سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "بدون مرز" ساخته امیر حسین عسگری بر مبنای همجواری اجباری چند شخصیت با تفاوت‌های نژادی و زبانی و مذهبی شکل می‌گیرد که جمع شدن آن‌ها در کشتی متروکی در یک نقطه مرزی این امکان را فراهم می‌آورد که از اختلافات و تضادهایشان راهی به درک و همدلی یکدیگر بیابند و با چنین رویکردی فیلم ما را به این احساس می‌رساند که آنچه میان انسان‌ها فاصله انداخته و آن‌ها را از هم جدا کرده است، تفاوت‌هایشان نیست. بلکه مرزهای خودساخته‌ای است که میان خود و دیگران کشیده‌اند و جهان را به قطب‌بندی دوست و دشمن تبدیل کرده‌اند.

کشمکش‌های اولیه میان پسر و دختر نوجوان بر سر تصاحب کشتی امنی است که به خاطر قرار داشتن در مرز دو کشور، هر یک از شخصیت‌ها آن را متعلق به خود می‌دانند و می‌خواهند دیگری را از آنجا بیرون کنند و از آن موطن آرامی برای خود بسازند که در جهان پرآشوب اطرافشان از آن‌ها دریغ شده است و این نحوه برخورد شخصیت‌ها دقیقاً مبتنی بر همان فضای انحصارطلبانه حاکم بر دنیا است که کشورها را رو‌در‌روی هم قرار می‌دهد و به جنگ و خشونت و کشتار وامی‌دارد. پس طبیعی است که در ابتدا شخصیت‌ها به روی هم اسلحه می‌کشند و قلب هم را نشانه می‌گیرند اما بعد می‌بینند آنکه دشمن خود فرض کرده‌اند، بی‌پناه‌تر و درمانده‌تر از خودشان است و همین در کنار هم قرار گرفتن در یک موقعیت ناگزیر مشترک باعث می‌شود که خشونت به مهرورزی میانشان تغییر ماهیت بدهد.

تمام کوشش فیلم در این جهت است که مخاطب را به این نتیجه برساند که اگر آدم‌ها که روبروی هم می‌ایستند و می‌جنگند، کمی به هم نزدیک‌تر شوند و با هم سخن بگویند، دنیای امن‌تری خواهیم داشت. درواقع شخصیت‌ها که هیچ‌کدام زبان دیگری را بلد نیستند و نمی‌توانند در ظاهر با هم مکالمه‌ای داشته باشند، بر اساس حس تک افتادگی‌شان در جایی که هم به آن‌ها تعلق دارد و هم ندارد، به هم نزدیک می‌شوند و آرام‌آرام رابطه‌شان از مرز زبان و ملیت فراتر می‌رود و درد مشترکشان آن‌ها را به هم می‌پیوندد و آن کشتی رهاشده به اتوپیای دست‌نیافتنی تبدیل می‌شود که نوید همزیستی مهربانانه آدم‌ها با وجود همه تفاوت‌ها و اختلافاتشان را می‌دهد.

فیلمساز از لحظه گریستن شخصیت‌ها به عنوان نشانه تکرارشونده‌ای برای برقراری پیوند میان آن‌ها بهره می‌برد. پسرک با شنیدن صدای گریه نوزاد به سمت او کشیده می‌شود و برای اولین بار وقتی به دختر از سر مهر نزدیک می‌شود و با او حرف می‌زند که دخترک در حال گریستن است و جایی ترس و نفرت پسرک از سرباز آمریکایی از بین می‌رود و جای خود را به حس شفقت و همدردی می‌دهد که او را در حال گریه کردن در خلوتش می‌بیند. کاهش دیالوگ‌ها در فیلم به چند جمله کوتاه و تأکید بر سکوت میان شخصیت‌ها باعث می‌شود که ما فقط بر نشانه‌های احساسی و عاطفی که بین آن‌ها ردوبدل می‌شود، تمرکز کنیم و ارتباط انسانی را نه در هم‌زبانی بلکه در همدلی جستجو کنیم.

در صحنه‌ای که هر سه شخصیت همچون اعضای دورافتاده یک خانواده که تازه یکدیگر را پیدا کرده‌اند، در سکوت و آرامش شب در کنار هم غذا می‌خورند، جان‌مایه نگاه و جهان‌بینی فیلم عیان می‌شود که به چنین چشم‌اندازی برای آینده جهان امید دارد و آرزوی روزی را می‌کشد که همه مردم دنیا فارغ از نژاد و ملیت و زبان و مذهب و جنسیت در کنار هم بیارامند و شور زیستن را با هم شریک شوند. با این وجود پایان‌بندی فیلم که پسرک را در میان ردپاهای به‌جامانده دخترک رفته نشان می‌دهد و بعد او را می‌بینم که در جای خالی نوزاد بر روی ننو خوابیده و سیاهی اشکش بر صورتش خشک شده است، جنبه واقع‌گرایی تلخی به فیلم افزوده می‌شود و خوش‌بینی رویاگونه آن را زیر سؤال می‌برد و نشان می‌دهد که جهان هنوز آمادگی دوست داشتن یکدیگر را ندارد. اما آنچه فیلم را به اثری دیدنی اما معمولی تقلیل می‌دهد و نمی‌گذارد به فیلمی منحصربه‌فرد و متمایز تبدیل شود این است که فیلمساز نمی‌تواند داستانی را برای مخاطبش تعریف کند که از ابتدا تا انتها برای او کشش داشته باشد و در تمام لحظات او را مشتاق به پیگیری نگه دارد.

درواقع از جایی داستان جان می‌گیرد که دخترک و نوزاد و سرباز آمریکایی وارد کشتی می‌شوند و زمینه برای بروز کشمکش‌های عاطفی و چالش‌های اخلاقی میان کاراکترها فراهم می‌شود و با توجه به مقدمه طولانی فیلم در جهت معرفی مکان و شخصیت اصلی و دغدغه‌هایش می‌توان گفت که داستان اصلی دیر شروع می‌شود و زیاد از حد بر تنهایی و آداب روزانه زندگی پسرک تأکید می‌کند و از این جهت شروع جذاب و درگیرکننده‌ای ندارد و بعد هم در طول بسط و گسترش تدریجی رابطه میان شخصیت‌ها لحظات مرده و بی کارکرد زیادی وجود دارد که فیلم را از نفس می‌اندازد و حوصله مخاطب را سر می‌برد و این خطر فیلم را تهدید می‌کند که فیلم نتواند مخاطب خود را حفظ کند و او را به خاطر بی رویدادی روایت و بی کنشی شخصیت و ریتم کند از دست بدهد.

فیلمساز تمرکز اصلی‌اش را بیش از هر چیز بر سبک بصری فیلم گذاشته که منجر به فضاسازی و قاب‌بندی و میزانسن‌های خیره‌کننده‌ای شده است اما نمی‌تواند داستان تکان‌دهنده و غافلگیرکننده‌ای را از دل زیبایی‌های چشمگیری بصری‌اش بیافریند و چنان مبتنی بر همان مؤلفه‌های آشنا و رایج فیلم‌های ضد جنگی پیش می‌رود و می‌کوشد تا به شکل نمادینی مفهوم روابط فرامرزی و انسانی را القا کند که ما می‌دانیم فیلم چه مسیری را طی خواهد کرد و درصدد رسیدن به چه دستاوردی حرکت می‌کند.