سرویس تجسمی هنرآنلاین: میزبانی از هنرمندی که شاید بشود آخرین نقاش وفادار به مکتب ناتورالیسم ایرانی‌اش نامید، در اولین روزهای اسفند، همزمان با نمایشگاهی از استاد؛ پس از سی سال دوری از فضاهای رسمی هنری و به همت گالری شکوه و از قضا با همراهی بهنوش فروتن مدیر این گالری در خبرگزاری هنر ایران دست داد. کیخسرو خروش اگرچه آشنا در عرصه هنرهای تجسمی ایران، اما شاید نام او برای مخاطب بیشتر با خوشنویسی و تحریر گره خورده. این درحالی است که خروش از شاگردان مستقیم علی محمد حیدریان، نقاش شناخته شده مکتب کمال الملک، خالق پرتره‌هایی تاریخی از رهبر انقلاب و بعضی از شخصیتهای دیگر انقلاب هم هست. خروش یک ویژگی دیگر هم دارد؛ او پس از یک دوره زندگی در اروپا و بازدید از آثار هنری آنجا، پس از بازگشت به وطن و از سرگرفتن نقاشی و طراحی همچنان در فضای طبیعت گرایانه کمال الملکی قلم می‌زند و آثارش هنوز یادآور فضاهای به شدت ایرانی است. گفت‌و‌گو با این هنرمند را در ادامه می‌خوانید.

در چه سالی و در کجا به دنیا آمدید؟

در سال هزار و سیصد و بیست در محلهٔ قدیمی شاهپور، بازارچه قوام الدوله و در کوچهٔ "وزیر نظام" به دنیا آمدم. و دوره مدرسه یعنی از چهار ابتدایی تا دیپلم را هم در منطقهٔ قلهک سپری کردم.

آن موقع با آقای آغداشلو که در قلهک ساکن بودند آشنا بودید؟

بله؛ ما هم مدرسه‌ای نبودیم اما هر دو در منطقهٔ قلهک درس می‌خوانیدم. ایشان در مدرسهٔ جم بودند و من در مدرسهٔ فردوسی.

خانواده‌تان با هنر نسبتی داشتند که شما از کودکی به نقاشی گرایش پیدا کردید؟

خیر، پدر من مهندس بود ولی جد ما خوشنویس بوده است.

از چه موقع کار هنری را آغاز کردید؟

از هفت سالگی هم به خط و هم به نقاشی علاقه‌مند شده بودم. یک کار مداد رنگی از من از سن نه سالگی‌ام باقی مانده و جالب اینجاست که پای آن را امضا کرده‌ام "دی ماه هزار و سیصد و بیست و نه /کیخسروخروش". در دوران تحصیل همهٔ درس‌هایم خوب بود و فقط در ریاضیات ضعیف بودم. حتی به خاطر دارم که در زمان دیپلم نمرهٔ زبان انگلیسی را بیست گرفته بودم ولی مثلثات را پنج. به خاطر همین ریاضیات هم دوران دبیرستان خیلی به من سخت گذشت چون که خانواده من را مجبور کردند که رشتهٔ ریاضی بخوانم در حالی که خودم دوست داشتم رشتهٔ ادبی بروم. متاسفانه مرا متقاعد کردند که رشته‌ای بخوانم که به زعم آن‌ها آتیه داشته باشد؛ ولی من که دیپلمم را گرفتم دیگر حرف گوش نکردم و در کنکور هنر شرکت کردم و اتفاقاً رتبهٔ اول را هم آوردم. سپس به دانشکدهٔ هنرهای زیبا رفتم و مسیر زندگی من به سمت هنر هدایت شد. خدا رحمت کند آقای حیدریان خیلی مرا تشویق می‌کردند و ازمیان استادهایی که در آنجا داشتیم بیش از همه از او بهره گرفتم. اساتید دیگر در عوالم مدرن سیر می‌کردند و می‌توانم بگویم که درس آکادمیک را من از آقای حیدریان گرفتم. ایشان مقید بودند که در مدرسه باید درس آکادمیک را فرا گرفت مانند طراحی و نقاشی‌های پایه و بعد از فارغ التحصیلی دانشجو‌ها هر نوع سبکی از آبستره یا سوررئالیسم را که می‌خواهند کار کنند. چون من به کار آکادمیک خیلی علاقه‌مند بودم آقای حیدریان خیلی مرا تشویق می‌کردند.

