانی شما در چه زمینه‌ای تحصیل می‌کنید؟

گل‌آرا غفرانی: من رشته‌‌ام در دوره دبیرستان، تجربی بود ولی الان در دانشگاه هنر نمایش عروسکی می‌خوانم. نمایش عروسکی نسبت به بازیگری، ادبیات نمایشی و طراح صحنه خیلی جامع‌تر است چون تمام این‌ها را در خودش دارد و آدم به معنای واقعی تئاتر را در نمایش عروسکی یاد می‌گیرد.

امسال از مشهد دو نمایش در جشنواره تئاتر فجر حضور داشتید، یکی نمایش "پیانیستولوژی" و دیگری نمایش "حذفیات". "پیانیستولوژی" مورد استقبال داوران قرار گرفت و به جوایز خوبی هم رسید و بعد هم اجرای عمومی‌اش در سالن ایرانشهر با استقبال خوبی همراه شد. اما نمایش "حذفیات" علیرغم این‌که از طرف منتقدین و بچه‌های تئاتر مورد استقبال قرار گرفت ولی از طرف داوران دیده نشد. فکر می‌کنید چرا این اتفاق افتاد؟

مهدی ضیاچمنی: نمایش "حذفیات" در بخش بین‌الملل جشنواره حضور داشت و فکر می‌کنم مهمترین جایزه تاریخ تئاتر خراسان را گرفت (برگزیده بخش نمایشنامه‌نویسی). مهسا غفوریان هم یکی از نامزدهای بهترین بازیگر زن بین‌الملل جشنواره شد و این هم اتفاق خوبی برای ما بود. من همه نمایش‌های بخش بین‌الملل را ندیدم ولی به نظرم بخش بین‌الملل بخش سخت‌تری است. 6- 7 نمایش از خارج از کشور آمده بودند و آدم‌های مطرحی در جشنواره حضور داشتند. رضا ثروتی و مسعود دلخواه در جشنواره کار داشتند و رقابت‌ با حضور حسین کیانی و محمد مساوات می‌توانست سخت‌تر هم باشد. اسم یک گروه شهرستانی در کنار این اسامی آمد و این اتفاق خیلی خوبی برای مشهد و خود ما بود. من ناراضی نیستم. خانم غفوریان در نمایش "حذفیات" عالی ظاهر شد.

 مهسا غفوریان: ما سالی یک‌بار به جشنواره فجر می‌آمدیم و همیشه با این درگیر بودیم که بتوانیم تایمی بیش‌‌تر از آن چه جشنواره به ما اختصاص می‌داد را داشته باشیم. به هر حال جشنواره تئاتر فجر یک جشنواره‌ای است که ویترین تئاتر ایران است و از سایر کشورها هم به این‌ جشنواره می‌آیند و اجرا می‌کنند. بچه‌های شهرستان واقعاً از یک سری امکانات محروم هستند و دیدن کار خوب به آن‌ها کمک می‌کند که بتوانند کار خوب ارائه بدهند. عجیب است که وقتی از دبیرخانه به ما زنگ می‌زنند و می‌پرسند چند نفر هستید و ما می‌گویم سه تا بازیگر هستیم، یک کارگردان، یک نویسنده، یک طراح گریم و...؛ می‌گویند آن‌ها را ول کنید و خودتان بیایید! یعنی چی خودتان بیایید؟ این برایم قابل هضم نیست. اتفاقاً آن‌ها لازم دارند که بیایند و ببیند چه کارهایی در جشنواره اجرا می‌شود. کسانی که در مشهد کار گریم انجام می‌دهند، خیلی دوست دارند به تهران بیایند و کار گریمورهای دیگر را هم ببینند ولی متأسفانه به ما می‌گویند شما یک روز قبل از جشنواره بیایید وسایل‌تان را پهن کنید، فردای آن روز اجرا کنید و روز سوم هم به شهرتان برگردید. این اتفاقات خیلی برای ما ناراحت‌کننده است.

آقای ضیاچمنی و خانم غفوریان، هر دوی شما هم در نمایش "پیانیستولوژی" و هم در نمایش "حذفیات" حضور داشتید. در حین برگزاری جشنواره با هم کری نمی‌خواندید؟

مهسا غفوریان: بچه‌های تئاتر از این دست شوخی‌ها با هم زیاد می‌کنند و ایرادی هم ندارد. ولی من این شکلی نیستم و علاقه‌ای به این شوخی‌ها ندارم.

