سرویس سینمایی هنرآنلاین: در جایی از فیلم "دوران عاشقی" به کارگردانی علیرضا رئیسیان تنهایی غم‌انگیز دختر جوان به خلوت اندوه‌بار زن جوان پیوند می‌خورد که هر دو نمی‌دانند در ارتباط با عشق مرد مشترک در زندگی‌شان چه تصمیمی بگیرند و بعد به تصویر مردی پشت به دوربین می‌رسیم که ناگزیر به انتخاب یکی از آن دوست.

این صحنه جان‌مایه فیلمی است که می‌خواهد شخصیت‌هایش را در دورانی به تصویر بکشد که در آن افراد در تنگنای مخاطره‌آمیز و گریزناپذیر عشق گرفتار شده‌اند و از تبعات دردناک و رنج‌بار آن رهایی ندارند. اما آنچه از تماشای فیلم به دست می‌آید، ترسیم دنیایی مضمحل، تیره‌وتار و رو به تباهی است که در آن با روابطی متزلزل و سست و ناپایدار روبرو هستیم و بیش از آنکه شخصیت‌ها درگیر عشقی باشند که آن‌ها را با انتخابی دشوار و پیچیده مواجه کرده باشد، در دایره بسته و بن‌بست‌واری از خیانت به سر می‌برند و در آستانه سقوط اخلاقی به نظر می‌رسند. درواقع فیلم تلاش زیادی می‌کند تا با قرینه‌سازی صحنه‌های مشابه میان دو زن، هر دو را در وضعیتی مشترک نشان دهد و آن‌ها را به یک اندازه قربانی عشقی پاک و فداکارانه به تصویر بکشد، اما رفت‌وبرگشت‌های موازی میان گذشته دختر جوان که چگونگی شکل‌گیری رابطه عاشقانه‌اش با مرد را به یاد می‌آورد و اکنون زن جوان که روند فروپاشی و زوال زندگی زناشویی‌اش را دنبال می‌کند، بجای آنکه آن‌ها را در یک نقطه تلاقی به هم برساند و سرنوشت مشابهی را برایشان رقم بزند، آن‌ها را بیشتر در دو قطب مخالف و متقابل هم نشان می‌دهد که در این مبارزه نابرابر، عشق دختر جوان منجر به نابودی عشق زن جوان شده است.

علیرضا رئیسیان به این نکته توجه ندارد که در چنین شرایطی هرگز دو زن در موقعیت یکسان و برابری قرار ندارند و او نمی‌تواند فرجام آن دو را به یک اندازه تلخ و تراژیک نشان دهد. چون برخلاف دیدگاه فیلمساز که می‌کوشد به رابطه دختر جوان با مردی متأهل خصلتی پاک و نجیبانه ببخشد، ما شاهد اتفاقی نه به نام عشق که به عنوان خیانت هستیم و از آنجا که دختر بعد از آگاهی‌اش از تأهل مرد مورد علاقه‌اش از رابطه با او دست نمی‌کشد و به ارتباطش ادامه می‌دهد، به اندازه مرد مقصر و گناهکار به حساب می‌آید و دیگر نمی‌تواند در کنار زنی قرار بگیرد که حریم عاشقانه‌اش از سوی دیگری مورد تجاوز قرار گرفته است. مشکل اصلی اینجاست که فیلمساز ظاهراً قصد دارد که دست به هیچ‌گونه قضاوت و جانبداری نزند و شخصیت‌هایش را به دو گروه خیر و شر تقسیم نکند و همه آن‌ها را درگیر بحران عاطفی مشترکی نشان دهد که هر یک به شکلی ناخواسته در آن قربانی می‌شوند، اما از سوی دیگر می‌خواهد حتماً به یک نتیجه‌گیری واضح و قطعی برسد و نمی‌تواند از ارزش‌گذاری اخلاقی موردنظرش چشم‌پوشی کند.

درواقع از یک‌سو به دنبال این است که به یک رابطه ممنوع در جامعه ما وجهه‌ای مقدس ببخشد و آن را تطهیر کند و از سوی دیگر حاضر نیست از پایبندی به اصول و اعتقادات مورد پذیرش اجتماع دست بکشد و به همین دلیل با فیلمی بلاتکلیف و سردرگم میان جسارت و محافظه‌کاری مواجه هستیم که می‌کوشد در حال و هوای عشق باشد اما به اثری تبدیل می‌شود که رنگ و بوی خیانت دارد. درنهایت نیز از قاعده کلی فیلم مبنی بر بی‌طرفی و داوری نکردن سرباز می‌زند و همچون یک قاضی حکم به نفع حفظ خانواده می‌دهد و فیلمی که می‌توانست اثری پر تعلیق و چالش‌برانگیز درباره دشواری عاشقانه زیستن در جامعه امروزی به حساب بیاید، فیلمی خنثی و تکراری و کهنه به نظر می‌رسد.