پیش از رفتن به دانشکدهٔ هنر آیا تجربهٔ کلاس‌های نقاشی و طراحی هم داشتید؟

خیر، من تا قبل از دانشکده که نقاشی را شروع کردم هرگز جایی کلاس نقاشی نرفته بودم. البته نقاشی و به خصوص پرتره رنگ و روغن هم کار می‌کردم ولی همهٔ این‌ها را بر اساس ذوق خودم انجام می‌دادم و آموزشی ندیده بودم؛ البته به دلیل درس‌های مدرسه حجم کارهایی که انجام می‌دادم خیلی کم بود به همین دلیل زمانی که دیپلمم را گرفتم برایم مانند تولدی دوباره و مثل این بود که دوران جدیدی در زندگی من آغاز شده؛ چرا که من وارد دنیای هنرهای زیبا شده بودم که به آن علاقه داشتم. قبل از دانشکده در دوره‌ای من کارهای سیاه قلم هم انجام می‌دادم وعکس بزرگان و بازیگران آن زمان را با سیاه قلم کشیدم. وقتی به دانشکده رفتم آن را کنار گذاشتم و کار من هنری شد. یادم می‌آید در آن زمان‌ها تنها نقاشخانهٔ مهم در شهر نقاشخانهٔ والی متعلق به مرحوم محمود خان سهیلی یکی از شاگردان کمال الملک بود. من وقتی به مرکز شهر می‌آمدم به اولین جایی که سر می‌زدم نقاشخانهٔ والی بود. در آنجا یک نقاش ارمنی کار می‌کرد به اسم شهبازیان که با آبرنگ کار می‌کرد و من نیم ساعت جلوی ویترین آتلیه وقت صرف می‌کردم و بعد با عجله به خانه برمی گشتم و با آبرنگ آن را تقلید می‌کردم. کارهای آقای سهیلی را هم در آنجا می‌دیدم که بیشتر مناظر شمال کشور را کار می‌کردند. می‌خواهم بگویم که یکی از سرگرمی‌های من نگاه کردن به کار این نقاشان و یاد گرفتن از آنان بود. آن موقع من با اینکه کلاس نرفتم اما از طریق بصری و تجربه، آموخته‌هایی داشتم.

چه شد که شما و هم نسلانتان که اکنون از سرآمدان هنرهای تجسمی هستند؛ در زمانی که نقاشی اصلاً یک شغل به حساب نمی‌آمد به دانشکدهٔ هنرهای زیبا رفتید و نقاشی خواندید؟

فکر می‌کنم در روزگار امروز یک نوجوان را والدین و مریبان مدرسه کشف می‌کنند؛ مثلا یکی را به سمت مهندسی هدایت می‌کنند و دیگری را به سوی موسیقی. در زمان ما طب و مهندسی جزو رشته‌های خوش نام و پولساز بود و عموماً به رشته‌های دیگر اهمیتی نمی‌دادند. در آن زمان من دیدم که اگر بخواهم حرف شنوی از خانواده داشته باشم آینده‌ام تباه می‌شود؛ چون خودم کشف کردم که استعداد کار دیگر را ندارم و به این نتیجه رسیدم؛ کاری که در آینده می‌توانم روی آن حساب باز کنم خط و نقاشی است، این بود که با شجاعت کنکور هنر دادم و بعد هم به کلاس‌های آزاد خوشنویسی رفتم و این دو رشتهٔ مورد علاقه‌ام را کار کردم و اکنون باید بگویم چقدر خوب شد که من به دنبال کار دیگری نرفتم. از رشته‌های مختلف آن زمان غیر از نقاشی و خط به زبان انگلیسی هم علاقه داشتم و در فکرم بود که اگر خانواده نگذارند که من نقاشی بخوانم به دانشکدهٔ زبان بروم، ولی زمانی که من در دانشگاه با رتبهٔ یک قبول شدم دنیای جدیدی هم به من رو آورد و این دوره از خوش‌ترین دوران‌های زندگی من است که به عشق خودم که نقاشی کردن بود رسیدم. دورهٔ دانشجویی من حدود پنج سال به طول انجامید.