مهدی ضیاچمنی: من و مهسا غفوریان در تئاتر مشهد خیلی کمتر برای دیگران بازی می‌کنیم و بیشتر درگیر کارهای خودمان هستیم.

مهسا غفوریان: حمایت‌های بی‌دریغ خانم الهام کردا برای ما باور نکردنی‌ است و ما هر روز با خودمان فکر می‌کنیم که مگر می‌شود یک آدم این‌قدر عجیب خوب باشد و کمک کند که گروه‌های دیگر هم دیده شوند؟ من از خانم کردا تشکر می‌کنم و فکر می‌کنم این‌که اسم‌ ایشان و آقای صابر ابر به عنوان حامی ما مطرح شد هم فقط برای کمک کردن به گروه ما بود. از آقای ابر هم خیلی ممنونیم. هر دو نفر به ما کمک کردند و دوست داشتند "حذفیات" در بهترین حالت اجرا شود. خانم کردا بی‌نظیر هستند.

فکر می‌کنید نمایش "حذفیات" یک نمایش ابزورد است یا فقط می‌خواستید یک نمایشی بسازید و درباره فاصله سنی نسل‌ها حرف بزنید؟

مهدی ضیاچمنی: شکی در این نیست که من به نمایش ابزورد علاقه دارم ولی برای "حذفیات" اصلاً به ابزورد بودن نمایش فکر نکردم. آن‌ چیزی که مدنظرمان بود را آگاهانه جلو بردیم و می‌دانستیم قرار است چکار کنیم.

نمایش با تکرارهای متعددی روبرو می‌شود. شروعش با سؤالی است که مادر از دختر می‌پرسد و بعد ما یک مقطعی دیالوگ‌های این دو نفر را می‌بینیم و در ادامه نمایش قطع می‌شود و دوباره مادر از دختر سؤال می‌پرسد که در این بین یک سری از کلمات حذف می‌شود. این تکرار و حذف شدن بعضی کلمات و اضافه شدن جملات دیگر، جزو فضای ذهنی "حذفیات" خودتان است؟ یعنی از اسم نمایش می‌آید؟ وقتی بین دو نسل دیالوگ برقرار می‌شود، مادر و دختر یک سری کلمات را به سمت هم پرتاب می‌کنند که این کلمات انگار نشانه‌گذاری شده است و طرف مقابل آن‌ها را می‌فهمد.

مهدی ضیاچمنی: یک بخشش این است ولی یک بخشی از آن هم به نظرم اضافه‌گویی و چرت‌گویی است. یعنی خیلی وقت‌ها نیازی نیست ما این همه انرژی بگذاریم و با مقدمه و کلمه با هم ارتباط برقرار کنیم. من در ساختار به این فکر کردم که اگر یک سری از اضافه‌گویی‌ها را حذف کنیم خیلی جالب می‌شود، به ویژه‌ این‌که نمایش قصه‌محور نیست بلکه قرار است مخاطب این شخصیت‌ها را در موقعیتی که در آن قرار گرفته‌اند بشناسد.

البته نمایش ضد قصه هم نیست.

مهدی ضیاچمنی: نه ضد قصه هم نیست. ما خط قصه را داریم ولی این خط آن‌قدر پر و بال ندارد. ما می‌توانیم در مورد آدم‌ها، فضایی که در آن زندگی می‌کنیم و شخصیت‌پردازی‌های زیاد صحبت کنیم ولی فکر می‌کنم کل قصه می‌تواند در سه خط تمام شود.

در واقع نمایش "حذفیات" نمایش یک موقعیت است.

مهدی ضیاچمنی: صد درصد. نمایش موقعیت و شخصیت‌پردازی است. یعنی شخصیت است که دارد نمایش را جلو می‌برد. شخصیت‌ها هیچ‌وقت خودشان را نمی‌شناسند ولی شخصیت‌ها را می‌شناسد. خیلی از ماها در زندگی امروزی این‌طوری هستیم و در زندگی واقعی هم می‌بینیم که نوع مراودات و جر و بحث‌های شخصیت "شیما" و مادرش وجود دارد.

