سرویس تجسمی هنرآنلاین: غلامحسین نامی هنرمند پیشرو و پیشکسوت، اواخر دی ماه سال گذشته و در تازهترین سفرش به تهران میهمان هنرآنلاین شد. در فرصت یکی دو ساعتهای که پیش آمده بود علاوه بر گفتوگو درباره دغدغههای این روزهای هنرمند که پیش از این در خبرگزاری هنر ایران منتشر شد، مجال مروری بر فعالیتهای او در سالهای مهاجرت پیش آمد که شاید کمتر از آن شنیده بودیم و اکنون پیش روی شما است. پیوندی هم برای دسترسی به بخش اول این گفتوگو فراهم کردهایم که در انتهای این متن آمده و شاید به دوباره خواندنش بی میل نباشید.
طی این سالها که به کانادا مهاجرت کردهاید، فرصتهایی کوتاه پیش آمده تا درباره مسائل مختلف با شما گفتوگو کنیم اما کمتر از فعالیتهایتان در آنجا باخبر هستیم. دوست داریم از این فعالیتها برایمان بگویید؟
انسان وقتی از ریشه کنده میشود؛ باید نهال پرقدرتی باشد تا بتواند در خاک دیگری، رشد قبلی خود را داشته باشد. مهاجرت امر غریبی است و شاید برای من که حدود پنجاه سال با جوانان ایرانی از نزدیک برخورد داشتهام و همنفس بودهام سخت ترهم بوده چرا که وقتی مهاجرت میکنید به ناگهان همهٔ این ارتباطات قطع میشود. البته نمیخواهم ادعا کنم که من خیلی قوی بودهام یا قوی هستم اما چون نابسامانیهای مهاجرت را از قبل میشناختم؛ خودم را به اجبار برای چنین شرایطی آماده کرده بودم. اینکه میگویم اجباراً به این دلیل است که علت مهاجرت من به خاطر فرزندانم و نوههایم بود که تحمل دوری از آنها برای من و همسرم که به سنین کهن سالی رسیدهایم سخت بود وگرنه دلیل دیگری نداشت؛ چون من از کارم در مملکتم و با جوانها راضی و خوشحال بودم.
میدانیم که با همه اینها در کانادا هم فعالیتهایی را با جوانان هنرمند دنبال میکنید. از این فعالیت برایمان بگویید.
حدود شش سالی میشود که گروهی متشکل از هنرمندان مقیم کانادا را راه اندازی کردهام یا بهتر است این طور بگویم که یک مرکز هنری ایجاد کردهام که هر دو هفته یک بار در آنجا دور هم جمع میشویم و مثل یک فضای دانشگاهی درمورد مسائل هنر ی دانشگاه با هم به بحث و تبادل نظر میپردازیم. حالا که فکر میکنم میبینم این نشستها بسیار فراتر از کلاسهایی بوده است که در دانشکدهها داشتهام. جمع بسیار خوبی است و حدود دو سال پیش هم نمایشگاهی با تم دیوار در "آرت هال" تورنتو برپا کردیم. میخواهم بگویم آن ارتباطی را که با جوانان کشورم داشتم به شکل دیگر و در سطح دیگری با بچههای آنجا دارم. تفاوتی هم بین آن جوانها و جوانهای داخل کشور نمیبینم و شاید تنها تفاوت این باشد که فکر میکنم نیاز آنها بیشتر است. شاید خیلیها فکر کنند مگر میشود؟ آنجا کاناداست چطور ممکن است آنها نیازمندتر باشند؟ و این در حالی است که هنرمندان جوان ما که به آنجا مهاجرت میکنند بسیار افسرده و سرگردان میشوند و انگار خیلی چیزها را از دست دادهاند. زمانی که همین جوانها در آنجا مرا پیدا میکنند؛ انگار گم کردهای را یافته باشند؛ روح آنها ارضا میشود به همین دلیل من فکر میکنم آنها نیازمندتر هستند.