در آن سال‌ها که مدرنیسم خیلی رو به پیشرفت بود و همه به مدرنیسم رو می‌آوردند چگونه شد که شما دنباله رو رئالیسم ماندید؟

به نظر من کسی که استعداد کار رئالیسم داشته باشد جذب این شیوه می‌شود و آن را ادامه خواهد داد. مانند این است که کسی عاشق طبیعت است و نمی‌تواند از طبیعت کناره گیری کند؛ آنهایی دنبال کار مدرن می‌روند که عاشق طبیعت نیستند. استاد من هم از همین تیپ افراد بود و تا آخر عمر رئال کار کرد و البته عاشق طبیعت بود و می‌گفت من خدا وزیبایی را در طبیعت می‌بینم. من هم از این جهت بیشتر از حضور استاد حیدریان استفاده می‌کردم؛ به این دلیل که حرف یکدیگر را می‌فهمیدیم. یکی ازعلت‌هایی که من در کار رئال ماندم استعداد من در این زمینه بود و مدیران دانشکده هم خیلی مرا تشویق می‌کردند. دانشکده را خیلی زود تمام کردم یعنی لنگ گرفتن نمره نبودم و در پایان نامهٔ دانشکده‌ام دوباره شاگرد اول شدم. در آن زمان گفتند ما دیگر نمی‌خواهیم شاگردان اول را بورسیه کنیم که به اروپا بروند. به ما گفته بودند که نخواهید به شما بورس بدهند؛ چون هزینهٔ بورس باید صرف تعلیم و توسعهٔ خود دانشکده بشود؛ و این شد که نتوانستم برای ادامه تحصیل به فرانسه بروم. کسانی که بورس می‌شدند می‌توانستند چهار سال در فرانسه تحصیل کنند، درعوض از طرف نظام وظیفه برای من نامه‌ای آمد که باید خودتان را معرفی کنید. بنابریان بعد از فارغ التحصیلی هجده ماه خدمت نظام وظیفه رفتم.

البته از شما بعید بود که به حرف پدر و مادرتان برای تحصیل گوش ندادید اما به حرف استاد‌ها گوش کردید و طلب بورسیه نکردید. این محافظه کاری خیلی عجیب است. در بیوگرافی شما آمده است که آغداشلو و کیارستمی از شما می‌خواستند که در کارهای دانشگاه به آن‌ها کمک کنید. درست است؟

بله ما با هم دوست بودیم. آقای کیارستمی در آتلیه ما بود و زمانی که آقای حیدریان بازنشسته شدند ناگزیر ما به آتلیهٔ مرحوم جواد حمیدی آمدیم. من در آنجا با کیارستمی همکلاس بودم؛ مدل می‌گذاشتند و ما با رنگ و روغن نقاشی می‌کردیم. کیارستمی مثلا می‌گفت یه ذره از رنگ اینجا را به من بده و یا مثلا می‌پرسید این را چه کار کنم و من هم البته نظرم را می‌دادم. آقای آغداشلو هم یک سال جلوتراز من به دانشکده رفته بود. عجیب بود که آقای کیارستمی این موضوعاتی را که فیلم کرده است در آن زمان برای ما به شکل سناریو تعریف می‌کرد؛ استعدادی بسیار عالی در این کار داشت.

دوران دانشکده را که مرور می‌کنیم خیلی اسمی از شما نیست. خیلی شر و شور نبودید. درست است؟

نه. آدم آرامی بودم.

در جریانات هنری که از آن سال هاسراغ داریم می‌دانیم که رئالیست‌ها تحت فشار بودند. برایمان در این باره بیشتر توضیح می‌دهید؟

آنهایی که پای بند رئالیست بودند تعدادشان انگشت شمار بود ولی استعداد‌های خوبی هم با ما هم دوره بودند. مانند آیدین آغداشلو و یا کیارستمی یا قباد شیوا و علی اکبر صادقی و چند نفر دیگر که ذهنم یاری نمی‌کند و به یاد نمی‌آورم هم بودند. همه آن‌ها واقعاً در این زمینه می‌درخشیدند وهمه در کار نقاشی چهره‌های شناخته شده‌ای شدند؛ منتها تفاوت در این بود که من به طبیعت علاقمند بودم ولی این دوستان گرایشات مدرن داشتند. یا به دنبال گرافیک رفتند یا به دنبال کارهای مدرن‌تر مانند آقای نامی یا جعفری که گرایشاتشان متفاوت شد.