البته ما مدرنیسمی در زندگی شخصیت‌های داستان نمی‌بینیم؟

مهدی ضیاچمنی: بله، ما به مدرنیسم اشاره نکرده‌ایم. برای من این جالب است که دختر قصه هیچ‌وقت به مادرش نمی‌گوید "شما"، می‌گوید "تو". نگاه مدرن خیلی در این روابط تأثیر دارد. من در خانواده‌ای سنتی بزرگ شده‌ام و هنوز نمی‌توانم جلوی پدرم پایم را دراز کنم.

این مدرنیسم ساختگی است یا زندگی واقعی است؟ چون بعضی‌ وقت‌ها مدرنیسم ساختگی است و هیچ ربطی به زندگی مدرن ندارد و ما فقط ادای مدرن بودن را در می‌آوریم.

مهدی ضیاچمنی: این مدرنیسم کاملاً واقعی است. وقتی من گوشی اندروید دستم است، یعنی دارم در دنیای مدرن زندگی می‌کنم و هیچ ادایی در کار نیست.

مهسا غفوریان: این اتفاقی است که زمان تدریجاً و به طور ناخودآگاه برای ما رقم زده و ما خیلی آهسته دیده‌ایم که شرایط تغییر کرده و دیگر مثل گذشته نیست.

خانم غفرانی و آقای حسینیان، شما که از نسل جدید هستید، فکر می‌کنید آن‌چه که در نمایش بین شخصیت دختر و مادر می‌بینیم، در زندگی واقعی هم جاری و ساری است؟

گل‌آرا غفرانی: بله. چیزی که برای من ترسناک است و خودم هم درگیرش هستم این است که ما از یک جایی به بعد دیگر نمی‌توانیم حرف بزنیم. یعنی من به مادرم می‌گویم چرت می‌گویی و مادرم هم می‌گوید تو چرت می‌گویی و بعد من کوله‌ام را برمی‌دارم و می‌روم. خیلی ترسناک است که ارتباط مادر و فرزند این شکلی می‌شود. مثلاً در نمایش یک جایی شخصیت مادر در حال سرفه کردن است و من همین‌طوری فقط نگاهش می‌کنم و یا جایی که کیانوش وارد می‌شود، من دل درد دارم و مادر صرفاً مرا نگاه می‌کند. این یک فاجعه است و من فکر می‌کنم خیلی از مشکلاتی که ما داریم صرفاً به خاطر این است که نمی‌توانیم با پدر و مادرمان حرف بزنیم و به جای حرف زدن، از هم فرار می‌کنیم.

مهدی ضیاچمنی: مادر من یک خانم سنتی است که دیدگاه‌ها و اعتقاداتش با من تفاوت دارد ولی من خیلی راحت با مادرم حرف می‌زنم و ارتباط برقرار می‌کنم. شاید یک وقت‌هایی حوصله نکنم ولی  بعضی وقت‌ها سه ساعت با مادرم حرف می‌زنم و لذت می‌برم. من این کار را می‌توانم انجام بدهم ولی این اتفاق برای نسل جدید نمی‌افتد.

گل‌آرا غفرانی: یک چیز وحشتناک‌تر این است که همین مادری که می‌گوییم یک زمانی تعریفی دیگری برای ما داشته است، حالا نسبت به چند سال پیش مدرن شده و شاید دغدغه‌هایمان یکی شده و شبیه به هم شده‌ایم.

محمدرضا حسینیان: به نظرم "حذفیات"، جلوه‌گر سردرگمی نسل من و گل‌آرا است. ما یک جاهایی نمایش را بازی نمی‌کنیم و خیلی با نمایش همذات‌پنداری می‌کنیم. یعنی نمایش برای‌مان واقعی است و این خیلی غم‌انگیز است. من بعد از این نمایش در موقعیتی تقریباً مشابه موقعیت شخصیت کیانوش قرار گرفتم که قبلاً تجربه‌اش نکرده بودم. یعنی کیانوش نماینده‌ای از نسل ما است و ممکن است اتفاقی که برای او افتاد برای هر کسی دیگر از این نسل هم بیفتد.