برای این فعالیتها مکان مشخصی در اختیار دارید؟
روز اول این گروه که همه ایرانی هستند به هفت و یا هشت نفر محدود میشد و ما نشستهایمان را در کافی شاپها برگزار میکردیم اما ناگهان این تعداد به سی نفر رسید و دیگر امکان برگزاری جلسات در کافی شاپ غیر ممکن شد؛ به همین دلیل و با پیشنهاد دوستان به این نتیجه رسیدم که بهتر است مکانی بزرگتر را برای نشستهایمان در نظر بگیریم. در این مقطع به بعد "پارتی رومها" را اجاره میکنیم و با استفاده از دستگاههای اسکرین و اسلاید و دوربین فیلم برداری برنامههای بسیار متنوعی را تدارک میبینیم.
برایمان در مورد برنامههای این گروه بیشتر توضیح میدهید؟
اوایل من از تاریخ نقاشی خودمان شروع کردم و بخشی از برنامههای ثابت ما بررسی و تحلیل جنبش نوگرایی در ایران بوده که تا امروز ادامه داشته است. برای تنوع به برخی از بچهها برنامه میدادم که در مورد موضوعی مشخص تحقیق کنند و در مورد آن برای بقیهٔ گروه حرف بزنند. این برنامهها برای گروه بسیار جذاب بود و تحقیقات گستردهشان را به صورت کنفرانس با نمایش اسلاید و غیره ارائه میدادند. برنامهٔ دیگر معرفی هنرمندان خود گروه بود و من بر اساس سابقه و کار افراد یکی را برای معرفی انتخاب میکردم. بعدها برای پذیرفته شدن در گروه سختگیریهایی را اعمال میکردیم و از افراد میخواستیم که رزومهشان را بیاورند تا بعد از بررسی به عضویت گروه درآیند. نشستهای معرفی اعضا هم با سئوال و جواب و چالشهای هنری بسیار جدی همراه بود و گروه معترف بود که چنین فضای مثبتی هرگز در ایران برایشان فراهم نشده بوده. در برنامههایی نیز در مورد مکاتب هنری و فلسفهٔ هنر و مباحثی که مورد نیاز گروه بود حرف میزدم. یک دوره هم به درخواست بچههای گروه کلاس مبانی هنری برایشان برگزار کردم اما متوجه شدم که کلاس دیگر مرا به آن شکل سابق راضی نمیکند؛ بنابراین بعد از این مقطع مباحث مبانی هنری بسته به نیاز گروه مطرح میشد. یکی دیگر از برنامههای خوبمان، دعوت از هنرمندان دیگر و سخنرانی آنها برای گروه بود. مثلاً یک سخنران مطرح داشتیم که در مورد استاتیک هنر صحبت میکرد و جالب اینجا بود که شاگردان او در دانشگاه تورنتو نیز به این سخنرانی آمده بودند، یک بار هم از دکتر براهنی عزیز شاعر و نویسنده و منتقد بزرگ ایرانی که دوست پنجاه سالهٔ من هم هست دعوت کردیم و او در مورد مقایسهٔ شعر و نقاشی برایمان صحبت کرد. بار دیگر از یک دکتر روانشناس دعوت کردیم تا در مورد روانشناسی هنر برایمان حرف بزند یا از آقای پارسا که کارگردان بزرگ تئاتر ایرانی است دعوت کردیم. میخواهم بگویم عملکرد این نشستها بیشتر شبیه یک دانشگاه و یا یک آکادمی است.
این فعالیتها خروجی خاصی هم داشتهاند؟ مثلا نمایشگاهی هم از دل این کارگاهها شکل گرفته؟
بله. در کارگاهها معمولا تمی را تعیین میکنم و بچهها روی آن کار میکنند. در حال حاضر هم روی چندین تم متمرکز هستیم که در بازگشتم به آنجا فعالیتمان را ادامه خواهیم داد. خب، روی این تمها وقت میگذاریم و مثلا کار روی تم قبلی حدود یک سال زمان برد تا به نتیجه رسید. در این پروسه کارها را کلکسیون میکردیم و بچهها کار انجام میدادند و هر هفته میآوردند و روی کارها نقد انجام میشد تا به بهترین شکل ممکن خودشان برسند چون هدفمان این بود که کارها خام نبوده و به یک پختگی رسیده باشند. در نهایت در گالری آرت هاپ که متعلق به خانم آغداشلو است نمایشگاه را برگزار کردیم. خانم آغداشلو که خودش هم در گروه ما حضور دارد با همان تم اثری را خلق کرده بود.
از بازخورد این فعالیتها در فضای هنری تورنتو و کانادا بگویید.