سربازی شما را از فضای هنری دور نکرد؟

سربازی تا حدی مرا از کارهای هنری عقب انداخت؛ چون من در آن زمان سفارشات پرتره می‌گرفتم و به منزل افرادی می‌رفتم که دلشان می‌خواست از خودشان پرتره داشته باشند و هر کاری دو یا سه روز طول می‌کشید واگر در این کار یکسال دوام می‌آوردم خیلی ورزیده می‌شدم؛ چون کار سختی بود و به نظرم جرات و جسارت هم می‌خواست. متاسفانه نظام وظیفه این فعالیت مرا متوقف کرد. اما خود نظام وظیفه تجربهٔ خاصی بود که برای من خیلی سودمند بود و بعد‌ها این تجربه در زندگیم به دردم خورد.

سال پنجاه سربازیتان تمام شد. بعد از آنچه کار کردید؟

سال چهل و هشت یا چهل و نه بود. من بلافاصله بعد از سربازی به خارج از کشور رفتم و در آن زمان پس اندازی از فروش آثارم داشتم و در ضمن اینکه ارزانی هم بود و می‌شد با بیست هزار تومان برای یکسال در لندن زندگی کرد؛ کما اینکه من این کار را کردم. تنها رقم سنگین در آن زمان اجاره خانه بود وگرنه خورد و خوراک و تفریحات و یا دیدن موزه‌ها خیلی ارزان تمام می‌شد، حتی می‌توانم بگویم این موارد از زندگی در تهران هم ارزان‌تر در می‌آمد. من اتاقی اجاره کرده بودم و روز‌ها به بازدید از موزه‌ها می‌پرداختم؛ می‌دانید که موزه‌ها در لندن مجانی بود. در مجموع یکسال در لندن ماندم.

در مورد سفارشات پرتره‌ها برایمان بیشتر بگویید؟ سفارش‌ها را از چه طریقی می‌گرفتید؟

برایتان می‌گویم. به صورت اتفاقی یکی از نقاشی‌های من از چهرهٔ شخصی توسط دوستان آن شخص و آشنایان دیده شده بود و آن‌ها هم گفتند که می‌خواهیم پرتره سفارش دهیم و این مدام تکرار می‌شد. یک کار که در منزلی می‌رفت چندین سفارش را با خودش می‌آورد. از چندین تیمسار نقاشی کردم که اسامیشان را به خاطر ندارم. خب نظام وظیفه جلوی این کار مرا گرفت و بعد از آن هم دیگر سفارش دهنده‌ای نمانده بود، بنابراین اولین اقدامم رفتن به لندن بود و به صورت مداوم از موزه‌های آنجا دیدن می‌کردم که مطالعهٔ خیلی خوبی برای من بود. البته در آنجا چندین سفارش پرتره داشتم. پرتره‌ای از یک خانم ایرانی کشیدم که صاحبخانهٔ آن خانم با دیدن آن اثر مشتاق شده بود که از او هم نقاشی بکشم. بعد از لندن به پاریس رفتم و حدود یک ماه در آنجا برای دیدن موزه‌ها ماندم و بعد به ایران بازگشتم. زمانی که به ایران برگشتم رشته نقاشی از دست من در رفته بود و دیگر سفارش دهنده‌ای هم نبود؛ بنابراین برای تامین زندگی‌ام، به خوشنویسی رو آوردم. سفارش خط و کتاب داشتم و با وجود اینکه پول زیادی نمی‌دادند کار کتابت، زندگی مرا تامین می‌کرد. اولین بار من سال چهل وقتی به دانشکده هنر می‌رفتم به اتفاق یکی از هم دوره‌ای‌هایم در کلاسهای آزاد خوشنویسی شرکت کردیم. در آن زمان انجمن خوشنویسی هنوز تاسیس نشده بود و من در کلاس استاد حسین میرخانی تعلیم خطاطی دیدم.

برایمان جالب است که سفر به اروپا، شما را در حوزهٔ نقاشی متحول نمی‌کند و شما همچنان رئالیست باقی می‌مانید. این اتفاقی است که برای کمال الملک هم می‌افتد اما چگونه علاقهٔ شما در اروپا به سمت دیگر سبک‌ها جلب نشد؟

آن سبک‌ها را برای کار کردن دوست نداشتم. همانطور که ما در شعر و ادبیات در دنیا حرف اول را می‌زنیم، آن‌ها هم در حوزهٔ نقاشی و هنرهای بصری در دنیا حرف اول را می‌زنند. دنیای غرب در این زمینه خیلی پیشرفته است و نقاشان بزرگی دارند که می‌توان گفت کارشان دیگر تکرار نخواهد شد. شاید این روز‌ها نقاشی مدرن شده، ولی دیگر کسی مثل رامبراند به عرصه نیامد. رامبراند هم متعلق به دوره‌ای مانند حافظ و سعدی ما است که دیگر نظیرشان به وجود نیامده. من تمایلی به رشته‌های دیگر نقاشی نداشتم چون عشق و علاقهٔ اصلی من نقاشی ازطبیعت بود.