محمدرضا حسینیان، مهدی ضیاچمنی

من فکر می‌کنم که ما قدیمی‌ترها درباره نسل جدید خیلی با اغراق منفی‌نگری می‌کنیم، در حالی‌که من به شخصه به این نسل خیلی امیدوارم. اما در نمایش "حذفیات"، کیانوش کاری انجام می‌دهد که خیلی انتظارش را نداریم. شاید ما انتظار نداشته باشیم که کیانوش بعد از همه آن اتفاقات همچنان پای شیما بماند و در نهایت او را با خودش ببرد و احتمالاً مادر هم انتظار چنین برخوردی از کیانوش را نداشت. فکر می‌کنید این کاری که کیانوش انجام داد، در واقعیت هم ممکن است اتفاق بیفتد؟

محمدرضا حسینیان: به نظرم این ری‌اکشن خیلی غیرقابل پیش‌بینی است. یعنی شاید اگر کیانوش در یک موقعیت و یک روز دیگر بود، امکان داشت ری‌اکشنی دیگر انجام بدهد. خیلی نمی‌شود مطمئن بود که کیانوش در هر موقعیتی پای شیما بماند.

مهدی ضیاچمنی: دیالوگ کیانوش این است که "ما می‌خواهیم برویم". یعنی نه توهینی به مادر می‌کند و نه حرف عجیب و غریبی می‌زند. این‌ها از این‌که در کنار هم در خیابان راه می‌روند، لذت‌ می‌برند ولی خوشبخت نیستند. کیانوش به شیما می‌گوید: "شما دختر قشنگی هستید و ما به حرف‌های همدیگر گوش می‌دهیم". من احساس می‌کنم نسل جدید این مسائل را خیلی ساده‌تر می‌بیند. در آخر هم شاید به راحتی یک رابطه را در سه روز تمام کنند و هیچ مشکلی هم با هم نداشته باشند و همچنان دوست بمانند.

کیانوش با یک هدفون وارد می‌شود که می‌تواند یک المان برای نسل جدید باشد که دوست ندارند چیزی را بشنوند چون ما می‌بینیم که خیلی از جوانان امروزی هدفون در گوش‌شان است و از شنیدن صدای محیط پیرامون خود فراری هستند.

مهسا غفوریان: درست است. شاید آدم‌ها با استفاده از آن هدفون سعی می‌کنند یک سری کلماتی که نمی‌خواهند بشنوند را نشنوند. نکته‌ای که در مورد تفاوت دو نسل وجود دارد و باید به آن توجه کنیم این است که شاید اگر رفتاری مشابه رفتار کیانوش را یک پسری از نسل ما انجام می‌داد، آن دختر احساس می‌کرد یک کوه پشتش ایستاده است ولی آیا در نسل ما این اتفاق می‌افتاد که یک مادر به دوست‌ پسر دخترش بگوید بیا در خانه ما بنشین و بعد هم جلوی آن پسر، دخترش را بکوبد؟ مطمئناً این اتفاق نمی‌افتاد ولی الان همه چیز راحت شده است.

شاید شخصیت مادر در نگاه اول بیمار به نظر برسد ولی به اعتقاد من او بیمار نیست بلکه شخصیت پیچیده‌ای دارد.

مهسا غفوریان: بله، خیلی شخصیت پیچیده‌ای دارد. مادر برای این‌که دخترش برود دلش پر می‌زند ولی وقتی دخترش می‌رود، نمی‌تواند بغلش کند و قربان صدقه‌اش برود. دچار هزار پارادوکس است و نمی‌د‌اند چه ری‌اکشنی نشان بدهد. ری‌اکشن‌هایی که نشان می‌دهد هم قضیه را بدتر می‌کند و او را به هیچ نتیجه مثبتی نمی‌رساند. یک مقدار هم حسادت برایش به وجود آمده است چون احساس می‌کند که دخترش بیشتر از او به کیانوش نزدیک است. به نظرم بعضی از این اتفاقات مربوط به نسل خاصی نیست و بستگی به شرایط خانوادگی دارد. ممکن است نوع بروزش فرق کند. این‌که در یک بحث کوچک، طرف کسی را بگیری و طرف مقابلت را ناراحت کنی، اتفاقی است که خیلی وقت‌ها می‌افتد و مربوط به این نسل و آن نسل نیست. در این شرایط خاص، حساسیت‌ها چند برابر می‌شود.

