سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: احمدرضا احمدی به‌عنوان شاعری صاحب‌سبک و جریان‌ساز از نخستین سال‌های دهه‌ چهل که اولین مجموعه‌ او “‌طرح”‌ به چاپ رسید تا به امروز همواره مورد توجه بوده است. در طول این سال‌ها نقدهای بسیاری بر کتاب‌های شعر او نوشته شده و بسیاری از جریان‌های شعری با تاثیر مستقیم یا غیرمستقیم او به وجود آمده است. یکی از ویژگی‌های شعر احمدرضا احمدی گرایش به زبان و نگاهی کودکانه است، از این منظر نیز او در طول این سال‌ها بارها مورد کندوکاو قرار گرفته است. اما او کتاب‌هایی دارد که برای مخاطب کودک نوشته شده و این آثار نسبت به مجموعه ‌شعرهای او کمتر مورد توجه و خوانش قرار گرفته شده است. در این نوشتار با توجه به کارنامه ایشات در ادبیات کودک، به بعضی از ویژگی‌های مهم این کتاب‌ها پرداخته می‌شود.

احمدرضا احمدی در سال 1348 نخستین داستان کودکش را با عنوان “‌من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید”‌ با نقاشی‌های عباس کیارستمی به چاپ رساند که با نگاهی سورئالیستی و آوانگارد، فصل دیگری در ادبیات کودک گشود. بعد از آن تا شانزده سال کتابی برای کودکان منتشر نکرد، تا بالاخره در سال 1364 کتاب بعدی او با نام “‌هفت روز هفته دارم”‌ در اختیار مخاطب کودک و بزرگسال قرار گرفت. بعد از آن وی با به شکل متناوب در هر چند سال کتابی برای کودکان نوشت.

سورئالیسم

در بیشتر آثار کودک احمدرضا احمدی نوعی نگاه فراواقع‌گرا و سورئالیستی وجود دارد، برای نمونه در کتاب “‌باران دیگر نمی‌بارید”‌ در روز جمعه ناگهان بارانی به رنگ‌های آبی، زرد، صورتی و ارغوانی بر شهر می‌بارد که با تغییردادن رنگ چیزها، نظم جهان و قانون‌های طبیعت به‌هم می‌ریزد. درحالی‌که مخاطب تا آخر داستان هم متوجه دلیل باریدن باران رنگی نمی‌شود.

 گاهی کودک کانونیِ داستان چیزی را از خوابش به بیداری می‌آورد، مثلا در کتاب “‌دخترک ماهی تنهایی”‌؛ روزی دخترک داستان از خواب بیدار می‌شود و ماهی‌ای را که قبلا در خواب دیده بود در کلبه می‌بیند که روی زمین بالا و پایین می‌پرد... در داستان “‌مرا چشم آبی صدا می‌کنند”‌ دخترک داستان کسانی را در خواب می‌بیند که آدرس واقعیشان را در بیداری به او می‌دهند. در داستان “‌من حرفی دارم که فقط شما بچه‌ها باور می‌کنید”‌ راوی شقایقی را از خوابش به بیداری می‌آورد، اما هیچ‌کس باور نمی‌کند، شقایقی که در باغچه روییده را راوی/کودک داستان از خوابش به بیداری آورده و از بچه‌ها می‌خواهد که حرفش را باور کنند.

