سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "کوچه بینام" ساخته هاتف علیمردانی ملودرام خانوادگی به حساب میآید که به طرز هوشمندانهای در جهت تشریح داستانی تراژدی گونه به کار میرود ولی اجازه نمیدهد موقعیت تلخ و ناگزیر شخصیتها تا جایی گسترش بیابد که فیلم از قالب ملودرام به تراژدی تغییر ماهیت بدهد.
درواقع فیلم همان تنگناهای حیاتی را که در تراژدی به طرز اجتنابناپذیری به پایانی دردناک و اندوهبار منتهی میشود، به بحرانهای دشواری تبدیل میکند که امکان گذر از آنها برای شخصیتها وجود دارد. درونمایه اصلی فیلم پیرامون امری محال و ناممکن در زندگی شخصیتها شکل میگیرد و هر دو دختر خانواده درنهایت میفهمند که هرگز نمیتوانند با مردان موردعلاقهشان ازدواج کنند، اما کاراکترها از خلال همین مفهوم "از دست دادن" به چیزهای بزرگتری میرسند و با چنین رویکردی شکستها و ناکامیها و نرسیدنها دیگر فقط تجربههایی تسلی ناپذیر نیستند که آدمی را به انتهای ناامیدی برسانند، بلکه فرصتهای ارزشمندی محسوب میشوند که از انسان فردی بزرگتر و پختهتر میسازد که تعریفش از به دست آوردن یا نیاوردن دچار تحول بزرگی میشود.
ماجرای گم شدن ناگهانی پسر جوان بستری برای رویارویی شخصیتهایی فراهم میکند که هرچند سالهاست در کنار هم زندگی میکنند و در غم و شادی هم شریکاند، اما هنوز به شناخت درستی از یکدیگر نرسیدهاند و قادر به درک تفاوتهای فردی هم نیستند و نمیتوانند رابطهای عمیق با هم داشته باشند. این حس مصیبتبار و اندوهگین حاکم بر فضای خانواده باعث میشود تا فاصله میان شخصیتها از بین برود و آنها به خلوت یکدیگر سرک بکشند و از زاویه دید جدیدی به هم بنگرند و بعد به این نتیجه مهم برسند که با وجود همه تفاوتها و اختلافاتشان در کنار هم راحتتر میتوانند مشکلات زندگیشان را تحمل کنند.
انگار وقتی از اندوه و تنهایی دیگری باخبر میشوند، تحمل درد خود برایشان آسانتر میشود و آنها را نسبت به هم مهربانتر میکند. اهمیت کار هاتف علیمردانی در این است که وقتی پدر پرده از راز غیرمنتظره زندگیشان برمیدارد که انتظار میرود اوضاع نابسامان خانواده را بحرانیتر کند و روابط متزلزل میان شخصیتها را به فروپاشی کامل بکشاند، میبینیم هیچ چیزی بدتر از قبل نمیشود و دنیا به آخر نمیرسد. تازه همین رازگشایی است که فرصتی فراهم میآورد تا کاراکترها زخمهای پنهانشان را به یکدیگر نشان دهند و برای هم به موجوداتی قابل بخشش و همدلی تبدیل شوند. انگار تا زمانی که رازی ناگفته باشد، مخوف و هولناک به نظر میرسد و آدمها را وامیدارد تا دست به پنهانکاری و دروغ بزنند تا آرامش را پابرجا نگه دارند ولی وقتی بر زبان آید، تازه معلوم میشود که میتوان به آن هم به عنوان جزئی عادی و معمولی از زندگی روزمره نگریست و با آن کنار آمد.
پس هرچند فیلم با ناکامی و تنهایی شخصیتها تحت تأثیر اموری محتوم و جبری تمام میشود اما هرگز بهطور کامل از پایانی تراژیک برخوردار نمیشود که هیچ راهی برای جلوگیری از نابودی و تباهی شخصیتها باقی نگذارد و آنها را در بنبستی ابدی گرفتار سازد و با وجودی که نشانی از آن پایان خوش و امیدبخش رایج در ملودرامها دیده نمیشود و رنج هیچیک از شخصیتها پایان نمیپذیرد، اما فیلم چنان همه شخصیتها را در کنار هم قرار میدهد و پیوندی دوباره میانشان برقرار میسازد که احساس میکنیم دیگر با کاراکترهایی روبرو نیستیم که هر یک در خلوتی اندوهبار به تنهایی رنج میکشند و میگریند، بلکه حالا در کنار هم آغوش گشادهای را دارند که میتوانند دلشکستگیشان را با آن قسمت کنند و آرامتر شوند. بنابراین تکتک شخصیتها چیزی را از دست میدهند اما بجای آن یکدیگر را به دست میآورند که در کنارش میتوانند اندوه از دست دادنشان را تاب بیاورند.