فکر می‌کنید مادرها با شرایط نسل جدید کنار آمده‌اند یا عقب‌نشینی کرده‌اند؟

مهسا غفوریان: من می‌گویم زمان ناخودآگاه تغییر ایجاد می‌کند. دوره سریعی شده است. من احساس می‌کردم نمی‌توانم با مادرم ارتباط برقرار کنم ولی حالا می‌بینم که جنس آن ارتباط برقرار نکردن نسبت به مادرانی که به دخترشان نزدیک هستند و می‌خواهند ارتباط برقرار کنند، آرامش بیشتری دارد. شاید برای مادرانی که خودشان در اینستاگرام، تلگرام و توییتر صفحه دارند و از همه چیز با خبر هستند، ارتباط برقرار کردن با فرزندان‌شان سخت‌تر باشد. البته ما هم نمی‌توانیم ارتباط درستی با مادرمان برقرار کنیم ولی آرامشی که در این نوع ارتباط وجود دارد بیشتر است.

گل‌آرا غفرانی: من فکر می‌کنم این مدرن شدن یا موقعش نبود یا باید قبل از آن یک چیزی پیش می‌آمد و بعد مدرن شدن اتفاق می‌افتاد. الان مادرها به ظاهر مدرن هستند ولی یک سری تفکرات دارند که نشانی از مدرنیسم در آن تفکرات نیست.

یعنی می‌گویید ما داریم ادای مدرن شدن را در می‌آوریم؟

مهسا غفوریان: به نظرم ما در مدرن شدن گیر کرده‌ایم. در زمینه نقاشی یک نفر هیچی بلد نبود بکشد، یک رنگی روی بوم پاشید و گفت من کار پست مدرنیسم انجام داده‌ام. گفتم ما هنوز مدرن نشده‌ایم که بخواهیم پست مدرن شویم. ما باید دوره گذار که اتفاقاً یک دوره طولانی است را سپری کنیم. خیلی چیزها را باید یاد بگیریم و خیلی چیزها باید از بین برود تا به یک جایی برسیم.

خانم غفرانی و آقای حسینیان، نسل شما در کنار خانواده احساس آرامش می‌کند؟

گل‌آرا غفرانی: در این نسل خیلی فردیت به وجود آمده است. اگر به نسل قبل نگاه کنیم، می‌بینیم که قبیله‌ای زندگی می‌کردند ولی الان همه چیز فردی شده است. در گذشته یک سری چیزها برای خودش تعریف و اصول داشت. یک چیزی بد بود و یک چیزی خوب. شما حتی اگر به آن اصول اعتقاد نداشتید هم می‌گفتید من به خاطر خانواده آن‌ را رعایت می‌کنم ولی این نسل تحمل چیزهایی که با آن موافق نیست را ندارد و صرفاً می‌خواهد خودش به یک جایی برسد. ما خیلی روی هوا هستیم. من خودم به شخصه نسل دفاع مقدس را خیلی دوست دارم چون فکر می‌کنم برای آن‌ها یک چیزی مهم بود ولی الان برای ما چیزی مهم نیست. به همین خاطر برای آن نسل ارزش بیشتری قائل هستم.

محمدرضا حسینیان: به نظرم آرامش نسل آقای ضیاچمنی و خانم غفوریان از نسل ما بیشتر بود. با آن‌که آن‌ها در موقعیت‌های سخت‌تری برای ایجاد ارتباط قرار داشتند ولی جنس آرامش‌شان با کیفیت‌تر بود.

گل‌آرا غفرانی: نسل قبل با یک چیزهایی می‌جنگیدند و ما رسیدیم به جنگی که این‌ها درگیرش بودند.

مهسا غفوریان: ولی شما تکلیف‌تان مشخص‌تر است. ما خیلی بلاتکلیف هستیم و هر جا کم می‌آوریم، به عکس‌های 7- 8 سالگی‌مان رجوع می‌کنیم. آن عکس‌ها هم همان‌قدری که می‌تواند برای چند لحظه آرام‌مان کند، غمگین‌مان هم می‌کند.

آدم‌های نسل گذشته خیلی چیزها را با هم به اشتراک می‌گذاشتند؛ از خودکار و مداد گرفته تا چیزهای مهم‌تر و جدی‌تر. آیا این اشتراک‌ گذاشتن در نسل جدید هم وجود دارد؟

محمدرضا حسینیان: نمی‌شود گفت این اشتراک گذاشتن دیگر وجود دارد ولی کمتر شده و جنسش فرق کرده است. مثلاً من اگر یک ویدئو در فضای مجازی می‌بینم، سعی می‌کنم به اشتراکش بگذارم تا بقیه هم شاد شوند.