سئوال شما برای من تا اندازهای دردمندانه است. تورنتو شهری است که از خیلی جهات به نوعی میخواهد طعنه به نیویورک بزند اما وقتی این دو شهر را به لحاظ هنری مقایسه میکنید؛ میبینید که تورنتو در هنرهای تجسمی در سطح بسیار پایینی است و تعدادی انگشت شمار هنرمند برجسته دارد که آنها هم در گالریها و آتلیههای آمریکایی و اروپایی مشغول به کار هستند. مردم کانادا نیز به لحاظ سلیقهٔ هنری به روز نیستند و من درمصاحبههایی که داشتهام آنجا را همیشه با نیویورک دههٔ پنجاه مقایسه کردهام. در آن زمان نیویورک تلاش داشت تا هنرمندان آسیای میانه را جذب خودش کند و به نوعی نیز این کار را انجام داد. و به جز جکسون پولاک که آمریکایی است هنرمندان دیگر که اروپایی و آسیایی بودند باعث شدند جریان هنری قدرتمندی آبستره اکسپرسیونیزم اوج بگیرد که در متحول شدن سلیقه جوامع آمریکایی بسیار موثر بود. حتی من در جاهایی عنوان کردهام که تهران هم با تورنتو اصلاً قابل مقایسه نیست و سطح فعالیت هنری در تهران بسیار بالاتر و هیجان انگیزتر از شهر بزرگی همچون تورنتو است. البته من نمیگویم همه کسانی که در تهران هستند عالیاند و کسانی که مبتذل کار میکنند در بین آنها نیستند؛ اما سطح عمومی فعالیت هنری در تهران خیلی بالاتر از تورنتو است.
حرفتان به این معنی است که فعالیتهایتان در تورنتو انعکاس زیادی پیدا نکرد؟
در جامعه مهاجران به دلایل مختلف بعضی سرخوردگیها را میبینیم که به تفاوتهای رفتاری فاحشی میانجامد. من نمیخواستم با راه انداختن این گروه جنجال زیادی به پا کنم چرا که معتقدم خیلی از این افراد، کافی است که ببینند شخصی میخواهد کار مهمی انجام دهد؛ بلافاصله تیشه را برمی دارند و به ریشهٔ طرف میزنند. بنابراین با توجه به اینکه دوستان مطبوعاتی خیلی اصرار به بازتاب این نشستها داشتند من همواره مخالفت کردهام و با اینکه همواره اصرار به بزرگتر شدن این گروه دارند من همچنان مخالف هستم و معتقدم گرفتاریها بیشتر میشود آن هم در حالی که همهٔ مسئولیتها روی دوش من است. در واقع من چندان تمایل نداشتم که حول و حوش گروه جنجال شود اگرچه به هرحال دیگر همه از موجودیت و فعالیتهای گروه باخبر هستند.
در این میان فعالیتهای هنری شخصیتان را هم پیش میبرید؟
بله. خوشبختانه به دلیل آرامش و امکانات خیلی خوبی که در آنجا هست من مرتب در حال کار کردن هستم و یک نمایشگاه ازکارهای سپید سه بعدی تازهام در اردیبهشت سالی که گذشت در تورنتو داشتم که نمایش خیلی موفقی بود. در مجموع مینویسم و میخوانم؛ و فکر نمیکنم در سن و سال من، بتوان بیشتر از این کار کرد.