عموم هم نسلان شما مانند ابوالقاسم سعیدی که به اروپا رفته‌اند، در آنجا هم ساکن شده‌اند. چه شد که شما بازگشتید؟

عرض به حضورتان که من یک مادر بزرگی داشتم که خیلی به او علاقه‌مند بودم و وقتی برای ادامه دادن نقاشی به اروپا رفتم خیلی دلتنگ مادر بزرگم می‌شدم و خیلی دلم می‌خواست به ایران برگردم تا دوباره بتوانم پیش او باشم. اتفاقاً من صورت او را در پرتره‌هایم کشیده‌ام. در آنجا به school award مراجعه کردم که به من گفتند شما در درجهٔ اول باید زبانتان را تقویت کنید. در آنجا من با یک استاد آمریکایی هم برخورد کردم و در مورد خودم برایش توضیح دادم و او حرف جالبی به من زد و گفت که؛ مدرسه در همه جای دنیا مدرسه است، اگر تو در مملکت خودت نقاشی را یاد گرفته‌ای، اینجا هم همان‌ها را به تو یاد خواهند داد. این حرف خیلی روی من اثر گذاشت؛ یعنی با اینکه خودم را برای ادامه تحصیل آماده کرده بودم و شهریه دانشگاه هم توسط یکی از اقوام تامین شده بود؛ اما این حرف باعث شد که من در یکی از نامه‌هایم به خانواده بنویسم که یک ماه دیگر به ایران باز می‌گردم. ضمناً آن استاد به من گوشزد کرد که مگر مدرکی که از اینجا می‌خواهی بگیری برایت مهم باشد وگرنه آموزش‌ها با هم تفاوتی ندارد. البته او راست هم می‌گفت چون اغلب درمورد کسانی که برای تحصیل به اروپا می‌رفتند وجهه‌ای درست می‌شد که فلانی در فرنگ مدرک گرفته است. بنابراین من به دنبال مدرک نرفتم و در آنجا تنها مطالعه و آموزش من رفتن به موزه‌ها بود و از کارهای کلاسیک و رئال خیلی استفاده کردم و یاد گرفتم.

بنابراین بعد از بازگشت به تهران امرار معاش شما از راه خط صورت می‌گیرد؟

بله و من دیگر نتوانستم به صورت یک نقاش حرفه‌ای به فعالیت ادامه دهم. به صورت تفننی نقاشی می‌کردم و کار اصلی‌ام خوشنویسی شده بود. حق التحریر می‌گرفتم و از این راه معیشت می‌کردم. گاهی هم سفارشات نقاشی داشتم ولی پولی که به دستم می‌رسید خیلی ناچیز بود.

چه زمانی مجددا به عرصه نقاشی برگشتید و توانستید با آن امرار معاش کنید؟

تقریباً هیچگاه روی پولی که از نقاشی به دست آوردم حساب نکرده‌ام؛ یعنی یک سال ممکن بود من سفارش داشته باشم و دوسال هیچ تابلویی نقاشی نکنم. در مجموع خیلی نمایشگاه برگزار نکرده‌ام و تمام کارهای من به واسطهٔ سفارش یا دیده شدن آثارم فروخته شده است. آخرین باری هم که کارهای من خریده شد، همین چهار سال پیش بود که به یکباره همه تابلو‌هایم به فروش رفت. نمایشگاه اخیر در گالری شکوه را هم از آثار مجموعه شخصی برگزارکردم وگرنه کارهای خوب من خیلی وقت است که از دستم رفته‌اند.