گل‌آرا غفرانی: من نمی‌توانم به طور کلی در مورد نسلم چیزی بگویم ولی خودم به شخصه وقتی می‌بینم همه اقوام‌مان سرشان در گوشی است، با این‌که از همه کوچک‌تر هستم ولی می‌گویم این‌قدر سرتان را در گوشی نکنید. من این‌طوری هستم ولی ممکن است بقیه طور دیگری برخورد کنند.

فکر می‌کنید نسل قبل چیزی برای نسل جدید به ارمغان گذاشته‌ که حالا این جوانان بخواهند روی آن بایستند و راه‌شان را به یک سمت و سویی ببرند؟

مهدی ضیاچمنی: نمی‌دانم واقعاً. اگر 44- 45 سالم بود بهتر می‌توانستم بگویم.

شما در کلاس‌های هنری تدریس کرده‌اید و با این نسل ارتباط داشته‌اید. به عنوان یک استاد فکر می‌کنید چیزی به این بچه‌ها داده‌اید که حالا بخواهید از آن‌ها طلب‌کار باشید؟

مهدی ضیاچمنی: من چون عاشق هنر هستم و تمام دغدغه‌ام هنر است، خیلی چیزها را کنار گذاشته‌ام. من اگر می‌خواستم شغل پدرم را ادامه بدهم، الان به لحاظ مالی خیلی موفق بودم ولی عاشق هنر بودم و در این حرفه ماندم. از زمانی هم که شروع به آموزش دادن کردم، با تمام وجود خیلی چیزها را برای‌شان گذاشتم. بعضی‌ها برای تفریح و وقت‌گذرانی آمده بودند که بعد از مدتی رفتند.

گل‌آرا غفرانی: مسلماً نسل قبل خیلی تأثیرگذار بوده و سر یک سری چیزها جنگیده است که حالا ما داریم ثمراتش را می‌بینیم. من فقط یک نقدی به دهه شصتی‌ها دارم. آن‌ها خیلی مقابل ما بوده‌اند. مسلماً ما دست خودمان نبوده که این‌طوری باشیم. یعنی اگر دهه شصتی‌ها هم در دهه هفتاد به دنیا می‌آمدند، کاملاً مثل ما می‌شدند و گریزی از این نیست. دوستان من دائماً می‌گویند چرا فلان رفتار از دهه هشتادی‌ها سر می‌زند؟ من می‌گویم چرا این حرف را می‌زنید؟ خود ما هم اگر در دهه هشتاد به دنیا می‌آمدیم این اتفاق برای‌ما نمی‌افتاد چون کودکی آن‌ها طور دیگری بوده است. بچه‌هایی که از 5 سالگی با تلگرام و اینستاگرام بزرگ می‌شوند، طبیعتاً نوع رفتارشان متفاوت است، پس ما نباید مقابل همدیگر بایستیم، همان‌طوری که دهه پنجاهی‌ها مقابل دهه شصتی‌ها نایستادند.

مهسا غفوریان: احساس می‌کنم یک سری اتفاقات مثل تکنولوژی بین دهه شصت و هفتاد سرعت خیلی عجیبی داشت و این باعث شد که خود دهه شصتی‌ها هم گیج شوند. آن‌ها هر جا کم می‌آورند، به گذشته رجوع می‌کنند تا بتوانند یک سری چیزها را در خودشان پیدا کنند. ما به جایی رسیده‌ایم که بچه‌های نسل بعد تازه خودشان را شناخته‌اند ولی ما هنوز آن گیجی را داریم. شاید بحث سرکوب نیست ولی اگر باشد هم ناخودآگاه از یک سری عقده‌هایی می‌آید که به خاطر تفاوت‌هایی که ما را سردرگم کرد به وجود آمده است.

مهدی ضیاچمنی: ما الان هم گیج هستیم. ما هم در رابطه با پدر و مادرمان نمی‌دانیم چه بگوییم. پدر و مادرهای ما هم دارند تغییر می‌کنند ولی سردرگم هستند. هنوز نمی‌دانیم آن‌ها به بچه‌های خودشان اطمینان دارند یا نه؟

گل‌آرا غفرانی: پدر و مادرها به ظاهر مدرن شده‌اند ولی هنوز با یک سری از عقاید نسل جدید کنار نیامده‌اند چون در دوره جوانی خودشان طور دیگری رفتار می‌کردند.