بعد از مهاجرت شما جوانهایی که متاثر از حضور در آتلیه شما در تهران فعالیت میکردند حس میکردند در غیاب شما ازآن تاثیر محروم شدهاند. حس شما نسبت به آن دوره از فعالتتان چگونه است؟
من هم از این بابت متاثرم چرا که حدود چهل سال یعنی از سال ۱۳۵۱ در آنجا کارمی کردم و تمام فعالیتهایی را که با گروه آزاد داشتیم در آن آتلیه انجام شده بود. بعد از سال هشتاد که من از آمریکا به ایران برگشتم دانشجویان اصرار داشتند که با وجود تعطیلیهای دانشگاهها مرا ببینند و من هم میگفتم که میتوانند به آتلیه بیایند و با هم دور همی داشته باشیم و چایی بخوریم و گپ بزنیم. اما دیدم که اصرار به کار کردن در آتلیه دارند و همین آغازی شد برای راه انداختن آموزشگاه، که در حقیقت فعالیت این آموزشگاه تا همین پارسال ادامه داشت و شاگردان بسیار زیادی، که دیگر تعداد آنها برای خود من قابل شمارش و یادآوری نیست؛ در این آموزشگاه آمدند و رفتند. خوشبختانه به جز عدهٔ معدودی از آنها بقیه به عنوان هنرمند فعال هستند. حتی بودند افرادی که معماری میخواندند و برای تقویت طراحی در کارهای معماریشان به آنجا آمده بودند؛ اما اکنون نقاش هستند. اما متاسفانه اخیرا مجبور به تعطیل کردن آن فضا شدم. آسیستان بسیار کار آزمودهای داشتم که از دورهٔ دانشجوییاش با من بود و از نظرمن جایگزین قابلی برای گرداندن کارهای آتلیه بود ولی خب شاگردانی که برای آموزش میآمدند میدیدند که به جای خودم باید با آسیستان من کار کنند و مدام در رسانههای اجتماعی و یا با ایمیل خواستار بازگشت من بودند و من از این جهت خیلی ناراحت میشدم و احساس میکردم که ادامهٔ این روند ممکن نیست. به همین دلیل مجبور شدم با کمال تاسف آنجا را تعطیل کنم.
در این سالها تا چه اندازه در جریان فعالیتهای هنرمندان تجسمی در داخل و خارج از ایران قرار گرفتهاید و این فعالیتها را چطور ارزیابی میکنید؟
خوشبختانه به طور مداوم در جریان فعالیتهای هنر ی در ایران هستم و به صورت مداوم آنها را بازتاب میدهم. به نظرم مقایسهای که بین تهران و تورنتو انجام دادم باعث امیدواری بچههای آنجا میشود و به خاطر همین فضای ناامید کننده در تورنتو دوست دارند که به ایران بازگردند چرا که جو و فضای گالریهای اینجا آنها را سرخورده کرده است اگرچه تلاشمان در کانادا این بوده که قلاب هنر ایرانیها به گالریهای آنجا گیر کند که برخی موفق بوده و برخی نبوده.
حتما فعالیتهایی که در تورنتو انجام میدهید لااقل در بین نخبههای شهر بازتاب داشته است؟
صد در صد. برای مثال یک نقاش بسیار معروف کانادایی وقتی از فعالیتهای من باخبر شد و و نمایشگاه را دید خیلی هیجان زده شد چون پیش از آن تصوری دقیق از هنرمندان ایرانی نداشت. اما پس از آن مدام به من میگفت که چرا اینقدر بیصدا کار میکنید و معتقد است که میتوانیم با همین فعالیتها کمک مالی بزرگی از دولت کانادا بگیریم ولی خب این گونه فعالیتهایی که منجر به حمایت دولتی میشود نیاز یک روحیه خاص دارد و من چون هیچوقت در زندگیم به دنبال همچون چیزهایی نبودهام؛ دنباله روی همان روش و شیوهٔ سابق خودم هستم. وقتی ما میتوانیم گروه را پنج یا شش ساعت نهایتاً با هفتاد دلار کرایهٔ یک مکان دور هم جمع کنیم و خوشحال باشیم چرا به دنبال دردسر بگردیم. به هرحال من این کار را نکردم اما این بار اگر کسی تقبل کند که به دنبال کارهای اداری این ماجرا برود خیلی هم خوب است و من استقبال میکنم.
پر رنگتر شدن حضور هنرمندان ایرانی در رویدادهای جهانی تا چه اندازه به بیشتر دیده شدن آنها مثلا در کانادا منجر شده است؟
من تقویت این فضا را بیشتر از کانادا در آمریکا میبینم، چون هنرمندان ایرانی در امریکا بیشتر از کانادا در جشنوارهها و یا فستیوالهای مختلف خود را معرفی کردهاند. جالب اینجاست که منتقدین آمریکایی مرتب این را عنوان میکنند که موج جدید هنر مخصوصاً هنر تجسمی در ایران، یک جریان بسیار مقتدر و خوب، با ارزش، به روز و در حال پیشروی است. همان طور که گفتم، در کانادا به این دلیل که اصولاً زیاد پذیرای هنرهای تجسمی نیستند؛ زیاد هم از اتفاقات هنری در آنجا نمیشنویم. هنرمند ایرانی در کانادا برای چند روز نمایشگاهی برپا میکند، چند نفر را دعوت میکند و بعد همه چیز تمام میشود در حالی که در اروپا و آمریکایی اینطور نیست و هنرمندان ایرانی مدام در حال مطرح شدن هستند. البته شاید بعضی محدودیتها کمک کردهاند تا فعالیتهای هنرمندان ایرانی پررنگتر از سابق باشد. خب، این کمبودها این سوی مرزها به چشم میآیند.