جالب است که آقای آغداشلو هم به مانند شما همین روند را طی کرده‌اند و همواره کارهایی انجام داده‌اند که از قبل سفارش گرفته و در ‌‌نهایت آن‌ها را فروخته‌اند. آیا به غیر از اشخاص به ارگان‌ها یا مراکز دولتی هم کار فروخته‌اید؟

بله. موزهٔ هنرهای معاصر آثار من را دارد. آن‌ها چندین کار از من خریدند و سفارش دو پرترهٔ امام (ره) و مقام معظم رهبری را به من دادند. زمان تقریبی این آثار هم به هشت سال پیش برمی گردد که من این دو پرتره را به سفارش موزه کار کردم. آقای صادق خرازی هم مجموعه داری هستند که از من خیلی کار خریداری کرده‌اند منتها در آن زمان‌ها من کار‌هایم را خیلی ارزان می‌فروختم.

فکر نمی‌کنید که اگر در گذشته نمایشگاه می‌گذاشتید روند کار نقاشی‌تان متحول می‌شد؟

من یک مقدار روی این قضیه سخت گیر بودم؛ چون می‌گفتم که کارهای من در تملک من نیستند و از دست من خارج شده‌اند و با آثاری که سطح آن‌ها پایین‌تر است نمایشگاه برگزار نخواهم کرد. تنها دو سال پیش یک نمایشگاه از خط و نقاشی‌هایم در مشهد برگزار شد و دیگر نمایشگاهی تا الان نداشته‌ام.

در مورد پرتره‌هایی که از امام نقاشی کرده‌اید بگویید؟

آن روز‌ها که امام تازه به ایران آمده بودند، یک شاگرد داشتم که کارمند ادارهٔ ارشاد بود و به کلاس خطاطی من می‌آمد. همینطور که به او تعلیم می‌دادم پرسیدم شما چه کاره هستید؟ گفت من عکاس هستم. من هم سوال کردم از امام هم عکس دارید؟ گفت بله و بعد از چند روز برای من چهار یا پنج عکس آورد. یکی از عکس‌ها بود که فکر کردم برای نقاشی مناسب است. البته عکس سیاه و سفید بود و چون میکروفن جلوی امام بود دست ایشان دیده نمی‌شد. در یکی دیگر از عکس‌ها دست‌ها مشخص بود بنابراین با تلفیقی از این دو عکس یک پرترهٔ کامل بیرون آوردم. آقای حجت کشفی مسئول موزه شهدا به من سفارش شهدای محراب و نقاشی‌هایی از این قبیل را داده بودند و الان حدوداً شانزده و یا هفده کار از من در موزهٔ شهدا هست. خب، من پرترهٔ امام را در ‌‌نهایت به این موزه هدیه کردم، ولی بیست و پنج هزار تومان بابت آن کار به من هدیه کردند. نخست وزیر وقت هم این کار را دیده بود و خواسته بود آن کار را به دفتر نخست وزیری ببرند. بعد از آن پرتره مرحوم رجایی، باهنر، بهشتی، مطهری و خیلی‌های دیگر را نقاشی کردم. متاسفانه عکسی از این کار‌ها نیست و قرار بود موزه از این آثار کاری را چاپ کند که نشد. در آن زمان هم در آوردن یک پرتره از عکس‌های موجود کار بسیار سختی بود.

نقاشی این پرتره‌ها چقدر طول می‌کشید؟

برای پرترهٔ شهید مفتح صورت این شهید را با داشتن یک عکس و تنهٔ آن را خیالی کار کردم. از عکس‌های خوبی که از روی آن نقاشی کشیدم می‌توان به شهید رجایی اشاره کرد یا یک نقاشی از استاد مطهری با کتابی در دستانش کشیدم در حالی که استاد مطهری چنین عکسی ندارد. در مجموع چهار یا پنج روز و گاهاً یک هفته طول می‌کشید که روی یک پرتره کار کنم. خب این آغازی شد که من از این اشخاص پرتره‌های متعددی نقاشی کنم. بعد از آن من برای جاهایی که به من سفارش می‌دادند پرترهٔ امام را کار کردم و تعداد آن‌ها خیلی زیاد است. فکر می‌کنم در مجموع هشت عدد پرتره از امام را نقاشی کردم.

از سوژه‌هایتان قبل از کار عکاسی نمی‌کنید؟

خیر من عکاسی بلد نیستم.

کارهای موجود در این نمایشگاه خیلی جدید هستند ولی به شدت می‌توانیم فضای نقاشی‌های مکتب کمال الملک را در آثار ببینیم و اینکه به‌‌ همان سنت و شیوهٔ آثار استاد حیدریان پایبند هستید.

