سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین:روزنامه شرق از سخنرانی‌ها و گفته‌هایی که در بزرگداشت کورش اسدی عنوان شد، گزارشی ارائه داده است. در این بزرگداشت نویسندگان و شاعران بسیاری از جمله فرهاد کشوری،‌ غلامرضا رضایی، فریبا وفی و ابراهیم دم‌شناس سخن گفتند. نویسندگانی هم از راه دور و نزدیک پیام فرستادند: محمد محمدعلی، شهرام رحیمیان، هوشنگ چالنگی، احمد آرام، اکبر سردوزامی، کامران بزرگ‌نیا و شیوا ارسطویی. در اینجا سخنانی از امیرحسن چهل‌تن،  محمدرضا صفدری و حسن میرعابدینی خواهید خواند.

امیرحسن چهل‌تن: فراخوانِ مرگ

عرض سلام و تسلیت به خانواده، همکاران، دوستان و دوستداران کورش اسدی. من هم مثل بسیاری از همکارانم بیش از آن‌که از مرگ کورش اسدی غمگین و متأثر باشم، عصبانی هستم، عصبانی از دست عوامل، ابزار، اسباب و لوازمی که چنین مرگی را موجب شده است. وقتی خبر مرگ او را شنیدم از خودم پرسیدم در مملکت ما نویسندگان چگونه می‌میرند؟ چون به‌ هر جهت چنین مرگی به‌خصوص به‌خاطر چگونگی آن با مقدار زیادی رنج تنهایی همراه است. اما شاید سؤال اساسی‌تر این باشد که در مملکت ما نویسندگان چگونه زندگی می‌کنند؟ و چون به آن پاسخ درست داده شود، جواب سئوال نخست نیز به‌آسانی قابل دریافت است. چون واقعا چه فرقی می‌کند که انسان‌ها چگونه می‌میرند، وقتی که اهمیتی ندارد آنها چگونه زندگی کرده‌اند!   

تصور کنید نویسنده جوانی را که سال‌های‌سال با رویای انتشار نخستین کتابش روزها را به شب و شب‌ها را به روز رسانده باشد و درست در لحظه‌ای که این رویا را به تحقق نزدیک و بلکه بسیار نزدیک می‌بیند، دستی ناگهان آن را به مشتی از ... آلوده کند. تصور کنید نویسنده‌ای در انتشار نخستین رمانش ده سال در انتظار بماند، انتظاری کشنده و طولانی که سرآمدنش هیچ التیامی بر زخم عمیق این انتظار نیست. تصور کنید نویسنده‌ای را که سختی معیشت او را به کاری مشغول و گرفتار کند که کار او نیست؛ چون کار او نوشتن است و نوشتن خود فرساینده‌ترین کار دنیاست. و در برخی جوامع خطرناک هم هست، بلکه خطرناک‌ترین کار! تصور کنید نویسنده مستقل ایرانی را که تمام درهای دنیا را  بسته می‌بیند و خود را در یک بیابان بی‌سروته گرفتار، "نویسندگان دوره آشفتگی و انکار" به‌تعبیر کورش اسدی.

ما از این مرگ‌ها بسیار دیده‌ایم اما هرگز به آن عادت نکرده‌ایم، هرگز به آن عادت نمی‌کنیم؛ از عشقی و عارف و فرخی‌یزدی بگیرید تا هدایت و ساعدی و غزاله و ... شیوه‌ای آسان و تدریجی که شقاوت شاید تنها پشت حایل نازکی پنهان شده باشد اما از چشم ما، از چشم نویسنده ایرانی پنهان نمی‌ماند. این مرگ‌ها با همه تفاوت‌هایشان وجه مشترک عمده‌ای دارند چون اراده‌ای که در پشت همه آنهاست اراده واحدی‌ست.

اما آیا کورش اسدی بیهوده زیست و از آن مهم‌تر آیا بیهوده مرد؟

چهار اثر داستانی قابل‌تأمل دستاورد کمی نیست. اما مرگش! مرگ او و چگونگی آن یک‌بار دیگر ما را به تأمل بر حال‌وروز کسی که در این مملکت قلم به‌دست می‌گیرد، فرامی‌خواند. این پیام نهایی اوست.