این سالها ارتباطتان را با جوانهای داخل کشور حفظ کردهاید؟
بله، از طریق ایمیل و فیس بوک ارتباط خودم را حفظ کردهام. زمانی که صفحهٔ فیس بوکم را باز کردم در همان هفتهٔ اول فقط دویست دوست پیدا کردم که همگی از شاگردان من از گوشه و کنار دنیا بودند و الان حدود سه هزار تا شدهاند.
اما گویا در صفحهتان نقد و نقطه نظرهای خاص راجع به مسائل هنری را کمتر می بینیم؟
درست است اما ننوشته هزاران حرف و حدیث وجود دارد ضمنا هنرمند قرار نیست که منتقد یا نویسنده باشد و یا اینکه هنرمند اصلاً قرار نیست که حرف بزند و در واقع با کارش سخن میگوید و این مخاطب است که باید به درجهای رسیده باشد که ارتباط برقرار کند. حالا چه کسی است که مخاطب را به این درجه میرساند؟ همین بحث و گفتگو هاست که مخاطب را به سطوح بالاتری میکشاند. با این حال همین جا به شما قول میدهم با وجود اینکه گفتم هنرمند باید با کارش سخن بگوید؛ مطمئن هستم هنرمندانی که دلشان برای هنر این مملکت میسوزد اگر ازشان دعوت میشد؛ حتماً حرفهای بسیاری برای بازگو کردن داشتند و برای جوانی که این صحبتها را ندیده و نشنیده میتوانست بسیار مفید باشد.
خبردار شدیم که روزهای آتی در هنرستان هنرهای زیبا سخنرانی خواهید داشت. در چه زمینهای صحبت خواهید کرد؟
آقای رویایی رئیس هنرستان هنرهای زیبای پسران به من گفت که برنامه تجلیلی از جلیل ضیاء پوررا تدارک دیده و من هم خیلی استقبال کردم. از من خواستند که در این مورد سخنرانی داشته باشم و من در عوض از آنها خواستم که به جای سخنرانی نشستهایی برگذار شود و به صورت پنل تعدادی افراد بنشینند و در این باره سخن بگویند. روز اول آن میتواند در هنرستان باشد و روزهای بعد مثلاً در موزه و جاهای دیگر برگزار شود. فکر کردم جایگاه خوبی است تا بتوانیم در مورد مدرنیست در هنر ایران صحبت کنیم. به عقیده من جریانی که در هنر معاصر این مملکت به ویژه در ۱۰ سال اخیر شروع شده، چه از نظر اقتصاد هنر و چه از نظر کیفیت هنری ایجاب میکند در کل جریان هنر معاصر ایران بازنگری شود. اگر این بازنگری صورت بگیرد از قضا اهمیت این جریان قویتر میشود. این اتفاقات به کیفیت جریان هنر معاصر این مملکت کمک بسیار زیادی میکند، به ویژه نسل جوان را نجات میدهد. جوانهایی که میبینیم در اینترنت با جهان در ارتباطاند و هیجان کار دارند و میخواهند خلق کنند اما نمیدانند چگونه. این گفتوگوها و روشنگریها قطعا راهگشاست. اگر واقعا این گفتوگوها نتیجه بدهد خواهید دید نسلی که چنین پرشور کار میکند به چه نتایجی خواهد رسید و چقدر آگاه، پویا و سرزنده خواهد بود.
