سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "دراکولا" به کارگردانی رضا عطاران با این جمله در تیتراژ شروع میشود که "هیچچیز در این فیلم واقعی نیست ولی همهچیز واقعی به نظر میرسد" و این انتظار را به وجود میآورد با داستانی گوتیکوار و فانتزیگونه درباره خونآشامها و دراکولاها روبرو باشیم که از طریق ارجاع به دنیای نامتعارف و عجیبوغریبشان واقعیتهای جدی و مهم اجتماعی پیرامونمان را مورد واکاوی قرار میدهد.
در صحنههای آغازین احساس میکنیم که کل چیزی که در فیلم میبینیم، میتواند زاییده ذهن پریشان و توهمزای جواد (رضا عطاران) به خاطر مصرف مواد باشد و از جایی که شخصیت جواد سوار ماشین خونآشام (لوون هفتوان) میشود و خوابش میبرد و بعد سر از قصر ظاهراً مخوف خونآشام درمیآورد، خوابها و هذیانها و توهمات افیون بارش به نظر برسد و همهچیز همچون سفری هپروتوار میان خوابوبیداری تداعی شود.
ظاهراً عطاران در فیلمش به دنبال ترسیم دنیای تیرهوتار و رو به تباهی است که در ناامنی کنونی، آدمها خطرناکتر از خونآشامها هستند و از آنها باید بیشتر ترسید و چنان شرارت و بدی در جهان فراگیر شده و همه را در برگرفته که برخلاف گذشته انسانها هستند که به قصههای و داستانهای تخیلی خونآشامها هجوم میبرند و حتی آنها را نیز آلوده میکند.
با چنین رویکردی انتظار میرود با فیلمی کمدی- وحشت روبرو باشیم که از طریق هجو مؤلفههای ژانر وحشت و هارور نقبی به کاستیها و ناتوانیهای اجتماعی در زندگیانشان امروزی میزد. از این جهت فیلم آغاز جذابی دارد و مخاطب را درگیر خود میکند. یکی از آخرین بازماندگان از نسل خونآشامها که حالا زندگی عادی و متعارفی را در کنار انسانها از سر میگذراند، میکوشد تا بر خونخواریاش به عنوان عادت و وسوسه دیرینهاش غلبه کند و آن را کنار بگذارد، اما در طول مسیرش با جواد آشنا میشود و به واسطه همجواری و دوستی با او کارش به اعتیاد کشیده میشود و مصرف مواد را جایگزین خوردن خون انسانها میکند.
در واقع طنز داستان از جابجایی و وارونهسازی معناها و مؤلفههای ژانر وحشت برمیآید و این بار برخلاف رویه آشنا و همیشگی ما با خونآشامی با هیکل بزرگ روبرو هستیم که همچون بچهای معصوم در برابر انسانهای اطرافش آسیبپذیر و بیدفاع مینماید و بجای اینکه او افراد پیرامونش را قربانی کند، خودش مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. ایده اولیه داستان آمیزهای از رئال و فانتزی است و این ظرفیت را دارد تا واقعیتی را از طریق یک قصه خیالی معنادار کند و با استفاده از پروراندن قصه یک خونآشام گرفتار در اعتیاد به کنکاش و آسیبشناسی طنازانه در زمینه ریشهها و دلایل و تبعات فراگیر شدن فروپاشی اخلاقی و خشونت انسانی در جامعه بپردازد و نگاهی نقادانه داشته باشد، اما فیلم در حد همان ایده اولیه متوقف میماند و نمیتواند آن را بسط و گسترش دهد و از دل آن ایدههای تازه دیگری بیرون بکشد و فیلمی که با یک ایده متفاوت آغاز میشود، در ادامه به ورطه تکرار ایدههای استعمال شده میافتد.
درواقع عطاران هیچ بهرهای از خونآشام بودن کاراکتر خود و تفاوتها و غرابتهای موجود در چنین شخصیتی در طول داستان نمیبرد و او را همچون یک فرد عادی نشان میدهد و فضای فانتزیوار و خیالی فیلم چنان کمرنگ و محو میشود که بعد از همان چند صحنه ابتدایی مخاطب از یاد میبرد که قرار است فیلمی با محوریت یک شخصیت خونآشام معتاد ببیند و آنچه تماشا میکند، داستانی معمولی درباره دورهمیهای دوستانه چند معتاد است و فیلمی که میتوانست پیشنهادهای جدیدی در زمینه بازی با ژانرها و به چالش کشیدن واقعیتهای اجتماعی از طریق آنها داشته باشد، در سطح اثری نزول میکند که دلیلی برای جدی گرفتن آن وجود ندارد.