سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "پات" به کارگردانی امیر توده‌روستا با صحنه ای شروع می‌شود که سگی سرش را از شیشه ماشین بیرون آورده است و اطراف را نگاه می‌کند.

با چنین آغازی به نظر می‌رسد که قرار است فیلمی را ببینیم که می‌خواهد جهان را از دریچه نگاه یک سگ به ما نشان دهد و داستانش را از زاویه دید او روایت کند و از این جهت که این بار می‌توانیم جامعه‌مان را از نگاه غیرانسانی یک موجود دیگر نظاره کنیم، این امکان را در اختیارمان می‌گذارد که با دیدگاه متفاوتی به وضعیت اجتماعی‌مان بنگریم و درک تازه‌ای به دست آوریم.

درواقع حضور سگ در جایگاه راوی و ناظر نوعی نگریستن کنجکاوانه و تأمل‌برانگیز از بیرون به درون را فراهم می‌کند که می‌تواند به چیزهای عادی و تکراری، حس غرابت و شگفت‌زدگی ببخشد و بر نوع واکنش و مواجهه ما تأثیر بگذارد. اما به ‌تدریج می‌بینیم که سگ در بسیاری از موقعیت‌های حساس و مهم داستان حضور ندارد و در خارج از قاب به سر می‌برد و اساساً از وضعیت شخصیت‌ها اطلاعی نمی‌یابد و با چنین رویکردی آنچه می‌بینیم نمی‌تواند نقطه‌نظر سگ باشد و او راوی داستان به حساب نمی‌آید و موقعیت‌ها از نگاه او دیده نمی‌شود و تماشای اجتماع امروز از زاویه دید یک سگ آواره و بی‌خانمان به عنوان جذاب‌ترین ایده فیلم نفی می‌شود.

نحوه قاب‌بندی‌ها هم به گونه‌ای است که نشان می‌دهد فیلمساز فیلمش را از زاویه دید سگ نمی‌بیند، بلکه همراه با او به دل اجتماع سفر می‌کند. درواقع فیلمساز کوشیده تا به واسطه حضور سگ در موقعیت‌های مختلف اجتماعی نقبی به زیر پوست شهر بزند و مسائل و معضلات تلخ و تراژیک نهفته در آن را بیرون بکشد. یعنی از زمانی که مرد صاحب سگ کشته می‌شود و سگ رو به آوارگی در خیابان‌ها می‌آورد، ما همراه با او با شخصیت‌های مختلف آشنا می‌شویم و در جریان داستان زندگی‌شان قرار می‌گیریم. آنچه نمی‌گذارد ایده همراهی با سگ برای کشف دوباره جامعه به سرانجام برسد، این است که سگ در بیشتر داستانک‌ها و اپیزودها نقش و کارکرد فعال و مؤثری ندارد و بود و نبودش تفاوتی در وضعیت شخصیت‌ها و روابط و مسائلشان ایجاد نمی‌کند. یعنی حضور سگ نه منجر به پیچیده‌تر شدن موقعیت و بحران موجود در آن می‌شود و نه در زمینه گره‌گشایی و حل مسئله تأثیری می‌گذارد. مخصوصاً که فیلم چند داستانک زائد و ناقص و عقیم مانده در کنار چهار اپیزود اصلی‌اش دارد که هیچ موقعیت یا رابطه‌ای در آن شکل نمی‌گیرد و در پیوند با کلیت فیلم معنا نمی‌یابد.

موضوع داستانک‌های اصلی هم تکراری و فاقد جسارت و نوآوری هستند که بتواند تکان‌دهنده و عمیق و تأثیرگذار جلوه کنند و جان تازه‌ای به فیلم ببخشد. درواقع از چنین فیلمی که عنوانش را از نام یک سگ می‌گیرد و با او شروع و تمام می‌شود و او را به شخصیت مرکزی‌اش تبدیل می‌کند، انتظار می‌رود که به واسطه حضور سگ رنگ و بوی تازه‌ای به موقعیت‌های تکراری و مستعمل بخشیده شود و از دریچه متفاوتی به مسائلی چون ایدز، سقط جنین، فقر و فحشا نگریسته شود، نه اینکه فقط سگ به تمهیدی برای اتصال داستان‌های پراکنده فیلم باشد. تنها داستانی که نمی‌توان شخصیت سگ را از آن حذف کرد و حضور سگ، آن را از قالب کلیشه‌ای خود درآورده و در فرم جدیدی ارائه کرده، داستان پسر جوان معتاد است که در بیغوله‌ها به دنبال موادش می‌گردد که از ترس پلیس میان آشغال‌ها پرت کرده است. در این داستان فیلمساز ارتباط و پیوند منسجم و معناداری میان کاراکتر انسانی و شخصیت حیوانی خود برقرار می‌کند و از وضعیت مشترک آوارگی و بی‌پناهی آن دو به واکاوی جهان ناامنی می‌پردازد که انگار همه به طرز بی‌رحمانه‌ای در آن رانده شده‌اند.

درواقع اگر فیلم از الگوی بیانی همین داستانک جوان معتاد در کلیت ساختار روایی و بصری‌اش بهره می‌برد، با اثری غافلگیرکننده و متفاوت روبرو بودیم که می‌توانست رویکرد تازه‌ای را نسبت به معضلات تکراری اجتماع در پیش بگیرد و طرح نویی درافکند و مسیر نرفته‌ای را پیش روی مخاطب بگذارد. اما اکنون فیلمی است شبیه نمونه‌های بسیار دیگر که همان راه همیشگی را می‌رود و پیشنهاد تازه‌ای در خود ندارد.