چیزی که در ایجاد فاصله بین پدر و مادرها با فرزندان شد هم همین تکنولوژی است.

گل‌آرا غفرانی: فضای مجازی آمد و آدم‌ها دیالوگ‌هایی که می‌توانستند مستقیماً به هم بگویند را به آن فضا بردند که این اتفاق خوبی نبود.

اتفاقاً نمایش شما هم با پرداختن به همین موضوع شروع می‌شود. یعنی اولین ارتباطی که در نمایش شما برقرار می‌شود، ارتباط با گوشی است که مادر گوشی بچه‌اش را چک می‌کند. کاری که مادر انجام می‌دهد، یک کار ضد مدرن نیست؟

مهدی ضیاچمنی: بله همینطور است. این در راستای همان صحبتی است که انجام دادیم و گفتیم ما هنوز مدرن نشده‌ایم.

من قبول دارم که بچه‌های این نسل کاملاً نترس هستند و حتی یک مقدار هم به آن‌ها حسودی‌مان می‌شود چون خودمان جسارت انجام دادن یک سری کارها را نداشتیم. ما داریم یک سری درس‌ها را از نسل جدید یاد می‌گیریم که این باعث شده نسبت به آن‌ها حسودی کنیم و موضع تقابل بگیریم.

مهدی ضیاچمنی: شاید.

مهسا غفوریان: شاید یک جاهایی این تفاوت آدم‌ها را گیج کند و آدم با خودش بگوید کدام رفتار درست است؟ مخصوصاً این‌که بعضی وقت‌ها می‌بینیم آن‌ها از رفتار عجیب‌شان راحت‌تر به هدف‌شان می‌رسند و در واقع چیزی جز هدف خودشان برایشان آنقدرها اهمیت ندارد.

نسل قبل به ما یاد داده است که برای نجات پیدا کردن از یک معضل دروغ بگوییم و ما برای حفظ موقعیت خودمان و خانواده‌مان یک جاهایی دروغ می‌گوییم اما نسل جدید اگر دروغی هم می‌گوید به خاطر حفظ موقعیتش نیست و از روی تفنن دروغ می‌گوید.

مهسا غفوریان: این یکی از رفتارهایی است که نسل ما را گیج می‌کند و من یک لحظه می‌ترسم و نمی‌دانم دارد چه اتفاقی می‌افتد. اگر این رفتار درست است، من نمی‌توانم آن را بپذیرم، پس من مشکل دارم!

به اعتقاد من "حذفیات" نمایش ترسناکی است. ما هر چقدر به انتهای نمایش و افشاگری‌های مادر نزدیک می‌شویم، نمایش ترسناک‌تر می‌شود و می‌گوییم از این‌جا به بعد قرار است چه اتفاقی در خانه بیفتد؟ چون هیچ چیز پنهانی دیگر وجود ندارد و همه چیز گفته شده است.

مهسا غفوریان: من خودم چون بازی می‌کنم، از اول همین حس را داشتم.

قبلاً هم از شما کار دیده بودم ولی امسال دو نمایش "پیانیستولوژی" و "حذفیات" را دیدم که به نظرم بازی کردن در "حذفیات" سخت‌تر است چون کاراکترها پیچیدگی‌های انسان مدرن را دارند و علاوه‌بر پیچیدگی، دارای شخصیت درونی هم هستند که این بازی کردن را برای بازیگران سخت می‌کند.

مهدی ضیاچمنی: بازیگر اگر روی صحنه ابزار داشته باشد، خیلی راحت‌تر بازی می‌کند ولی من تمام ابزارهای بازیگری را از بچه‌ها گرفته‌ام و آن‌ها مجبور هستند بازی کنند. بازیگر باید یک سری دیالوگ‌ را حفظ کند تا در ذهنش ملکه شود و در صحنه دوم هم آن‌ها را تکرار کند ولی یواش یواش باید یک سری چیزها را قیچی و یا اضافه کند.