من از محضر آقای حیدریان خیلی توانستم استفاده کنم آن هم به علت هم افق بودن ذهنم با ایشان بود. یعنی هم من خوشم می‌آمد که شاگرد ایشان هستم و هم ایشان از داشتن شاگردی همچون من لذت می‌برد. ما همدیگر را می‌فهمیدیم و هم سلیقه بودیم.

در این نقاشی‌ها وفاداری به فضایی است که دیگر وجود ندارد. چرا از فضاهای شهری امروز نقاشی نمی‌کنید؟

می‌دانید، این گفته شما کاملاً صحیح است و سئوال شما این است که چرا جنجال زندگی شهری را کار نمی‌کنم؟ باید بگویم پیش نیامده است. از طرفی هم این موضوع برای من جاذبهٔ کمی داشته و آنطوری که این مناظر برای من جالب بوده‌اند از مناظر شهری هیچ برداشت جالبی نداشته‌ام. من بیشتر طبیعت بکر را دوست داشته‌ام. و کارهایی که از طبیعت کشیده‌ام در واقع در درذهن من هستند و من از روی عکس آن‌ها را نکشیده‌ام. البته یک مقداری از این داستان به این بر می‌گردد که چیزهایی که در اختیار من بوده است محدود به همین‌ها بوده‌اند. مهارت هم در این میان نقش بازی می‌کند. این ها چیزهایی بوده که من در اختیار داشته‌ام وخیلی از این‌ها هم تلفیقی هستند یعنی از ذهنیتم و از مدلهای دیگر استفاده کرده‌ام تا یک کار در آمده است. اینکه می‌گویید دوست دارم دنیا را اینگونه ببینم حرف درستی است و واقعیتش را بخواهید دنیای امروز را دوست ندارم.

علاوه بر این‌ها شما تنها نقاش ادامه دهندهٔ سنت ناتورالیستی کمال الملک هستید و جایگاه شما در این سمت و سو مشخص می‌شود. به نظر می‌رسد در حال حاضر غیر از شما هیچ نقاشی نیست که به ارزش‌های ناتورالیستی وفادار باشد اما برایمان بگویید چه موقع‌های فرصت نقاشی در طبیعت را پیدا می‌کردید؟

دوستی داشتم به اسم آقای امینی نیا که از شاگردان مرحوم جعفر پتگر بودند. ایشان یک فیات داشت که به آن می‌گفت الاغ سبزه و می‌گفت من الاغ سبزه را می‌آورم تا به طبیعت برویم. وسایل نقاشی را برمی داشتیم و می‌رفتیم اطراف تهران و تقریباً از آنچه که شهر سازی و ساختمان سازی‌ها باقی گذاشته بود نقاشی می‌کشیدیم. من نقاشی‌های زیادی کشیده‌ام که متاسفانه دیگر هیچ کدام در اختیار من نیستند چون فکر می‌کردم همیشه می‌شود رفت و کار کرد و غافل از این بودم که طبیعت به دست شهر سازی خراب می‌شود و دیگر نمی‌توان آن را نقاشی کرد. الان من پانزده سال است که به طبیعت نرفته‌ام و گاه گاهی اگر از عکسی از طبیعت خوشم بیاید آن را نقاشی می‌کنم.

شما مولفه‌های یک نقاش خوب واقع گرا را چه می‌دانید؟ آیا صد در صد باید به طبیعت وفادار باشد؟

خیر، من هم صد در صد به طبیعت وفادار نبودم و تغییراتی در کار ایجاد می‌کردم. باید بگویم که طراحی صحیح از اصول اولیهٔ و شناخت رنگ از دیگر خصوصیات آن است و انتخاب تکنیک نیز خیلی مهم است. به نظر من ویژگی‌های اصلی نقاشی واقع گرا بیشتر از این نیست.

خیلی جالب است که استادی همچون شما همواره مردم دردمند را به تصویر می‌کشد. چه شما و آقای پتگر و آقای کاتوزیان یا حتی کمال الملک در برخی از جا‌ها. چه شده است که به سراغ این طبقهٔ خاص از مردم رفته‌اید؟

به نظر من این طبقه دارای جاذبهٔ بیشتری هستند. شما در نظر بگیرید که پرتره‌هایی که من کار کردم از افراد مرفه و شیک پوش بوده‌اند اما وقتی به آثار من از طبیعت مراجعه می‌کنید بیشتر مردم کوچه و بازار و مردم عادی را می‌بینیم. این دو انتخاب متفاوت است. من هر دو را دارم. هم از افراد مرفه و هم از افراد درد کشیده نقاشی کرده‌ام اما افراد دردمند جاذبهٔ بیشتری داشته‌اند.