محمدرضا صفدری: شب‌نشین کوی سربازها

ای آفتاب روشن آبادان بی‌من روشن چگونه‌ای؟

کورش هرگز تسلیت نمی‌گفت. یادم می‌آید به‌هنگام مرگ برادرم به من تلفن کرد و با همان صدای خاص خودش گفت: اَلو... رضا... خوبی؟ گفت‌وگوی ما حتی در مرگ هم گفت‌وگویی دوستانه بود. گذشته از نقدهای خوبی که درباره کارهای من نوشته بود، شخصیت او همیشه با من همراه بود، شب‌ها و روزها، شب‌ها و روزهای دلتنگی‌مان. همیشه بحث‌مان درباره ادبیات و هنر که تمام می‌شد، از کودکی‌مان در جنوب می‌گفتیم. چند شب پیش از مرگ کورش به دوستی می‌گفتم، نویسنده "کوچه ابرهای گمشده" دست‌کم چهار پنج سال روی رمانش کار کرده است و چند سال هم ماندن در دستگاه سانسور، و بعد به‌شمارِ چندصدتایی. انگار همه دست به دست هم داده باشند تا نویسنده‌ای را از پا درآورند. کورش از همان نوجوانی با پیشامدهای کور زندگی آشنا شده بود. درست همان روزی که قرار بود او و همبازی‌هایش برای نخستین‌بار روی زمین چمن بازی کنند، جنگ درمی‌گیرد... دیری نمی‌گذرد که خود را در جزیره خارک می‌بیند و توپ بازی جایش را به توپ آتشین می‌دهد. نشانه‌های این جابجایی را در نخستین کتابش، "شب‌نشین کوی سربازها" -که با سرمایه خودش چاپ کرد-  می‌توان دید. اما زخم جنگ بر جان نویسنده بیشتر مانده بود تا آفریده‌های داستانی‌اش. او جداشده از زمینه‌های کودکی‌اش، خود را با جامعه‌ای رودررو می‌دید پُر از دروغ و ریاکاری. چیزی نو نشده بود. و گاهی پیشنهادی برای افزون‌شدن شمارگان کتاب در ایران می‌دادیم و آن پیشنهاد این بود که دانشگاهیان و هنرمندان و سربازان در پادگان‌ها و گرمابه‌داران و سیرابی‌فروشی‌های جلوی دانشگاه در آخرین چهارشنبه هر سال، به‌جای خریدن ترقه‌های چینی و فشفشه‌ها و بوته‌ها، انبوهی کتاب را آتش زده و بر روی آن بپرند، زیرا سرخی آتشِ کتاب شادی به دل ایرانیان می‌آورد.

حسن میرعابدینی: جوانمرگی در مسیر خلاقیت ادبی

هوشنگ گلشیری در مقاله‌ای معروف جوانمرگی ادبی را از مهم‌ترین عارضه‌های تاریخ داستان‌نویسی ایران می‌داند. منظور گلشیری این است که اکثر نویسندگان ما بعد از انتشار یک کار چشمگیر در روال متداولی می‌افتند و دیگر نمی‌توانند به دلایل عدیده تاریخی، سیاسی، اجتماعی، معیشتی و خلاقیتی کار چشمگیر دیگری انجام دهند. اما مورد کورش اسدی فرق می‌کند. او در مسیر خلاقیت ادبی بود که جوانمرگ شد. فرصت اندکی برای به‌چاپ‌رساندن آثارش به او دادند. ازاین‌رو با اینکه نوشتن و خواندن را به‌عنوان سرنوشت خود برگزیده بود تنها توانست سه مجموعه‌داستان، کمتر از سی داستان کوتاه، و یک رمان منتشر کند. حالا زنده‌یاد اسدی از میان ما رفته است و در کنار مرثیه‌ها و اندوه‌یادها باید به میراث ادبی او بیندیشیم. زیرا وقتی نویسنده‌ای خلاق جهان پرهراس ما را ترک می‌گوید، صدایش باقی می‌ماند و صدای بازمانده از کورش اسدی داستان‌ها و نقدهای اوست که تجربه زندگی دشوار و دید تیز و تازه خود را در آنها بازتاب داده است. وقتی نویسنده‌ای خلاق جهان را ترک می‌گوید، دستاورد و تجربه ادبی‌اش باقی می‌ماند تا به کار رهروان تازه بیاید. کورش اسدی در داستان‌هایش فضاهای تیره از جنوب جنگ‌زده را و فضاهای پر از شکست و سرخوردگی زندگی شهری امروز را با شگرد مدرن رمان نو فرانسه روایت می‌کرد. شگردی پیچیده، پرابهام و شاعرانه. به‌طوری‌که لایه‌های داستان‌های او در فضای بین سطرها به شکلی لغزنده به هم می‌پیوندند. در آخرین داستان‌هایش در مجموعه "گنبد کبود" وهم و هراسی که داستان‌به‌داستان عمیق‌تر و فشرده‌تر شده، ملهم از نویسنده محبوبش، غلامحسین ساعدی، در فضایی بهره‌ور از فرم‌های قدیمی ادبی جاری می‌کند. کورش اسدی نویسنده‌ای تجربه‌گرا است اما برخلاف پیروان جریانی از داستان‌نویسی امروز دلبستگی به فرم و زبان را بهانه گریز از توجه به اجتماع و تاریخ نمی‌کند. این نکته‌ می‌تواند درسی برای داستان‌نویسان جوان و مدرن امروز باشد. جنبه‌ای دیگر و مهم از خلاقیت ادبی او که کمتر مورد توجه قرار گرفته نقدهای اوست. او ادبیات ایران و جهان را خوب خوانده و درک کرده بود. دیدی تازه و تیز در کشف رمزورازی داشت که هر داستان خوبی از آن برخوردار است. در کتابی که راجع به داستان‌های غلامحسین ساعدی نوشت این دید نو را با خیال‌انگیزی یک داستان‌نویس درآمیخت به‌طوری‌که انگار داریم رمانی می‌خوانیم که نقش‌آفرین ماجراهای آن ساعدی است. به گمانم جمع‌آوری مقالات و گفت‌وگوهای او و چاپ آن‌ها به شکل کتاب می‌تواند کار جالبی باشد چون در آخرین دیداری که با اسدی در اسفندماه گذشته در اهواز داشتم یکی از مشغله‌هایش جمع‌وجورکردن و انتشار نقدها و مقالاتش بود.