مادر

مادر به عنوان حامی و مدافع کودک و کودکی یا نماینده آن دوران به شکل‌های مختلف در آثار کودک احمدرضا احمدی تصویر شده است. در داستان “‌پسرک و دوازده ماه سال”‌ مادر به‌عنوان پیونددهنده‌ کودک با زندگی و طبیعت تصویر می‌شود. کودک کانونی داستان در هر ماه به مغازه‌ می‌رود و عنصری از عناصر طبیعت را می‌خرد و مادر آن چیز را به روزمرگی و زندگی پیوند می‌دهد: “‌پسرک در ماه فروردین به مغازه‌ای رفت که در آن مغازه بهار می‌فروختند. پسرک فصل بهار را خرید، به خانه بازگشت. مادرش فصل بهار را روی درخت‌ها پهن کرد. درخت‌ها شکوفه دادند.”‌ به نظر اریکسون در کتاب “‌بنیادهای ادبیات کودک”‌ که درباره‌ رابطه قصه‌های کودکان با نیازهای مراحل رشد تحقیقاتی انجام داده، “‌نخستین فانتزی [کودکان] مربوط می‌شود به رابطه نزدیک کودک با مادر و شیرخوردن و نوازش‌دیدن در آغوش مادر... در قصه‌های پریان طبیعت به‌سان مادری موجودات کوچک را در پناه امن و آسایش خود جای می‌دهد. به‌این‌ترتیب این استعاره‌ای است از آغوش مادر و اشاره به دورانی است که کودک به آغوش و مادر پناه می‌برد.”‌ یا در داستان “‌پروانه روی بالش من”‌ مادر مشوق ورود کودک به دنیای خیالی و رویاست. در آغاز داستان راوی ذره‌‌بینی از مادرش می‌گیرد و به واسطه‌ آن به دنیایی خیالی و شاعرانه گام می‌گذارد.

خیال

 نگاه هستی‌شناسانه و خلق جهانی دیگر با ویژگی‌ها و قانون‌های خودش در بسیاری از آثار کودک احمدرضا احمدی دیده می‌شود. وی مانند بسیاری از نویسندگان داستان‌های خیالی به قول بلانشو  در “‌از کافکا تا کافکا”‌، “‌دنیایی را می‌آفریند که در آن همه‌ چیز داده شده و خواننده کاری ندارد جز لذت‌بردن از آن.”‌ در کتاب “‌در این خانه برای همیشه ماندم”‌، احمدرضا احمدی برای خیال نوعی اصالت قائل می‌شود. راوی/کودک داستان، با خیال، خانه‌ای می‌سازد که در آن دوست و همراه او رنگ‌ها و عناصر طبیعت است و همنشینش گل‌ها، آواز، سکوت و آرامش است. در آنجا خبری از جنگ، توفان، زلزله و... نیست.

یگانگی با هستی یا منظری خداگونه

برخلاف نگاه پساساختارگرایانه به زبان در وضعیت پسامدرن که در آن واژه به مثابه غیاب یا حتی مرگ چیزها در نظر گرفته شده، در بسیاری از آثار کودک احمدرضا احمدی، مانند متون مقدس، کلمه نه‌تنها خودِ چیز و به مثابه حضور است، بلکه کلمه واسطه‌ خلقت و تولد است. در اینجا متون مقدس و انسان عهد عتیق را می‌توان مانند کودکی بشر در نظر گرفت و وضعیت مدرن و پسامدرن را می‌توان با بزرگسالی بشر مقایسه کرد. انسان بزرگسال و متمدن نوعی بیگانگی و دوپارگی را بین خود و جهان، یا واژه‌ها با چیزها احساس می‌کند، درحالی‌که کودک در یگانگی و وحدت با جهان به سر می‌برد و واژه‌ نیز خود چیزها و جهان است. در کتاب “‌ناگهان چراغ‌ها روشن شدند”‌ کودک کانونی داستان کلماتی را پاک می‌کند و کلمات دیگری را به جای آن روی کاغذ می‌نویسد: “‌روی کاغذ نوشته بودند خنجر، خنجر را پاک کردم با مداد قرمز نوشتم: گل سرخ. در همه‌ی جهان ناگهان گل سرخ رویید.”‌ به محض نوشتن هر کلمه روی کاغذ تغییراتی خوشایند در جهان رخ می‌دهد و کلمه موردنظر در جهان فعلیت می‌یابد. به همین صورت وا‌ژه‌های مرگ، بیماری، پیری، ناامیدی، جنگ و... پاک می‌شوند و واژه‌های زندگی، شادابی، جوانی، امید، صلح و... جایگزین آنها می‌شوند. کودک/راوی این داستان با پاک‌کردن کلمات انگار به آغاز آفرینش بازمی‌گردد و از موضعی خداگونه دوباره آنها را آن‌گونه که دوست دارد خلق می‌کند. درواقع او در اثرش جهانی آرمانی و یک بهشت زمینی به دور از جنگ، ناامیدی، پیری و مرگ خلق می‌کند؛ جهانی که مانند بهشت بی‌هیچ نقصان و خللی آفریده شده؛ جهانی خیالی و آرمانی که در آن همه‌ در صلح و آرامش زندگی می‌کنند: کودکان آنجا جز بازی کردن و انسان‌ها جز لذت بردن از موهبتهای آفرینش  کاری ندارند. این ویژگی خلق جهان به واسطه واژه را در کتاب‌های “‌نوشتم باران، باران آمد”‌ و “‌نوشتم صبح، صبح آمد”‌ نیز همین‌طور که از نام کتاب‌ها پیداست می‌توان مشاهده کرد:

نوشتم صبح، صبح آمد/ نوشتم بهار، بهار آمد/ نوشتم گیلاس، درختان گیلاس شکوفه دادند...

نوشتم تولد، کودکی در حیاط خانه/ در باران به دنبال خرگوشی سفید می‌دوید/ نوشتم شب، شب شد/ کودک و خرگوش را دیگر ندیدم./ هزار بار در عمرم نوشته بودم صبح/ باز هم نوشتم صبح، صبح آمد...

این صبحی که احمدرضا احمدی از آن صحبت می‌کند ما را به یاد نخستین روز آفرینش در باب اول عهد عتیق می‌اندازد. “‌...و خدا گفت روشنایی بشود و روشنایی شد”‌ انگار راوی به اولین صبح آفرینش می‌رود و همراه با خالق به واسطه‌ کلمات دست به خلقت جهان می‌زند. در انجیل یوحنا باب اول نیز چنین می‌خوانیم: “‌در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.”‌

به نظر فروید در “‌تمدن و ملالت‌های آن”‌، سرمنشاء دین و احساسات دینی را باید در دوران کودکی جست‌وجو کرد؛ چیزی که او آن را “‌احساس اقیانوسی”‌ می‌نامد و “‌احساس‌داشتن پیوندی ناگسستنی با جهان خارج به صورت یک کل و یکی‌بودن با آن است. به گفته فروید این احساس نوعی بازگشت به کودکی‌ است: “‌کودک شیرخوار، منِ خویش را از جهان بیرون که سرچشمه‌ احساس‌هایی است که به سوی او جاری می‌شوند، جدا نمی‌کند. او این جدایی را به‌تدریج در اثر محرک‌های گوناگون می‌آموزد”‌ انسان‌ها در مذهب و هنرمندان در خلق هنری دچار احساس یکی‌بودن با هستی می‌شوند که در هنر به آن الهام هنری و در عرفان به آن اتحاد با خالق می‌گویند. که همان بهشت کودکی است. فروید از این احساس  به‌عنوان یک ویژگی یا توانایی  یاد می‌کند که البته نفی‌کننده ماهیت دین و مذهب نیست. در کتاب “‌مزرعه‌ گل‌های آفتابگردان”‌ خواهر و برادری بر چهره‌هایشان صورتک ماه، خورشید، ستاره، دریا و دیگر عناصر طبیعت را می‌زنند و با آنها یکی می‌شوند و از این منظر جهانی زیبا و خالی از زشتی و خشونت خلق می‌کنند: برادر به خواهر گفت: “‌بیا بر چهره‌هامان صورتک خورشید بیاویزیم”‌ خواهر و برادر بر چهره صورتک خورشید زدند. با خورشید یکی شدند. خورشید شدند؛ آفتاب پاشیدند و بر گل‌های جهان تابیدند. قایق‌ها، از نور خورشید و صورتک خواهر و برادر، کشتی شدند. غروب‌ها از نور خورشید و صورتک خواهر و برادر، سپیده‌ صبح شدند.

محمود کیانوش در کتاب “‌شعر، زبان کودکی انسان”‌ از قول لوری مگنوس می‌گوید “‌شاعر شعر را چنان میگوید که کودک نوزاد بانگ برمیآورد.”‌ و عمل شاعر را در جوهر خود همان عمل کودک در بازی می‌داند. از این منظر می‌توان گرایش به نوشتار و زبان کودکانه را نوعی آگاهی از خاستگاه هنر و شعر بازگشت به آن دانست.

ایمان مومنی، شاعر و پژوهشگر