به عنوان یکی از هنرمندان پرتره ساز بعد از کمال الملک، چرا بعد از ورود به مدرنیست سنت پرتره سازی کمتر مورد توجه قرار نگرفت؟

علت عمدهٔ آن پیشرفت عکاسی و در دسترس بودن تکنیک عکاسی است چرا که این روز‌ها هر کسی با موبایل هم شده می‌تواند خیلی سریع از یک چهره عکاسی کند. به نظر من دومین عامل آن این است که آنطور که خط و خوشنویسی در جامعه ما جا افتاده و بیننده دارد؛ نقاشی بدین گونه نیست و فقط مخاطبان خاصی دارد. دیدی که در یک خانواده اروپایی نسبت به نقاشی وجود دارد خیلی نسبت به ما جلو است و به همین دلیل هم نقاشی در دنیای غرب پیشرفت کرده است اما در یک خانوادهٔ ایرانی حتی اگر خیلی سطح بالا هم باشند این فرهنگ وجود ندارد. می‌خواهم بگویم تفاوت یک اثر نقاشی و یک عکس به درستی درک نمی‌شود.

همین اتفاق در نقاشی آبرنگ هم رخ داده است و می‌توان این گفتهٔ شما را به نقاشی آبرنگ هم تعمیم داد. متاسفانه نوع کار شما و هم نسلانتان دیگر در متن جامعه و جریان‌های معاصر هنری دیگر وجود ندارد. به نظر شما چرا برای تکنیک آبرنگ این اتفاق افتاده است؟

نمی‌دانم. آبرنگ خیلی مدیوم زیبایی است و خیلی هم دوست داشتنی است و من خیلی به آبرنگ علاقه دارم.

تقریبا همهٔ جوان‌ها آکرلیک و رنگ و روغن کار می‌کنند. خیلی به ندرت کارهای آبرنگ می‌بینیم و یکی از گالری‌هایی که سعی می‌کند این تکنیک را حفظ کند گالری شکوه است. فکر می‌کنید چرا این طور است؟

به نظر من به این دلیل است که کار آبرنگ خیلی سخت است و باید مهارت خاصی در آن داشت. من هم به آبرنگ خیلی علاقه داشته‌ام ولی آبرنگ ساز نبوده‌ام. می‌خواهم بگویم آن مهارت کافی را نداشته‌ام.

خانم فروتن برایمان بگویید چه شد که از استاد نمایشگاه گذاشتید؟

در نمایشگاهی که چندی پیش با عنوان بزرگان هنر ایران برگزار کردیم، دو کار از استاد هم بود و همیشه تمایل داشتم که آقای خروش را راضی کنم که نمایشگاهی از آثار ایشان برپا کنیم. شخصا خودشان و شخصیتشان را واقعاً دوست دارم و احساس می‌کنم یک استاد تمام عیار هستند و دوست دارم با ایشان کار کنم.

آیا می‌توانیم از شما به عنوان مدیر گالری شکوه انتظار داشته باشیم که هر سال یک نمایشگاه از آثار ایشان برپا شود؟

شخصااز این موضوع استقبال می‌کنم.

استاد خروش از شما چطور؟ می‌توانیم انتظار داشته باشیم که پس از سی سال دوری از دیوارهای نمایشگاه هر سال شما را با آثارتان در نمایشگاه‌ها ببینیم؟

امیدوارم. چرا که من آن کارهای قدیم را دیگر ندارم ولی اگر فرصت و توانی باشد و با سرعت و شدت بیشتری کار کنم فکر کنم بتوانیم دوباره نمایشگاهی در سال آینده برپا کنیم.

این اواخر روزی چند ساعت کار می‌کنید؟

روزی چند ساعت؟ گاهی اوقات ممکن است یک ماه کار نکنم.

آیا آتلیه شخصی برای نقاشی دارید؟

خیر من در آتلیه‌ام خط تدریس می‌کنم و نقاشی را در منزل انجام می‌دهم.

انتهای پیام/