اشارهتان به جایگاه نقد و تحلیل در ارزیابی فضای هنری ایران است؟
دقیقا. ما با پرسشهای متعددی روبه رو هستیم. اینکه چطور میشود مملکتی با این سنت قوی و با این تعصب در سنت گرایی، ناگهان به دنیای غرب نگاه کند و هنرمندش یکباره از کمرکش راه یک سری کارها را ببیند و برداشت کند و بیاید در اتاق خودش بنشیند و آگاهانه و ناآگاهانه چیزی بسازد و به هیچکس هم کار نداشته باشد و بگوید من یک نقاش نوگرا هستم. چطور میشود در یک جامعهای که تا دندان به سنت مسلح است ناگهان در مقطعی از زمان پنجرهای باز میکنیم به دنیای غرب؟ نمیخواهم حکمی کلی صادر کنم و باید بگویم که بسیاری از نقاشان ما آگاهانه و با مطالعه در این زمینه کار کردند اما اکثر هنرمندان بدون هیچ گفتوگو و بدون هیچگونه بحث و جدلی نگاهی ظاهری و سطحی به این موضوع کردند. خب، اگر به خصوص امروز و در تلقی بعضی از جوانها در جامعه نابسامانی به وجود میآید، دلیلش همین نبود روشنگریها است.
اساسا چرا باید مدرنیسم وارد جامعه ما میشد. وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما در سالهای آغازین این قرن چگونه بوده که باید تحت تاثیر تحولات دنیای غرب مانند آنها پیش میرفتیم و دیگر اینکه اگر قرار بوده اجبارا این کار را بکنیم، چگونه؟ به زعم من این چگونگی بسیار مهم است. نمیشود هر کاری را به اسم مدرنیسم مطرح و منتقد آن را هم مثلا به عقب ماندگی متهم کرد. پایههای مدرنیسم غرب از قرن ۱۶ شروع میشود، مدام و لحظه به لحظه تغییر میکند، قدم به قدم به امروز میرسد و یک تاریخ پشتاش هست. آیا ما بستر تاریخی مدرنیته یا مدرنیسم را طی کردهایم؟ اگر نکردهایم تکلیفمان چیست و چه باید کنیم تا آن را درست بفهمیم و درست انجام دهیم؟ این وظیفهای حیاتی است که این بحثها را مطرح کنیم و به نتیجه برسانیم.
در مجموع فکر میکنید در ارزیابی و تحلیل جریانهای هنری در دهههای اخیر کوتاهی شده؟ ظاهرا موقعیت نقد هنری را در ایران چندان مطلوب نمیبینید؟
هیچکس نیامد این جریان پرسابقه در هنر ایران را به نقد بکشد و تحلیل و بحث و جدل بکند که در بستر مدرنیتهای که از قرن شانزدهم تا قرن بیست و یکم ادامه دارد و پله پله پشت سر هم آمده جلو تا امروز رسیده به اینجا، آن وقت ما با یک تاریخ درست متضاد آن چطور یکباره مدرنیست میشویم. چه مولفههایی برای هنرمند ایرانی در این میان وجود دارد که چگونه باید نگاه کند، چگونه تحت تاثیر قرار بگیرد. کجا تلفیق کند کجا نکند. درباره این مسائل هیچ وقت گفتوگو نشده. چرا جریان سقاخانه- اسم آن را مکتب نمیگذارم چون ویژگیهای یک مکتب راندارد- که قرار بود به عنوان یک مکتب ایرانی در جهان مطرح شود نتیجهای آنچنان که باید نمیگیرد و واقعا به جایی نمیرسد.
ایرادی که من به طور کلی به جریان هنر مملکت دارم این است که چرا این گفتوگوها انجام نشده و به ویژه حالا که در این زمان هنر این مملکت دارد رشد میکند و جوانها با این همه هیجان دارند کار میکنند چرا نمیشود؟ چه کسی باید در اندیشه جوانهایی که به ریشههای فرهنگی و هنری خودشان ناآگاهند روشنگری کند؟ چه کسانی وظیفه دارند که اینها را با ریشههای هنر این مملکت آگاه کنند تا گمراه نشوند و آگاهانه کار کنند. چه کسی باید این سوال را مطرح کند که ما که هستیم و در کجای تاریخ ایستادهایم. ما کجای کاریم. جنبش نوگرایی در ایران و مدرنیسم عبارتهای زیبایی هستند. خیلی دهان پرکناند. همین بحث و گفتوگوها است و همین منتقدین حرفهای هستند که مردم را آگاه میکنند. منتقدانی که نداشتهایم، نداریم و نخواهیم داشت. اگر این پنلها برای گفتوگو ایجاد شود شاید این خلاء تا اندازهای پوشیده شود اما این کارها عشق و علاقه و مسئولیت میخواهد که خب، هرسه اینها غایب است.
انتهای پیام/