مهسا غفوریان: این‌ کار بار سنگینی از تمرکز را بر دوش بازیگر می‌گذارد. فقط کافی است یک لحظه از ذهن بازیگر بپرد که الان در کدام صحنه قرار دارد و باید کدام دیالوگ را بگوید.

شما هم این سختی را حس می‌کنید؟

گل‌آرا غفرانی: بله.

من خودم این شانس را داشتم که در شروع کارم در تئاتر با افراد مهمی کار کردم و فکر می‌کنم شما دو نفر هم شانس بزرگی داشتید که اولین نقش مهم‌تان را در نمایش "حذفیات" بازی کردید.

محمدرضا حسینیان: صد درصد. نمایش "حذفیات" مهم‌ترین اتفاق هنری من تا الان بوده است.

قصد دارید باز هم در تهران تئاتر اجرا کنید؟

مهسا غفوریان: بله. من و آقای ضیاچمنی مشغول نوشتن یک نمایشنامه جدید هستیم. ما قبلاً هم تجربه نوشتن نمایشنامه مشترک "اکسیژن" را داشته‌ایم و اتفاقاً از جشنواره فجر هم جایزه نمایشنامه‌نویسی گرفتیم. نمایشنامه دیگری هم با نام "رومئو و ژولیت" نوشته بودیم. نگارش آن حدوداً به دو سال و اندی قبل باز می‌گردد و الان قصد اجرای آن را داریم.

شما با نمایش"حذفیات" در تهران شناخته شدید. برای نمایش بعدی می‌خواهید از بازیگران تهرانی استفاده کنید یا از اعضای گروه‌ خودتان؟

مهسا غفوریان: ما وقتی مشهد بودیم پس از مدتی مجبور شدیم کارمان را با نام گروه خاصی اجرا کنیم. بنابراین چون در تئاتر فضای خودمان را داشتیم، تصمیم گرفتیم برای کارهایی که ما دو نفر مشترکاً با یک سری افراد دیگر انجام می‌دهیم، یک اسم بگذاریم. ما اسم "گیاه" را روی گروه گذاشتیم.به طور قطعی این‌که حتماً با بازیگران مشهد یا تهران کار بکنیم هدف اصلی ما نیست.

کار جدیدتان را برای جشنواره فجر آماده می‌کنید یا اجرای عمومی؟

مهسا غفوریان: ما هیچ هدف و هیجانی برای حضور در جشنواره نداشتیم و جشنواره صرفاً راهی بود برای این‌که به تهران بیاییم. می‌خواستیم جشنواره واسطه‌ای شود تا آرتیست‌های درجه یک کار ما را ببینند و خوشبختانه امسال این معجزه به واسطه فرشته‌ای به نام الهام کردا برای‌مان اتفاق افتاد.

مهسا غفوریان، گل آرا غفرانی، محمدرضا حسینیان، مهدی ضیاچمنی

و سخنان پایانی...

محمدرصا حسینیان: من کارهای ناموفق زیادی در کارنامه‌ام داشته‌ام ولی تجربه نمایش "حذفیات" خیلی برایم جذاب و جالب بود. از آقای ضیاچمنی بابت اعتمادی که به من داشتند تشکر می‌کنم. بعد از پایان اجراها به مشهد برمی‌گردم و می‌خواهم زبان بخوانم. مهر ماه برای ثبت‌نام دانشگاه دوباره به تهران می‌آیم که مشمول سربازی نشوم تا کارهایم درست شود و برای خواندن رشته کارگردانی سینما به کشور آلمان بروم.

گل‌آرا غفرانی: نمایش "حذفیات" خیلی برایم دوست‌داشتنی بود و هر روز اتفاقات جالبی صورت می‌گرفت. من هم از آقای ضیاچمنی و خانم غفوریان تشکر می‌کنم.

مهسا غفوریان: من بارها گفته‌ام که تئاتر مشهد به همت بچه‌های مشهد زنده است ولی فکر می‌کنم می‌توانست خیلی بهتر هم باشد.

مهدی ضیاچمنی: آقای شهرام کرمی آمدند نمایش را دیدند و با هم صحبت کردیم و گفتند از شما حمایت می‌کنیم ولی نقد من به مسئولین مشهد برمی‌گردد چون "حذفیات" یک کار مشهدی است و ما از آن‌جا آمده‌ایم. اما گویی مسئولین این را خیلی زود فراموش کردند